جدول جو
جدول جو

معنی بالا - جستجوی لغت در جدول جو

بالا
(پسرانه)
قیافه (نگارش کردی: باا)
تصویری از بالا
تصویر بالا
فرهنگ نامهای ایرانی
بالا
مقابل پایین، بخش بلند هر چیز، زبر مثلاً بالای کمد، جای بلند، پشته، تپه و مانند آن،
قسمتی از اتاق یا تالار که دور از در قرار دارد، صدر مثلاً بفرمایید بالا بنشینید،
کنایه از دارای مقام یا رتبۀ باارزش تر یا مهم تر، بهتر، برتر مثلاً در کلاس از همه بالاتر بود،
قد و قامت، عالم مقدس در آسمان، اندازه، مقدار
بالا و پست: کنایه از آسمان و زمین، برای مثال ولیکن خداوند بالا و پست / به عصیان در رزق بر کس نبست (سعدی۱ - ۳۳)
تصویری از بالا
تصویر بالا
فرهنگ فارسی عمید
بالا
(تَ دَ)
فراز. (فرهنگ اسدی). مقابل نشیب. بر. (هفت قلزم) (آنندراج). معال. (منتهی الارب). زبر. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری). فوق. روی. (غیاث اللغات) (برهان) (هفت قلزم). مقابل زیر. مقابل پائین:
تو بر مایۀ دانش خود مایست
که بالای هر دانشی دانشی است.
فردوسی.
چون آب ز بالا بگراید سوی پستی
وزپست چو آتش بگراید سوی بالا.
عنصری.
بیابان از آن آب دریا شود
که ابر از بخارش به بالا شود.
عنصری.
سرو رویم چون نیل زبان گشته تمنده
ز بالا در باران ز پس و پیش بیابان.
عسجدی.
نفس مردم آب پاک و عقل چون گوهر بلند
آب چون آتش بر او بندی سوی بالا شود.
ناصرخسرو.
فرمان آمد ای موسی مترس که دست تو بالای دستهاست. (قصص الانبیاء ص 103).
چون کبوتر رفته بالا و آمده برپای خویش
بسته زر تحفه و خط امان آورده ام.
خاقانی.
مرا گویی چرا بالا نیایی
که از بالا رسد مردم به بالا.
خاقانی.
سیه را سرخ چون کرد از سیاهی
که رنگی نیست بالای سیاهی.
نظامی.
مرد سفلی دشمن بالا بود
مشتری هر دکان پیدا بود.
مولوی.
چندانکه مقود کشتی بساعد برپیچید و بالای ستون رفت، ملاح زمام از کفش درگسلانید. (گلستان).
بالای خاک هیچ عمارت نکرده اند
کز وی به دیر و زود نباشد تحولی.
سعدی.
هر نقش عجب که زیر و بالاست
برهان وجود حق تعالی است.
جامی.
صهوه، بالای هر چیز. (منتهی الارب). صوب، آمدن از بالا به شیب. (منتهی الارب) .حط، از بالابه زیر آوردن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). علو، بالای خانه. (منتهی الارب).
- امثال:
بالا بالاها جا نیست، پائین پایین ها هم نمی نشیند. (جامع التمثیل).
بالا بالاها می نشیند بزرگ بزرگ حرف میزند. (جامع التمثیل).
بالایت را دیدیم زیرت را هم دیدیم. (جامع التمثیل).
بالایت را دیدم پایینت را هم خواهم دید. (فرهنگ نظام).
بالای سیاهی رنگ دیگری نیست. (فرهنگ نظام).
در جهان فیل مست بسیار است
دست بالای دست بسیار است.
(فرهنگ نظام).
کسی نمیتواند بمن بگوید بالای چشمت ابروست. (فرهنگ نظام).
- بالاء (بالای) بالا، فوق الفوق. (حکمت اشراق ص 296).
- بالاتر، بمجاز، برتر. بلندپایه تر. (یادداشت مؤلف) :
که داناتر آنکس که والاتر است
که بالاترست آنکه داناتر است.
ابوشکور.
