جدول جو
جدول جو

معنی یکتای - جستجوی لغت در جدول جو

یکتای
(یَ / یِ)
یکتا. یکتاه. متحد. موافق:
چنان کرد سالار کو رای دید
دلش با زبان شاه یکتای دید.
فردوسی.
و رجوع به یکتاه و یکتا شود
لغت نامه دهخدا
یکتای
یگانه بی همتا، تنها منفرد، یک رو بی ریا صافی. ازمقیدات آلات ذوات الاوتارو ازآلات موسیقی آنچ برآن وترواحدبندند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یکتا
تصویر یکتا
(پسرانه)
یگانه، بی نظیر، تنها، یکی از نامهای خداوند، بی همتا (نگارش کردی: یهکتا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اکتای
تصویر اکتای
(پسرانه)
نام سومین پسر و جانشین چنگیز خان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یکتا
تصویر یکتا
تنها، یگانه، بی همتا، بی مانند، بی نظیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یکتاه
تصویر یکتاه
یکتا، یگانه، یکرو، بی ریا، برای مثال با تو یکروی شد جهان در روی / با تو یکتاه شد سپهر دوتاه (مسعودسعد - ۳۹۶)
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ)
کنایه است از اندک. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ هََ)
یکتاپیرهن. شخصی که یک پیراهن در بر داشته باشد و بس. (آنندراج). که تنها یک پیرهن بر تن دارد. که تنها پیراهن بر تن دارد بی جامه و ملبوس دیگر. (یادداشت مؤلف) :
تو کز بند قبا وا کردنش رخت سفر بستی
چه خواهی کرد گر یکتای پیراهن برون آید.
عبداﷲ وحدت قمی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
از امراء مغول است. وی از جانب کیوک خان بفتح و امارت ولایات غربی و قلع و قمع ملاحده مأمور شده است. (تاریخ جهانگشا ج 1 ص 211 و 212)
لغت نامه دهخدا
(زَ رِ / زِ رِهْ)
یکه تاز. (آنندراج). آنکه تنها بر دشمن حمله می کند. (ناظم الاطباء). رجوع یه یکه تاز شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
یک لا. (یادداشت مؤلف). یکتا. یک تو:
چون سنایی در وفا و بندگیش
تا ابد چرخ دوتا یکتاه باد.
سنائی.
، یکرویه. یک جهت. متحد:
شناسی به نزدیک من جاهشان
زبان و دل و رای یکتاهشان.
فردوسی.
، راست. مستقیم:
اقرار می کند دو جهان بر یگانگیش
یکتاه پشت عالمیان بردرش دوتا.
سعدی.
و رجوع به یکتا و یکتای شود.
- یکتاه کردن دل، یکتا کردن دل. یک جهت کردن دل. صافی کردن دل:
ز کار خود تو را آگاه کردم
به پیکار تو دل یکتاه کردم.
(ویس و رامین).
و رجوع به ترکیب یکتا کردن دل ذیل مدخل یکتا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از یکتا
تصویر یکتا
یک عدد، یکی، یکدانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکتایی مطلق
تصویر یکتایی مطلق
یکتایی یله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکتایی ذاتی
تصویر یکتایی ذاتی
یکتایی زادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکتایی بسیط
تصویر یکتایی بسیط
یکتایی ناب یکتایی سره
فرهنگ لغت هوشیار
از مقیدات آلات ذوات الاوتارو آن سازی است از انواع یکتای که بر آن وتر واحد بندند کاسه وسطح آنرا مربع سازند بر هیئت قالب خشتی وساعد کوتاه بود بمرتبه یک شبروبرهردوروی آن پوست کشند و یکدسته موی اسب رادریک کوشک گذرانند چنانک مثل یک وتر باشد و حکم وتر واحد قبل ازاین معلوم شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکتایی
تصویر یکتایی
وحدانیت، یگانگی، توحید، وحدت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکتایی
تصویر یکتایی
جامه یک لا و بی آستر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یکتا
تصویر یکتا
تنها، بی نظیر، بی مانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یکتا
تصویر یکتا
واحد، احد
فرهنگ واژه فارسی سره
تنها، فرد، مفرد، منفرد، واحد، وحید، یگانه، بی مانند، بی نظیر، بی همال، بی همتا، یک دانه، یک عدد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
یک، یک دانه، تک و تنها
فرهنگ گویش مازندرانی