معنی یکتایی - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با یکتایی
یکتویی
- یکتویی
- اتحاد. اتفاق. صمیمیت: اگر شما را اندیشۀ یکدلی و یکتویی هست بیشتر به قوریلتای حاضر باید آمد. (جهانگشای جوینی). و رجوع به یک تو و یکتایی شود
لغت نامه دهخدا
یکتای
- یکتای
- یگانه بی همتا، تنها منفرد، یک رو بی ریا صافی. ازمقیدات آلات ذوات الاوتارو ازآلات موسیقی آنچ برآن وترواحدبندند
فرهنگ لغت هوشیار
یکتای
- یکتای
- یکتا. یکتاه. متحد. موافق:
چنان کرد سالار کو رای دید
دلش با زبان شاه یکتای دید.
فردوسی.
و رجوع به یکتاه و یکتا شود
لغت نامه دهخدا
پستایی
- پستایی
- پس افت، رویه بریده و آماده کفش که کفاشان بر قالب زنند و کفش دوزند
فرهنگ لغت هوشیار