بازی کننده. لعب (منتهی الارب) لعّاب (دهار) سامد. قصّاف. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). لاعب. لاهی. (دهار). آنکه ببازیهای تفریحی و ورزش سرگرم شود. سرگرم کننده. مشغول کننده: شده تیغها در سر انداختن چو بازیگر از گویها باختن. اسدی (گرشاسب نامه). ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان چو زنگیانی بر بادپیچ بازیگر. ابوالمثل بخاری. بقال را از برای دفع موشان راسوئی بود، دست آموز و بازیگر. (سندبادنامه ص 202).