طرز و روش و قاعده و قانون باشد. (برهان). قاعده. (دمزن) (غیاث). طرز و روش. (انجمن آرا) (جهانگیری). بمعنی روش آمده. (فرهنگ شاهنامۀ شفق). طرز و اسلوب و روش. (شعوری ج 1 ورق 191). منوال و طرز و روش و دستور و قاعده و قانون و رسم و عادت. (ناظم الاطباء). نوع و گونه. (آنندراج). درباره. درباب. در امر. در موضوع. در معنی، بجای، در خصوص. در مقولۀ: چینین گفت کز مرگ خود چاره نیست مرا بر دل اندیشه زین باره نیست. فردوسی. ازین باره گفتار بسیار گشت دل مردم خفته بیدار گشت. فردوسی (از انجمن آرا). ازین باره من پیش گفتم سخن اگر بازیابی بخیلی مکن. فردوسی. یاد کردن خوید و آنچه واجب آید. درباره او. (نوروزنامه). یاد کردن اسب وهنر او و آنچه واجب آید درباره او. (نوروزنامه).