خاک توده کرده که نشان تیر بر آن نصب کنند، آماجگاه: گر موی بر آماج نهی موی بدوزی وین از گهر آموخته ای تو نه بتلقین، فرخی، چنان چون سوزن از وشّی ّ و آب روشن از توزی ز طوسی بیل بگذاری به آماج اندرون بیله، فرخی، چو تیر انداختی در روی دشمن حذر کن کاندر آماجش نشستی، سعدی، ، توسعاً، نشان، نشانه، غرض، هدف، (دهار)، پرتاب، تیر پرتاب، تیررس، بیست و چهار یک فرسنگ، قریب پانصد قدم: آماج تو از بست بود تا به سپنج آب پرتاب تو از بلخ بود تا بفلسطین، فرخی، ستاده قیصر و خاقان و فغفور یک آماج از بساط پیشگه دور، نظامی، ، آهن گاوآهن که در زمین فروشود و شیار کند، مجموع آهن جفت، سپار، گاوآهن: جفت الفدّان، ساخت آماج کشاورز، (منتهی الارب) : برکند تیر تو زآنسان خاک در آماجگاه برزگر برکنده پنداری به آماج و کلند، سوزنی، خواجه بهیبت در او نظر کردند، افتاد و سر او چون آماج در زمین می رفت و سر و گردن او در خاک پوشیده گشت، (انیس الطالبین بخاری)، تیر، یوع آماج، (صراح)، اوماج، (مؤید)