گران بارکننده. گران شونده. گرانبار. گران به وزن، آگاه. بیدار. زنده: نمی دانم آن شب که چون روز شد کسی بازداند که باهوش بود. سعدی (طیبات). و رجوع به هوش شود. - با هوش آمدن، به هوش آمدن. بخود آمدن. مقابل از خود رفتن و بیخود شدن. افاقه. فواق. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن). - با هوش دل، که هشیار باشد. نبیه: یکی مرد باهوش دل برگزید به ایران فرستاد چون می سزید. فردوسی