بیرون کردن. بیرون کشیدن. بیرون آوردن. نقیض ادخال: دی شوی بینی تو اخراج بهار لیل گردی بینی ایلاج نهار. مولوی. وجه بیرون رفتن عقل از سر عاشق مپرس کرد نافرمانی سلطان ز شهر اخراج شد. نسبتی. - اخراج ساختن، دفع کردن. رد کردن. بدر کردن. - اخراج کردن، بیرون کردن. دفع کردن. کسی را از شغل و کار خود بازداشتن. طردکردن. راندن. نفی کردن. تبعید کردن. جلاء وطن.