احیا. زنده گردانیدن. زنده کردن: و تواتر دخلها و احیاء اموات و ترفیه ایشان به عدل متعلق است. (کلیله و دمنه). از مثال شه امید مردۀ من زنده گشت روح را برهان احیا برنتابد بیش ازین. خاقانی. احیای روان مردگان را بویت نفس مسیح مریم. سعدی. - احیاء ارض، احیاء موات. - احیاء موات، احیاء ارض. آباد کردن زمین ویران و عمارت خراب. آبادان کردن زمین و جز آن ، خشم، درد دل که از اندوه پیدا شود، ناله