واپس. از پس. (ناظم الاطباء). مؤخر. (دهار). بعقب. پشت به پشت. بدنبال: چون رسن گر ز پس آمد همه رفتار مرا به سغر مانم کز بازپس اندازد تیر. ابوشکور. من روی بخراسان و شغلی بزرگ دارم چون از اینجا بروم باری دلم بازپس نباشد. (تاریخ بیهقی). بپیچیدش بلورین بازو و دست چو دزدان هر دو دستش بازپس بست. (ویس و رامین). همچو خرچنگ طالع خویشم که همه راه بازپس سپرم. خاقانی. این گفتی صدر مهتران جوی وآن گفتی مدح خسروان گوی من مانده بدین نمط ز من پای نی پیش ره و نه بازپس جای. جامی.