جدول جو
جدول جو

معنی اجتماع

اجتماع
(شَ کَ / شَکْ کَ فُ)
اجدماع. (منتهی الارب). گرد آمدن. تجمع. اجماع. فاهم آمدن. (زوزنی). تألف. ائتلاف. احتفال. انجمن شدن. فراهم آمدن. (تاج المصادر) (منتهی الارب) : چون فیروزان بن الحسن خبر اجتماع و اتفاق ایشان بشنید از جرجان روی بمحاربت ایشان نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، دیدن بی پرده کسی را و دیداری یافتن او را: اجتهر الرجل. (منتهی الارب) ، پاک کردن، چنانکه چاه را: اجتهر البئر، پاک کرد چاه را یا کشید همه آب آن را. (منتهی الارب) ، بزرگ داشتن چیزی درچشم. (تاج المصادر). بزرگ آمدن حال کسی. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا