جدول جو
جدول جو

معنی یکبارگی - جستجوی لغت در جدول جو

یکبارگی
یک دفعگی، ناگهانی
تصویری از یکبارگی
تصویر یکبارگی
فرهنگ لغت هوشیار
یکبارگی
((~. رِ))
ناگهانی، همگی، همه
تصویری از یکبارگی
تصویر یکبارگی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یکپارچگی
تصویر یکپارچگی
بیانگر میزان و درجه ارتباط عناصر و اجزاء مختلف فیلم است که سیستمی فرمال و یکپارچه یا ناهمگون را نتیجه می دهد
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از یک بارگی
تصویر یک بارگی
ناگهانی، همگی
فرهنگ فارسی عمید
(بِ یَ / یِ رَ / رِ)
یکباره. پاک. بالمرّه. بالکل. کلاً. (یادداشت مؤلف) :
تهمتن بدو گفت بی بارگی
بکشتن دهی تن بیکبارگی.
فردوسی.
ز خرگاه وز خیمه و بارگی
بسازید پیران بیکبارگی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ رَ / رِ)
ناگهانی. یک دفعگی و در یک هنگام. (ناظم الاطباء). به یک دفعه. ناگهان. بغتهً. (یادداشت مؤلف) :
کسی کش سرافراز بد بارگی
گریزان همی راند یک بارگی.
فردوسی.
چه کرد آن سنگدل با تو به سختی صبر چون کردی ؟
چرا یک بارگی خود را چنین خوار و زبون کردی ؟
فرخی.
بپرسید کاین مرد بیواره کیست
که گستاخیش سخت یک بارگی است.
اسدی.
شد از رومیان رنگ یک بارگی
که دیدند از آنگونه خونخوارگی.
نظامی.
جایی که گشت جای نشین خیال تو
یک بارگی در او هوس جاه و آب بست.
عطار.
آشنایی یافت با چیزی که نتوان داد شرح
وز همه کار جهان یک بارگی بیگانه شد.
عطار.
- به یک بارگی، یک باره. به یک دفعه. ناگهان:
گلستانش برکند و سروان بسوخت
به یک بارگی چشم شادی بدوخت.
فردوسی.
چنان تنگدل شد به یک بارگی
که شمشیر زد بر سر بارگی.
فردوسی.
همه هم گروهه به یکسر زنند
به یک بارگی بر سکندر زنند.
نظامی.
به جهت آنکه لشکر به یک بارگی در جنگ آمده بود منعایشان میسر نمی شد. (تاریخ غازانی ص 43). لشکر خراسان خواستند که به یک بارگی حمله کنند و ایشان را از جای بردارند و نیست کنند. (تاریخ غازانی ص 60).
، همگی. تماماً. جملگی. (ناظم الاطباء). بالتمام. (ناظم الاطباء) (آنندراج). کلاً. (یادداشت مؤلف) : چون خواجۀ بزرگ احمد دررسید مقررتر گردانید تا باد حاسدان یک بارگی نشسته آید. (تاریخ بیهقی). اگر فالعیاذ باﷲاین حاجب را خللی افتد جز آن نماند که خداوند را به تن خویش باید رفت و حشمت یک بارگی بشود. (تاریخ بیهقی).
چنانشان مگردان ز بیچارگی
که جان را بکوشند یک بارگی.
اسدی.
یک بارگی خلق را از رحمت خدای نومید مگردان. (منتخب قابوسنامه ص 169).
بیدار شو ز خواب و سوی مردمی گرای
یک بارگی مخسب همه عمر بر ستور.
ناصرخسرو.
نامبین گفتم این ابیات از آنک
سرّ دل یک بارگی نتوان درید.
مسعودسعد (دیوان ص 593).
بستم سخنش به آب دادم
یک بارگیش جواب دادم.
نظامی.
گفتم این سخت کرد کار مرا
برد یک بارگی قرار مرا.
نظامی.
نمود آنگه که چون شه بارگی راند
دلم در بند غم یک بارگی ماند.
نظامی.
شتابان کرد شیرین بارگی را
به تلخی داد جان یک بارگی را.
نظامی.
نعره می زد کافر این دل را چه بود
کاین چنین یک بارگی شد بیخبر.
عطار.
سخت زیبا می روی یک بارگی
در تو حیران می شود نظارگی.
سعدی.
- به یک بارگی، یک باره. بالتمام. به کلی:
بگشتند یکسر بر آن رزمگاه
به یک بارگی تیره شد بخت شاه.
فردوسی.
نشستند هردو بدان بارگی
چو شد روز تیره به یک بارگی.
فردوسی.
از آخر ببر دل به یک بارگی
که او را توباشی به کین بارگی.
فردوسی.
ز خرگاه و از خیمه و بارگی
بسازید پیران به یک بارگی.
فردوسی.
اگر خشم نیافریدی هیچکس روی ننهادی به سوی کینه کشیدن و خویشتن را از ننگ و ستم نگاه داشتن... و مصلحت به یک بارگی منقطع گشتی. (تاریخ بیهقی). به یک بارگی حمله کردند و خلقی بسیاراز ایشان به فنا بردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 27).
رها کن ستم را به یک بارگی
که کم عمری آرد ستمکارگی.
نظامی.
ای شده خشنود به یک بارگی
چون خر و گاوی به علف خوارگی.
نظامی.
ز نومیدی او به یک بارگی
گرفت از جهان راه آوارگی.
نظامی.
نه کوتاه دستی و بیچارگی
نه زجر و تطاول به یک بارگی.
سعدی (بوستان).
- ، اصلاً. مطلقاً. ابداً. هیچ:
تو را نیست دشمن به یک بارگی
بمان تا برانم من این بارگی.
فردوسی.
، در دم. فوراً:
یکی تیر زد بر سر بارگی
که شد کار آن باره یک بارگی.
فردوسی.
خستگانت را شکیبایی نماند
یا دوا کن یا بکش یک بارگی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از یک بارگی
تصویر یک بارگی
ناگهان ناگهانی، بکلی سراسر، دفعتا یکجا یکباره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنبارگی
تصویر زنبارگی
زن بازی زن دوستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنبارگی
تصویر زنبارگی
((زَ رَ یا رِ))
بلهوسی، زن دوستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
Two
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از یکپارچگی
تصویر یکپارچگی
Oneness, Seamlessness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
deux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از یکپارچگی
تصویر یکپارچگی
unité, continuité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از یکپارچگی
تصویر یکپارچگی
unità, continuità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از یکپارچگی
تصویر یکپارچگی
birlik, dikişsiz
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
twee
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از یکپارچگی
تصویر یکپارچگی
एकता , एकरूपता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از یکپارچگی
تصویر یکپارچگی
একতা , সীমানাহীন
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از یکپارچگی
تصویر یکپارچگی
Einheit, Nahtlosigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از یکپارچگی
تصویر یکپارچگی
единство , бесшовность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
dois
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از یکپارچگی
تصویر یکپارچگی
eenheid, naadloze
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
两个
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از یکپارچگی
تصویر یکپارچگی
єдність , безшовність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
два
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از یکپارچگی
تصویر یکپارچگی
jedność, bezszwowość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
zwei
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از یکپارچگی
تصویر یکپارچگی
unidad, continuidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دوبارگی
تصویر دوبارگی
два
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از یکپارچگی
تصویر یکپارچگی
unidade, continuidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از یکپارچگی
تصویر یکپارچگی
일체감 , 이음새 없음
دیکشنری فارسی به کره ای