نگاهدارندۀ باز، (برهان) (انجمن آرا)، دارندۀ باز و معرب آن بازیار است، (سروری از شرح السامی فی الاسامی) (آنندراج)، بازبان، و قوشچی، (ناظم الاطباء)، بازیار، (مهذب الاسماء)، کسی که باز دارد، دارندۀ باز، صاحب صقر، قوشچی، معرب آن بیزار است، دارندۀ مرغ باز و عقاب، (شعوری ج 1 ورق 161) : بپرید برسان تیر از کمان یکی بازدار از پس او دمان، فردوسی، ابا بازداران صد و شصت باز دو صد چرغ و شاهین گردنفراز، فردوسی، پس اندر دوان هفتصد بازدار ابا باشه و چرغ و شاهین کار، فردوسی، افریقیه صطبل ستوران بارگیر عموریه گریزگه باز و بازدار، منوچهری، چو باز را بکند بازدار مخلب و پر بروز صید بر او کبک راه گیرد و چال، شاه سار (از فرهنگ اسدی)، شاگردانش چون حسن و نخیلان پنج برادر به یک روز امیر یرنقش بازدار بر دست عمیدبن المعانی بتهمت الحاد هلاک فرمود، (از النقض ص 92)، اتابک سنقر گفت که محمد بازدار که بدین کبیره حامل بوده است بمن فرستد تا باز شهر آیم، (المضاف الی بدایع الازمان ص 29)، گردیدن، درآمدن: فرمان داد تاشهپر خویش بر وی مالید و بصورت اصلی بازرفت، (سندبادنامه ص 254)، حکم او در ولایت جرجانیه و خوارزم نفاذ یافت و بقرار معهود بازرفت، (ترجمه تاریخ یمینی ص 148)، نمو زرع و برکت ریع بقرار معهود بازرفت، (ترجمه تاریخ یمینی ص 331)، تجدید مطلع کردن، از سر گفتن، به کاری پرداختن، پرداختن، مشغول شدن: اینک به قرار تاریخ بازرفتم، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393)، چون از خطبۀ این فصول فارغ شدم به سوی راندن تاریخ بازرفتم، (تاریخ بیهقی)، - پیش بازرفتن، استقبال رفتن، پیش پیش رفتن: شدن سوی جنگ کسی کز تو بیش بود مرگ را باز رفتن ز پیش، اسدی (از گرشاسبنامه) حبیب خجل زده و غمگین روی به خانه نهاد، چون به در خانه رسید بوی نان و دیگ می آمد زن حبیب پیش باز رفت و رویش پاک کرد و لطف کرد، (تذکرهالاولیاء عطار)، از ری لشکر تمام پیش وی باز رفت، (ترجمه تاریخ یمینی ص 231)، ، دوباره رفتن، و ’باز’ قید فعل است: سعدیا با تو نگفتم که مرواز پس دل نروم باز گر این بار که رفتم جستم، سعدی (طیبات)، ، رفتن مطلق: یکایک در نشاط و ناز رفتند به استقبال شیرین بازرفتند، نظامی، - چادر از روی زشت بازرفتن، کنایه از، بر کنار رفتن، بیکسو شدن: نشاید بدستان شدن در بهشت که بازت رود چادر از روی زشت، سعدی (بوستان)، و رجوع به رفتن شود