جدول جو
جدول جو

معنی ابا

ابا
(اَ / اِ)
آش. (رشید وطواط). نانخورش. با. وا:
زآن طبخها که دیگ سلامت همی پزد
خوشخوارتر ز فقر ابائی نیافتم.
خاقانی.
ابای شعر مرا بین و چاشنی مطلب
که در مذاق زمانه یکی است شهد و شرنگ.
ظهیر فاریابی.
هر ابائی که درخورد به بساط
و آورد در خورنده رنگ نشاط.
نظامی.
در مطبخ تو چوب خورد تا ابا پزد
آتش که در تکبر سرمایۀ اباست.
کمال اسماعیل.
که این ابام بسی خوشگوار می آید.
کمال اسماعیل.
روزی که ازبرای غذای روان و عقل
از خوان خاطر تو ز هر گون ابا پزند.
کمال اسماعیل.
یا زبان همچون سر دیگ است راست
چون بجنبد تو بدانی چه اباست.
مولوی.
روزه داران را بود آن نان و خوان
خرمگس را چه ابا چه دیگدان.
مولوی.
علم دیگ و آتش ار نبود ترا
از شرر نی دیگ ماند نی ابا.
مولوی.
ز حکم تو آنکس که آرد ابا
جوین نانش بادا همان بی ابا.
ابراهیم فاروقی.
مبادا بنان حسودت ابا
وگر هست باداابایش وبا.
ابراهیم فاروقی.
در مدح تو صد ابای خوش دارم
افسوس که معده قلم تنگ است.
شرف شفروه.
و چون این لفظ به کلمه دیگر ضم شود همزۀ آن ساقط گردد: زیربا. سکبا. شوربا
لغت نامه دهخدا