جدول جو
جدول جو

معنی یکسان - جستجوی لغت در جدول جو

یکسان
مساوی، برابر، یک جور، همیشه، هم عقیده
یکسان داشتن: برابر کردن مانند هم کردن، یکسان کردن
یکسان شدن: مانند هم شدن
یکسان کردن: برابر کردن مانند هم کردن
یکسان نمودن: برابر کردن مانند هم کردن، یکسان کردن
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
فرهنگ فارسی عمید
یکسان(یَ / یِ)
برابر. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (از ناظم الاطباء). مساوی. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). همانند. متساوی. هموار. بالسویه. (یادداشت مؤلف). سواء. (ترجمان القرآن) :
این همه روز مرگ یکسانند
نشناسی ز یکدگرشان باز.
رودکی.
چو بخشایش پاک یزدان بود
دم آتش و خاک یکسان بود.
فردوسی.
حال آدم چو حال من بوده ست
این دو حال است همسر و یکسان.
فرخی.
هیبت مجلس تو هیبت حشر است مگر
که بود مرد و زن و نیک و بد آنجا یکسان.
فرخی.
که و مه را سخنها بود یکسان
که یارب صورتی باشد بدینسان !
(ویس و رامین).
دل من با دل تو نیست یکسان
تو را دامن همی سوزد مرا جان.
(ویس و رامین چ کلکته ص 175).
مرا مهر تو با جان هست یکسان
تو خود دانی که بیجان زیست نتوان.
(ویس و رامین).
ترکیب مردم را چون نیکو نگاه کرده آید بهایم اندر آن با وی یکسان است. (تاریخ بیهقی). در مجلس امارت ترتیب رفتن و نشستن و برگشتن این دو تن... یکسان فرمودی. (تاریخ بیهقی).
مر این هر دو را هیچ دهقان عادل
چه گویی که یکسان و هموار دارد.
ناصرخسرو.
بد ونیک چون نیست امروز یکسان
چنان دان که فردا نباشند همبر.
ناصرخسرو.
سوی گاو یکسان بود کاه و دانه
به کام خر اندر چه میده چه جودر.
ناصرخسرو.
هر فصلی از فصلهای سال بر طبعی دیگر است و طبعهای شراب خوارگان نیز یکسان نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). انوشیروان جواب داد که در شرع میان خاص و عام و پادشاه و رعیت فرقی نیست که همگان در آن یکسانند وبه مذهب این زندیق هم یکسان باشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 87).
اگر به خواسته یکسان نه ایم شاید از آنک
نه آدمیم و به اصل و نژاد یکسانیم.
مسعودسعد.
مرده بیدار کردن آسان است
غافل و مرده هر دو یکسان است.
سنایی.
چون نقش واقعه... پیدا آمده باشد عاقل...و جاهل... یکسان باشند. (کلیله و دمنه).
از گدایی چون من و میری چو تو
عمر یکسان می ستاند سال و ماه.
خاقانی.
صبح شما دمی است و دم ما هزار صبح
هر پنج وقت ما شده یکسان صبحگاه.
خاقانی.
نه هر تیغی بود با زخم همپشت
نه یکسان روید از دستی ده انگشت.
نظامی.
به دستش موم و آهن هست یکسان
به پیشش خواه موم و خواه سندان.
نظامی.
مگو شیرین و شکّر هست یکسان
ز نی خیزد شکر شیرینی از جان.
نظامی.
در آن خانه تو را یکسان نمایم
جهانی گر پرآتش گر پرآب است.
عطار.
غم مخور شاد بزی زانکه غم و شادی تو
همه چون می گذرد پیش خرد یکسان است.
اثیر اومانی.
گر به صورت آدمی انسان بدی
احمد و بوجهل خود یکسان بدی.
مولوی.
چو کار با لحدافتاد هر دو یکسانند
بزرگتر ملک و کمترینه بازاری.
سعدی.
چو در چشم شاهد نیاید زرت
زر و خاک یکسان نماید برت.
سعدی.
تربیت یکسان است ولیکن طبایع مختلف. (گلستان). هرکه طمع یکسو نهد کریم و بخیلش یکسان نماید. (گلستان).
ابر شوتا که چو باران ریزی
بر گل و خس همه یکسان ریزی.
جامی.
- یکسان شدن، مانند هم شدن. (ناظم الاطباء) :
چرا بر چرخ گردنده کواکب
همه یکسان نشد چون شمس ازهر.
ناصرخسرو.
چونانکه سوی تن دو در باغ گشادند
یکسان شودت بر در جان منظر و مخبر.
ناصرخسرو.
معنی جف ّ القلم کی این بود
که جفاها با وفا یکسان شود.
مولوی.
خاک چندان از آدمی بخورد
که شود خاک و آدمی یکسان.
سعدی.
- یکسان کردن، یکسانیدن. یکسان نمودن. برابر ساختن. (یادداشت مؤلف).
، یک جور. یک طور. (یادداشت مؤلف). دارای یک جهت و یک ترتیب و یک طریق. (ناظم الاطباء). بر گونۀ واحد. بر یک حال:
چو پیروز گشتی بترس از گزند
که یکسان نگردد سپهر بلند.
فردوسی.
برملا از خوارزمشاه شکایت کرده و سخنان ناملایم گفته تا بدان جای که کار جهان یکسان بنماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 327).
با خلق راه دیگر هزمان مباز تو
یکسان بزی اگر نه ز اصحاب بابکی.
اسدی.
چون نیست حال ایشان یکسان و یک نهاد
گاهی به سوی مغرب و گاهی به خاورند.
ناصرخسرو.
، موافق.همدستان:
همه اندر ثنای من یک لفظ
همه اندر هوای من یکسان.
