دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان، واقع در 12000گزی خاور همدان و 3000گزی شمال شوسۀ همدان به ملایر. سکنۀ آن 332 تن، آب آن از چشمه و رود خانه سیمین و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان، واقع در 12000گزی خاور همدان و 3000گزی شمال شوسۀ همدان به ملایر. سکنۀ آن 332 تن، آب آن از چشمه و رود خانه سیمین و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
زویج، نوعی خوراک که از تکه های رودۀ گاو یا گوسفند پر شده از پیه و گوشت تهیه می شود، زونج، زنّاج، زیچک، برای مثال چو خر بی خرد زآنی اکنون که آنگه / به مزد دبستان خریدی لکانه (ناصرخسرو - ۴۱) آلت تناسل مرد
زَویج، نوعی خوراک که از تکه های رودۀ گاو یا گوسفند پر شده از پیه و گوشت تهیه می شود، زَوَنج، زُنّاج، زیچَک، برای مِثال چو خر بی خرد زآنی اکنون که آنگه / به مزد دبستان خریدی لکانه (ناصرخسرو - ۴۱) آلت تناسل مرد
اسم مصدر ازکان است بمعنی بگمان گفتن چیزی را، و راست برآمدن آن. زکانیه هم مثل آن است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بگمان گفتن چیزی را و راست آمدن آن. (آنندراج)
اسم مصدر ازکان است بمعنی بگمان گفتن چیزی را، و راست برآمدن آن. زکانیه هم مثل آن است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بگمان گفتن چیزی را و راست آمدن آن. (آنندراج)
رکانت. استواررأی و آهسته و آرمیده گردیدن و صاحب وقار شدن. رکونه. (منتهی الارب). استواررای و آهسته و آرمیده و صاحب وقار. (آنندراج) با آرام شدن. (المصادر زوزنی) (دهار). استواررأی گشتن. استوارو آرمیده گردیدن و صاحب وقار شدن. (ناظم الاطباء). استوار و صاحب وقار شدن. (از اقرب الموارد). رکونه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رکونه شود
رکانت. استواررأی و آهسته و آرمیده گردیدن و صاحب وقار شدن. رکونه. (منتهی الارب). استواررای و آهسته و آرمیده و صاحب وقار. (آنندراج) با آرام شدن. (المصادر زوزنی) (دهار). استواررأی گشتن. استوارو آرمیده گردیدن و صاحب وقار شدن. (ناظم الاطباء). استوار و صاحب وقار شدن. (از اقرب الموارد). رُکونَه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رکونه شود
معرب آن لقانق، و ظاهراً مصحف نکانه است که نقانق معرب آن است. رجوع به جهودانه در فرهنگ رشیدی شود. لکامه. رودۀ گوسفند به گوشت آگنده و پخته. (برهان). چرغنده. مالکانه. زونج. عصیب. رودۀ گوسفند که به گوشت و جگر پر کرده بپزند. (جهانگیری). سختوبا. (زمخشری) : چو خر بی خبر ز آنی اکنون که آنگه به مزد دبستان خریدی لکانه. ناصرخسرو. از پس دیوی دوان چو کودک لیکن رود و می است و زلیبیا و لکانه. ناصرخسرو. ، و به علاقۀ مشابهت قضیب را بدان اراده کرده اند. آلت تناسل. (برهان) : من شاعری سلیمم با کودکان رحیمم زیرا که جعل ایشان دوغی است بالکانه. طیان. گر زآنکه لکانه آرزوی است اینک به میان ران لکانه. طیان
معرب آن لقانق، و ظاهراً مصحف نکانه است که نقانق معرب آن است. رجوع به جهودانه در فرهنگ رشیدی شود. لکامه. رودۀ گوسفند به گوشت آگنده و پخته. (برهان). چرغنده. مالکانه. زونج. عصیب. رودۀ گوسفند که به گوشت و جگر پر کرده بپزند. (جهانگیری). سختوبا. (زمخشری) : چو خر بی خبر ز آنی اکنون که آنگه به مزد دبستان خریدی لکانه. ناصرخسرو. از پس دیوی دوان چو کودک لیکن رود و می است و زلیبیا و لکانه. ناصرخسرو. ، و به علاقۀ مشابهت قضیب را بدان اراده کرده اند. آلت تناسل. (برهان) : من شاعری سلیمم با کودکان رحیمم زیرا که جعل ایشان دوغی است بالکانه. طیان. گر زآنکه لکانه آرزوی است اینک به میان ران لکانه. طیان