دیوار و حصار قلعه و شهر را گویند. (برهان) (انجمن آرا). بارو باشد. (معیار جمالی). دیوار حصار که آنرا بارو نیز گویند بتازیش ربض خوانند. (شرفنامۀ منیری). حصار و دیوار قلعه. (غیاث) (دمزن). دیوار قلعه و شهر و امثال آن. (جهانگیری). حصار باشد. (رشیدی). باروی شهر و قلعه. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 434) (حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی) (صحاح الفرس) (شعوری ج 1 ورق 191). دیوار حصار قلعه و شهرپناه. (ناظم الاطباء). سور. (تفلیسی) : اعراف، باره ای است میان جنت و دوزخ. (منتهی الارب). بمعنی حصار حصین باشد. (آنندراج) : بکوشید باید بدان تا مگر از آن کوه باره برآرند سر. فردوسی. سر بارۀ دژ بد اندر هوا ندیدند جنگ هوا را روا. فردوسی. یکی باره ای کرد گرد اندرش (گرد دژ) که بینا بدیده ندیدی سرش. فردوسی. از تیر تو در بارۀ هر حصنی راهیست وز خشت تو اندر بر هر کوهی غاریست. فرخی. برشود بر بارۀ سنگین چو سنگ منجنیق دررود در قعر وادی چون بچاه اندر شطن. منوچهری. و غلامان و پیادگان باره ها و برجها را پاک کردند از غوریان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 111). غوریان جنگی گرفتند بر برجها و باره ها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 113). چو از شهر پردخت و باره بساخت بر او پنج دز آهنین درنشاخت. اسدی (گرشاسب نامه). دراز آهن و باره از سنگ بود بکین کرد سوی در آهنگ زود. اسدی (گرشاسب نامه). ره پیری و مرگ را باره نیست بنزد کس این هر دو راه چاره نیست. اسدی. از جنگ جهل چونکه نمیترسی از عقل گرد خود نکشی باره. ناصرخسرو. مرغی دیدم نشسته بر بارۀ طوس در پیش نهاده کلۀ کیکاوس. خیام. اقصای بر و بحر بتأیید عدل او آمد ز تیغ حادثه بر بارۀ امان. سعدی. و گر بینی که باهم یکزبانند کمان را زه کن و بر باره برسنگ. سعدی (گلستان). در آنندراج آمده: بمعنی دیوار و در قلعه که آنرا در تازی فصیل و در فارسی سور و بارو خوانند. هاتفی گوید: دویدند بالا بباروی و بام کشیدند شمشیر در قتل عام. حکیم زلالی در مثنوی میخانه گفته است: قلعۀ قهقهه دهان گیرد تخته پل بردرش زیان گیرد باره ای از گهر کشیده برو زده قفلی ز لعل بر در او. (آنندراج).