- ببر
- پارسی تازی گشته ببر پستانداری از تیره گربه ها جزو راسته گوشتخواران که بیشتر در آسیای مرکزی و جنوبی پراکنده است. بدن این حیوان در قسمت پشت و پلو و اندامها برنگ نارنجی زیباست و بتدریج ناحیه زیر شکم بسفیدی میگراید و زیر گردن و گونه ها نیز سفید است. ضمنا روی بدن حیوان خطوط سیاه رنگ نواری شکل بفواصل مختلف دیده میشود. بیدستر وبر
معنی ببر - جستجوی لغت در جدول جو
- ببر
- پستاندار گوشت خوار و درنده با نوارهای سیاه بر روی پوست
ببر بیان: [شاهنامه] جامه ای از پوست پلنگ یا ببر که رستم هنگام جنگ بر تن خود می کرده،برای مثال تهمتن بپوشید ببر بیان / نشست از بر اژدهای ژیان (فردوسی - ۲/۱۷۹)
- ببر ((بَ))
- جاندار پستاندار گوشتخوار از تیره گربه سانان با پوست خزدار راه راه بومی آسیا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در شاهنامه جامه ای از پوست پلنگ یا ببر که رستم هنگام جنگ بر تن خود می کرده، برای مثال تهمتن بپوشید ببر بیان / نشست از بر اژدهای ژیان (فردوسی - ۲/۱۷۹)
آگهی، تازه، پیام، رسیده، نوداد
گور، آرامگاه، مزار
محموله، دفعه، اکل
آتیک
توده و اجتماع ذرات بخار آب مخلوط با ذرات و قطرات بسیار ریز آب معلق در جو که بیشتر بباران مبدل گردد سحاب میغ غیم غمام. یا ابر آذر ابر آذرماه ابری که در ماه آذر بر آید. یا ابر بهار ابر بهاری. ابری که در فصل بهار پدید آید. یا ابر آزاری. ابر بهار
پشگل انداختن شتر وگوسفند، بشک افکندن، بشک او کندن
خرمای تازه نارس
تخم زراعت، دانه
خروسه پاره گوشت زهار
سخت شادی نمودن
بینائی، چشم
انسان، مردم خوبروئی، گشاده روئی
گاو شکافتن، فراخیدن، ماندگی، باز جست پتیار، دروغ آشکار گاو (نر یا ماده) واحد: بقره
مرد وزنی که هرگز همخوابگی نکرده باشند
هندی سپستان از گیاهان دارویی سپستان
چاه آب
رعد و برق
دریا
پروش جوشی که از اندام برآید، آبخیز جوش و دانه ریز که روی پوست پیدا شود. واحد آن بثره، جمع بثور
اسکنج گند دهان سکنج
مخفف بدتر
پارسی تازی گشته پیه نادان
بی تجربه، جاهل، ابله
بابل
در خانه، در سرا
نامه، صحیفه، کتاب
دست نخورده