جدول جو
جدول جو

معنی بالا

بالا
(تَ دَ)
فراز. (فرهنگ اسدی). مقابل نشیب. بر. (هفت قلزم) (آنندراج). معال. (منتهی الارب). زبر. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری). فوق. روی. (غیاث اللغات) (برهان) (هفت قلزم). مقابل زیر. مقابل پائین:
تو بر مایۀ دانش خود مایست
که بالای هر دانشی دانشی است.
فردوسی.
چون آب ز بالا بگراید سوی پستی
وزپست چو آتش بگراید سوی بالا.
عنصری.
بیابان از آن آب دریا شود
که ابر از بخارش به بالا شود.
عنصری.
سرو رویم چون نیل زبان گشته تمنده
ز بالا در باران ز پس و پیش بیابان.
عسجدی.
نفس مردم آب پاک و عقل چون گوهر بلند
آب چون آتش بر او بندی سوی بالا شود.
ناصرخسرو.
فرمان آمد ای موسی مترس که دست تو بالای دستهاست. (قصص الانبیاء ص 103).
چون کبوتر رفته بالا و آمده برپای خویش
بسته زر تحفه و خط امان آورده ام.
خاقانی.
مرا گویی چرا بالا نیایی
که از بالا رسد مردم به بالا.
خاقانی.
سیه را سرخ چون کرد از سیاهی
که رنگی نیست بالای سیاهی.
نظامی.
مرد سفلی دشمن بالا بود
مشتری هر دکان پیدا بود.
مولوی.
چندانکه مقود کشتی بساعد برپیچید و بالای ستون رفت، ملاح زمام از کفش درگسلانید. (گلستان).
بالای خاک هیچ عمارت نکرده اند
کز وی به دیر و زود نباشد تحولی.
سعدی.
هر نقش عجب که زیر و بالاست
برهان وجود حق تعالی است.
جامی.
صهوه، بالای هر چیز. (منتهی الارب). صوب، آمدن از بالا به شیب. (منتهی الارب) .حط، از بالابه زیر آوردن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). علو، بالای خانه. (منتهی الارب).
- امثال:
بالا بالاها جا نیست، پائین پایین ها هم نمی نشیند. (جامع التمثیل).
بالا بالاها می نشیند بزرگ بزرگ حرف میزند. (جامع التمثیل).
بالایت را دیدیم زیرت را هم دیدیم. (جامع التمثیل).
بالایت را دیدم پایینت را هم خواهم دید. (فرهنگ نظام).
بالای سیاهی رنگ دیگری نیست. (فرهنگ نظام).
در جهان فیل مست بسیار است
دست بالای دست بسیار است.
(فرهنگ نظام).
کسی نمیتواند بمن بگوید بالای چشمت ابروست. (فرهنگ نظام).
- بالاء (بالای) بالا، فوق الفوق. (حکمت اشراق ص 296).
- بالاتر، بمجاز، برتر. بلندپایه تر. (یادداشت مؤلف) :
که داناتر آنکس که والاتر است
که بالاترست آنکه داناتر است.
ابوشکور.
تا رستخیز این شریعت اسلام خواهد بود هر روز قوی تر وپیداتر و بالاتر. (تاریخ بیهقی).
هرکه بالاتر رود ابله تر است
کاستخوان او بتر خواهد شکست.
مولوی.
برتر از همه نشیند و خود را بالاتر از همه بیند. (گلستان سعدی).
- بالا وپست، فراز و نشیب. بلند و پست. بالا و پائین:
بحمد اﷲ از هیچ بالا و پست
نیامد در این ملک موئی شکست.
نظامی.
آب کم جو تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست.
مولوی.
ولیکن خداوند بالا و پست.
سعدی.
و نیز رجوع به همین ترکیب ذیل بالا بمعنی کوه و تپه شود.
- بالای سر، فراز سر:
بالای سرش ز هوشمندی
میتافت ستارۀ بلندی.
سعدی.
-
لغت نامه دهخدا