جدول جو
جدول جو

معنی باره

باره
(رَ / رِ)
بصورت پسوند در ترکیب با کلمات به معنی دوست دارنده و حریص آید. غلام باره، یعنی پسردوست. بمعنی دوست هم آمده. (برهان) (دمزن) (غیاث). بمعنی دوست که در بار مذکور شد. (انجمن آرا). کلمه نسبت نیز هست که افادۀ معنوی دوست دارندۀ چیزی میکند. چون عشقباره و شاعرباره و روسپی باره و اژدهاباره و دخترباره و زن باره و غلام باره و شب باره بمعنی زن بدکاره که شبها را دوست دارد. اشرف گوید:
بر دور او ز خیل غلامان بود حصار
زین رو غلام باره توان گفت خواجه را.
فردوسی گوید:
شبستان مر او را فزون از صد است
شهنشه که زن باره باشد بد است.
مولوی معنوی آرد:
نیست شهرت طلب این خسرو شاعرباره
تا ز بیت و غزل و شعر روان بفریبم.
و بار بدون ’ها’ نیز بدین معنی است و در این بیت ابن یمین اگرچه بچه باز با زای معجمه درست میشود لیکن ائمۀ لغت به رای مهمله آورده اند و هو هذا:
آنکو بچه بار و طفل گایست
ای بس که کشد زحیر و رنجه.
(آنندراج).
دوست باشد و آن را بار نیز خوانند. (جهانگیری). باره و بار دوست باشد چون زن بار و باره و غلام بار و باره. (فرهنگ رشیدی). دوست و مصاحب و موأنس. (ناظم الاطباء). دوست و یار و غلام باره و زن باره یعنی بچه دوست و زن دوست. (ناظم الاطباء). بمعنی دوست و مایل و صاحب علاقه آمده مانند عشق باره و شاعرباره یعنی عشقباز و شاعردوست. (فرهنگ شاهنامۀ شفق). طالب. خواهان. و رجوع به شعوری ج 1 ورق 191 شود. و در این معنی نیز غالباً با کلمات دیگر ترکیب شده است چون: زناباره. (ناسخ التواریخ). شکرباره. عشق باره. هواباره. شکارباره. سیلی باره. گوباره. سخن باره. جامه باره. اسب باره. گل باره. سماع باره:
در بلخ ایمنند ز هر شری
میخوار و دزدو لوطی و زن باره.
ناصرخسرو.
دلی که عشق ندارد ز سنگ خاره بود
چه دولتی بود آن دل که عشق باره بود.
شرف شفروه (از جهانگیری) (انجمن آرا).
من گر نه همچو ذرۀ هواباره بودمی
گرد جهان چرا شده آواره بودمی.
اثیر اومانی.
شکر نعمت خوشتراز نعمت بود
شکرباره کی سوی نقمت بود.
مولوی.
هر کجا باشد ریاضت باره ای
از لگدهایش نباشد چاره ای.
مولوی.
لغت نامه دهخدا