جدول جو
جدول جو

معنی بالغ

بالغ
(لِ)
رسا. کافی. بسنده. وافی. مشبع. رسنده: ’و ما هو ببالغه’. (قرآن 13/14) و نیست او رسنده به آن. ’لم تکونوا بالغیه الا بشق الانفس’. (قرآن 7/16). نباشید رسندۀ آن مگر به تعب نفس ها. ’یا ایها الذین آمنوا لاتقتلوا الصیدو انتم حرم و من قتله منکم متعمدا فجزاء مثل ماقتل من النعم یحکم به ذوا عدل منکم هدیاً بالغ الکعبه اوکفاره طعام مساکین...’. (قرآن 95/5) ، ای کسانی که گرویدید، مکشید صید را آنگاه که محرم باشید، و کسی که کشت آنرا از شما از روی عمد، پس جزائی است مثل آنچه را کشت از شتر و گاو و گوسفند، که حکم کنند بدان دوصاحب عدالت از شما قربانی رسنده کعبه یا کفاره است طعام مسکینان.
لغت نامه دهخدا