تا رستخیز این شریعت اسلام خواهد بود هر روز قوی تر وپیداتر و بالاتر. (تاریخ بیهقی).
هرکه بالاتر رود ابله تر است
کاستخوان او بتر خواهد شکست.
مولوی.
برتر از همه نشیند و خود را بالاتر از همه بیند. (گلستان سعدی).
- بالا وپست، فراز و نشیب. بلند و پست. بالا و پائین:
بحمد اﷲ از هیچ بالا و پست
نیامد در این ملک موئی شکست.
نظامی.
آب کم جو تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست.
مولوی.
ولیکن خداوند بالا و پست.
سعدی.
و نیز رجوع به همین ترکیب ذیل بالا بمعنی کوه و تپه شود.
- بالای سر، فراز سر:
بالای سرش ز هوشمندی
میتافت ستارۀ بلندی.
سعدی.
-
لغت نامه دهخدا
بالا
مأخوذ از سانسکریت، گیاه معطر، (ناظم الاطباء) :
هر گل بالا که دهد بوستان
بیشتری هست به هندوستان،
امیرخسرو (از رشیدی)، برداشتن، (آنندراج)، بیکسو زدن، برگرفتن، بالا زدن:
بخت بد رفته بخواب آه سبک سیر کجاست
که نقاب از گل رخسار تو بالا گیرد،
مخلص کاشی (از آنندراج)،
، برآمدن، بلند شدن، (غیاث اللغات)، بلندی گرفتن، (آنندراج)، ربو، (تاج المصادر بیهقی)، ارتفاع یافتن، بالا زدن، ارتفاع گرفتن:
زمین تا بجایی نیفتد مغاک
دگر جای بالا نگیردز خاک،
اسدی،
و رود نیل دوازده گز بالا گرفت، (قصص الانبیاء ص 68)، برشدن، عروج:
چو قطره سوی او بالا گرفتم
ره دریای بی پهنا گرفتم،
حکیم زلالی،
، قد کشیدن، بلند شدن، نمو کردن، بالیدن، قد برافراختن، (آنندراج)، بالا کردن، گوالیدن، بالا کشیدن: آنچ بالا گیرد و دراز و بزرگ شود، (التفهیم ص 52)،
به یک ماه بالا گرفت آن نهال
فزون زآنکه دیگر درختان به سال،
عنصری،
مدتی بالا گرفتی تا بلوغ
سروبالایی شدی سیمین عذار،
سعدی،
اگر سرو من در چمن جا بگیرد
عجب باشد ار سرو بالا بگیرد،
میرخسرو (از آنندراج)،
باز این سر محنت زده سودا بگرفت
در سینه نهال آه بالا بگرفت،
طالب آملی،
، از نشیب بفراز شدن، از پستی به بلندی صعود کردن، فراز تپه و یا تل و نظیر آن رفتن:
نشست از بر اسب و بالا گرفت
به ترکان چه آمد ز بخت ای شگفت،
فردوسی،
، ترقی یافتن، (از فرهنگ نظام)، بلندی یافتن:
زین فتح نو که کردی ملت گرفت قوت
زین ملک نو که بردی دولت گرفت بالا،
امیر معزی،
بالا گرفت و خلعت والا امید داشت
هر شاعری که مدح ملوک اختیار کرد،
سعدی،
، به حد اعلی رسیدن، بکمال رسیدن، افزون شدن: شراب خواست و بیاوردند و مطربان زخمه گرفتند و نشاط بالا گرفت، (تاریخ بیهقی)، دست بکار بردیم و نشاط بالا گرفت، (تاریخ بیهقی)، چون دشمن از خانه خیزدبا بیگانه جنگ بالا گیرد، (تاریخ بیهقی)،
صبر میزد لاف چون طوفان غم بالا گرفت
گشت عاجز زآنکه کشتی درخور طوفان نداشت،
مجیربیلقانی،
و از آن سبب ضلالت اهل جهالت بالا گرفت، (جهانگشای جوینی)، به مجاز سخت شدن، (یادداشت مؤلف) : جنونش بالا گرفته است، سخت شده است،
- بالا گرفتن آتش و امثال آن، شعله زدن آن، دامنه پیدا کردن آن، مشتعل شدن آن، شعله ور شدن آن، گرازه کشیدن، بسیار شدن شعلۀ آن، (یادداشت مؤلف) : مبادا که فردا چون آتش بالا گیرد عالمی را فراگیرد، (گلستان سعدی)،
آتش سودای ما از چوب گل بالا گرفت
شوخی این طفل پیش از بستن گهواره شد،
صائب،
- بالا گرفتن ظلم، افزون شدن بیداد، فزون شدن بیدادی،
