یکتاپیرهن. شخصی که یک پیراهن در بر داشته باشد و بس. (آنندراج). که تنها یک پیرهن بر تن دارد. که تنها پیراهن بر تن دارد بی جامه و ملبوس دیگر. (یادداشت مؤلف) : تو کز بند قبا وا کردنش رخت سفر بستی چه خواهی کرد گر یکتای پیراهن برون آید. عبداﷲ وحدت قمی (از آنندراج)
یکتاپیرهن. شخصی که یک پیراهن در بر داشته باشد و بس. (آنندراج). که تنها یک پیرهن بر تن دارد. که تنها پیراهن بر تن دارد بی جامه و ملبوس دیگر. (یادداشت مؤلف) : تو کز بند قبا وا کردنش رخت سفر بستی چه خواهی کرد گر یکتای پیراهن برون آید. عبداﷲ وحدت قمی (از آنندراج)
یک لا. (یادداشت مؤلف). یکتا. یک تو: چون سنایی در وفا و بندگیش تا ابد چرخ دوتا یکتاه باد. سنائی. ، یکرویه. یک جهت. متحد: شناسی به نزدیک من جاهشان زبان و دل و رای یکتاهشان. فردوسی. ، راست. مستقیم: اقرار می کند دو جهان بر یگانگیش یکتاه پشت عالمیان بردرش دوتا. سعدی. و رجوع به یکتا و یکتای شود. - یکتاه کردن دل، یکتا کردن دل. یک جهت کردن دل. صافی کردن دل: ز کار خود تو را آگاه کردم به پیکار تو دل یکتاه کردم. (ویس و رامین). و رجوع به ترکیب یکتا کردن دل ذیل مدخل یکتا شود
یک لا. (یادداشت مؤلف). یکتا. یک تو: چون سنایی در وفا و بندگیش تا ابد چرخ دوتا یکتاه باد. سنائی. ، یکرویه. یک جهت. متحد: شناسی به نزدیک من جاهشان زبان و دل و رای یکتاهشان. فردوسی. ، راست. مستقیم: اقرار می کند دو جهان بر یگانگیش یکتاه پشت عالمیان بردرش دوتا. سعدی. و رجوع به یکتا و یکتای شود. - یکتاه کردن دل، یکتا کردن دل. یک جهت کردن دل. صافی کردن دل: ز کار خود تو را آگاه کردم به پیکار تو دل یکتاه کردم. (ویس و رامین). و رجوع به ترکیب یکتا کردن دل ذیل مدخل یکتا شود
از مقیدات آلات ذوات الاوتارو آن سازی است از انواع یکتای که بر آن وتر واحد بندند کاسه وسطح آنرا مربع سازند بر هیئت قالب خشتی وساعد کوتاه بود بمرتبه یک شبروبرهردوروی آن پوست کشند و یکدسته موی اسب رادریک کوشک گذرانند چنانک مثل یک وتر باشد و حکم وتر واحد قبل ازاین معلوم شد
از مقیدات آلات ذوات الاوتارو آن سازی است از انواع یکتای که بر آن وتر واحد بندند کاسه وسطح آنرا مربع سازند بر هیئت قالب خشتی وساعد کوتاه بود بمرتبه یک شبروبرهردوروی آن پوست کشند و یکدسته موی اسب رادریک کوشک گذرانند چنانک مثل یک وتر باشد و حکم وتر واحد قبل ازاین معلوم شد