مسعودسعد (دیوان ص 382).
، معتدل. (یادداشت مؤلف) :
همی تاخت یکسان چو روز شکار
به بازی همی آمدش روزگار.
فردوسی.
، متشابه الاجزاء. (یادداشت مؤلف) : زمین جسمی است یکسان... و آب جسمی است یکسان... و هوا جسمی است یکسان... و آتش جسمی است یکسان. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هریک از این چهار (یعنی آتش و هوا و آب وخاک) جسمی است یکسان و جزوی از وی مخالف جزوی دیگرنیست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- اندامهای یکسان، اعضاء بسیط چون گوشت و استخوان و خون و رگ و غضروف و مانند آن، مقابل اندامهای آلیه و اعضاء مرکبه مانند دست و پای و معده و سر و گردن و غیره. (یادداشت مؤلف). چیزها که تن مردم بدان برپای بود شش چیزاست، یکی مادۀ چهارگانه است که تن مردم از آن فراهم آورده شده است و این ماده ها یکی آتش است و یکی آب و یکی هوا و یکی خاک است و دوم اندامهای یکسان است واندامهای یکسان فراهم نهاده اند و درهم پیوسته. و اندامهای یکسان آن اندامهاست که هر پاره ای از آن بگیری همان نام و همان صفت دارد که در دیگر پاره ها چون استخوان و گوشت و پوست و غیر آنها چنانکه مثلاً گوشت سرهمان نام و همان صفت دارد که گوشت پای و استخوان و پوست و غیر آن همچنین. و اندامها که اندامهای یکسان فراهم نهاده است و درهم پیوسته چون دست و پای و غیر آن که از استخوان و رگ و پی و گوشت و عضله و پوست فراهم آمده است و درهم پیوسته و به تازی آن را بسیط و متشابه الاجزاء نیز گویند. و این را مرکب گویند و الاعضاء الاّلیه نیز گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
، ساده و بی نقش، مقابل سوزن کرد. (یادداشت مؤلف) :
هرچه کردش بهار سوزن کرد
تیرماهش همی کند یکسان.
مسعودسعد (دیوان ص 410).
، یکسون. (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا). همیشه و بردوام. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء) :
فرق سرت سبز باد همچو سر سرو
تا که سر سرو سبز باشد یکسان.
سوزنی.
دایم دل تو حزین نماند
یکسان فلک این چنین نماند.
نظامی.
- به یکسان، دائم. همیشه و بردوام:
بود سال سی وشش اکنون تمام
که رفته ست یوسف علیه السلام
به یکسان پدر خون چکاند همی
به رخ بر ز خون سیل راند همی.
شمسی (یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
یکسان
برابر، مساوی، هموار، بالسویه
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
فرهنگ لغت هوشیار
یکسان
مساوی
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
فرهنگ واژه فارسی سره
یکسان
نفس الشّيء
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
دیکشنری فارسی به عربی
یکسان
Identical, Uniform, Uniformly
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
دیکشنری فارسی به انگلیسی
یکسان
identique, uniforme, uniformément
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
دیکشنری فارسی به فرانسوی
یکسان
זהה , אחיד , בצורה אחידה
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
دیکشنری فارسی به عبری
یکسان
خسته کننده، یکسان، یکنواخت، همگن
دیکشنری اردو به فارسی
یکسان
یکساں , یکساں , یکسان طور پر
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
دیکشنری فارسی به اردو
یکسان
เหมือนกัน , เอกลักษณ์ , อย่างสม่ำเสมอ
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
دیکشنری فارسی به تایلندی
یکسان
identik, seragam, secara merata
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
یکسان
sawa, sarefu, kwa njia sawa
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
دیکشنری فارسی به سواحیلی
یکسان
同じ , 一様な , 一様に
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
دیکشنری فارسی به ژاپنی
یکسان
相同的 , 一致的 , 均匀地
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
دیکشنری فارسی به چینی
یکسان
동일한 , 일관된 , 균등하게
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
دیکشنری فارسی به کره ای
یکسان
aynı, tekdüzen, eşit şekilde
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
یکسان
একরকম , একরূপ , সমানভাবে
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
دیکشنری فارسی به بنگالی
یکسان
समान , समान रूप से
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
دیکشنری فارسی به هندی
یکسان
identico, uniforme, uniformemente
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
یکسان
identisch, einheitlich, gleichmäßig
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
دیکشنری فارسی به آلمانی
یکسان
identiek, uniform, gelijkmatig
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
دیکشنری فارسی به هلندی
یکسان
ідентичний , рівний , рівномірно
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
دیکشنری فارسی به اوکراینی
یکسان
идентичный , единый , одинаково
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
دیکشنری فارسی به روسی
یکسان
identyczny, jednolity, jednolicie
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
دیکشنری فارسی به لهستانی
یکسان
idéntico, uniforme, uniformemente
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
یکسان
idêntico, uniforme, uniformemente
تصویری از یکسان
تصویر یکسان
دیکشنری فارسی به پرتغالی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یکسانی
تصویر یکسانی
یکسان بودن، برابری، مشابهت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یکسانی
تصویر یکسانی
یکسان بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکسانی
تصویر یکسانی
Identicalness, Sameness, Uniformity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از یکسانی
تصویر یکسانی
identidad, (ES) igualdad, uniformidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از یکسانی
تصویر یکسانی
identidade, (PT) igualdade, uniformidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از یکسانی
تصویر یکسانی
identyczność, (PL) jednorodność, jednolitość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از یکسانی
تصویر یکسانی
идентичность , одинаковость , единообразие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از یکسانی
تصویر یکسانی
ідентичність , подібність , однорідність
دیکشنری فارسی به اوکراینی