- بالا گرفتن فتنه، افزون شدن آن:
فتنه از رفتار طاوس چمن بالا گرفت
خوش خرامان را به مشق جلوه مایل می کند،
میررضی (از آنندراج)،
- بالا گرفتن کار، رونق گرفتن، روبراه شدن، ترقی کردن، رونق و نظام یافتن، (غیاث اللغات) (آنندراج) : کار ابومسلم هر روز بالا همی گرفت و بیم اندر دلهای مردمان همی افتاد، (ترجمه طبری بلعمی)، چون کار آل برمک بالا گرفت، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 421)، و دعوت بنی عباس آشکار کردند و سپاه فرستادند بشام و عراق، و کار ایشان بالا گرفت، (مجمل التواریخ والقصص)، کار اسلام عزیز گشت و بالا گرفت و کفر ناچیز شد، (تاریخ سیستان)، کار کولکی بالا گرفت و به نفس خویش معجب شد، (تاریخ سیستان ص 300)، و کار طاهر آنجا بالاگرفت تا او را امیر خراسان به سپاهسالاری به حرب ماکان فرستاد، (تاریخ سیستان)،
کار من بالا نمی گیرد در این شیب بلا
در مضیق حادثاتم بستۀ بند عنا،
خاقانی،
چو گل بر سریرچمن جا گرفت
چمن را ازو کار بالا گرفت،
قاسم گونابادی (از فرهنگ ضیاء)،
-، دور و دراز شدن کار، دامنه یافتن آن، به باریکی گراییدن آن:
شدم عاشق به بالای بلندش
که کار عاشقان بالا گرفتست،
حافظ،
کار عشقم چه بالا گرفته، ؟
، جلوه گر شدن، (آنندراج)، شخصی را غافل کرده چیزی از مال او ربودن، (آنندراج) (غیاث اللغات)، برداشتن، (غیاث اللغات)، دزدی کردن، (فرهنگ نظام)، بالا کشیدن:
بی سبب نیست همه گردش افلاک اینجا
شیشه ترسم که از این میکده بالا گیرند،
محمدقلی سلیم (از آنندراج)،
سرو در باغ ندزدد ز رعونت نقدی
مگر از قامت رعنای تو بالا گیرد،
مخلص کاشی (از آنندراج)،
فردی است آفتاب که مستوفیان چرخ
از دفتر جمال تو بالا گرفته اند،
میرزا طاهر وحید (از آنندراج)
اسب جنیبت، (برهان قاطع) (اسدی)، اسب کوتل، (هفت قلزم)، پالا، پالاده، اسب یدک، (فرهنگ شعوری)، اسب کوتل، (غیاث اللغات) (ولف) :
ز شمشیر هندی به زرین نیام
ز بالای نامی به زرین ستام،
فردوسی،
چو بشنید بهرام بالای خواست
همان جوشن خسروآرای خواست،
فردوسی،
چو او را پیاده بدان رزمگاه
بدیدند گردان توران سپاه
که پردخت ماند همی جای اوی
ببردند پرمایه بالای اوی،
فردوسی،
بجنبید گودرز از جای خویش
بیاورد پوینده بالای خویش،
فردوسی،
همه لشکر کوس و بالا و پیل
پذیره فرستاد بر چند میل،
اسدی،
همه لشکر و پیل و بالای خویش
بشادی پذیره فرستاد پیش،
اسدی،
هزار اسب بالای پیشش درون
به برگستوان و زره گونه گون،
اسدی،
سیاه و خنگ در پیشش دوبالا
هم از شب هم ز بام گیتی آرا،
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
بالا
نام قصبه ایست در ولایت آنقره و در جنوب غربی آنقره واقع شده است، معادن سنگ مرمر آن ناحیه مشهور است، (از قاموس الاعلام ترکی)
از قرای مرو است و عجم آنرا کوالا نامند، (مرآت البلدان ج 1 ص 161) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
بالا
فراز، زبر، فوق، مقابل زیر
تصویری از بالا
تصویر بالا
فرهنگ لغت هوشیار
بالا
بالنده، نمو کننده، زبر، فوق، بلندی، ارتفاع، طول، درازا، پشته، تپه، قد و قامت
بالا بالاها پریدن: کنایه از بسیار جاه طلب بودن
تصویری از بالا
تصویر بالا
فرهنگ فارسی معین
بالا
اوج، راس، زبر، سر، صدر، علو، فراز، فوق
متضاد: پایین، زیر، فرود، مافوق، قامت، قد، هیکل، بلندا، بلندی، عرشه، بلند، رفیع، والا، صدر، زیاد، گران، بیش از حد معمول 01 برین، عالم علیا، میزان، مقدار، جو، آسمان 1
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بالا
أعلى
تصویری از بالا
تصویر بالا
دیکشنری فارسی به عربی
بالا
Top, Upper
تصویری از بالا
تصویر بالا
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بالا
supérieur
تصویری از بالا
تصویر بالا
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بالا
superiore
تصویری از بالا
تصویر بالا
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بالا
اوپر , اوپر
تصویری از بالا
تصویر بالا
دیکشنری فارسی به اردو
بالا
верхний , верхний
تصویری از بالا
تصویر بالا
دیکشنری فارسی به روسی
بالا
ober
تصویری از بالا
تصویر بالا
دیکشنری فارسی به آلمانی
بالا
верхній
تصویری از بالا
تصویر بالا
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بالا
górny
تصویری از بالا
تصویر بالا
دیکشنری فارسی به لهستانی
بالا
顶部的 , 上面的
تصویری از بالا
تصویر بالا
دیکشنری فارسی به چینی
بالا
উপরের , উপরের
تصویری از بالا
تصویر بالا
دیکشنری فارسی به بنگالی
بالا
superior
تصویری از بالا
تصویر بالا
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بالا
juu
تصویری از بالا
تصویر بالا
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بالا
üst
تصویری از بالا
تصویر بالا
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بالا
위의
تصویری از بالا
تصویر بالا
دیکشنری فارسی به کره ای
بالا
上の
تصویری از بالا
تصویر بالا
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بالا
עליון
تصویری از بالا
تصویر بالا
دیکشنری فارسی به عبری
بالا
superior
تصویری از بالا
تصویر بالا
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بالا
atas
تصویری از بالا
تصویر بالا
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بالا
บน , ด้านบน
تصویری از بالا
تصویر بالا
دیکشنری فارسی به تایلندی
بالا
boven
تصویری از بالا
تصویر بالا
دیکشنری فارسی به هلندی
بالا
शीर्ष , ऊपरी
تصویری از بالا
تصویر بالا
دیکشنری فارسی به هندی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تیر ستبر که در پوشش خانه ها بکار برند چوب بزرگ و ضخیم که دو سر آنرا بر بالای دو دیوار ساختمان گذارند و سر تیره های سقف را روی آن قرار دهند حمال سرانداز شاه تیر بالا گر، ستون
فرهنگ لغت هوشیار
تیر ستبر که در پوشش خانه ها بکار برند چوب بزرگ و ضخیم که دو سر آنرا بر بالای دو دیوار ساختمان گذارند و سر تیره های سقف را روی آن قرار دهند حمال سرانداز شاه تیر بالا گر، ستون
فرهنگ لغت هوشیار
دهلیز خانه. بالنده، در حال بالیدن در حال نمو کردن، نمو کننده، بالنده، فزاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالای
تصویر بالای
بالا فوق، بر، مقام، مرتبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالاد
تصویر بالاد
اسب جنیبت اسب کوتل
فرهنگ لغت هوشیار