جدول جو
جدول جو

معنی یوغ - جستجوی لغت در جدول جو

یوغ
چوبی که هنگام شخم زدن زمین روی گردن جفت گاو می گذارند و گاوآهن را به آن می بندند، برای مثال همی گفت با او گزاف و دروغ / مگر کاندر آرد سرش را به یوغ (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
یوغ
یغ، آن چوبی بود که بر گردن گاو نهند یعنی بندوق، (لغت فرس اسدی)، چوبی که بر گردن گاو زراعت و گاو گردون گذارند، (ناظم الاطباء) (برهان) (از انجمن آرا)، چوبی که بر گردن گاو قلبه نهند، به هندی جو نامند، (از آنندراج)، چوبی است که برزیگران بر گاو بندند به وقت زمین شکافتن، (فرهنگ اوبهی)، سمیق، ارعوّه، ربقه، جغ در تداول جنوب خراسان:
همی گفت با او گزاف و دروغ
مگر کاندر آرد سرش را به یوغ،
ابوشکور بلخی،
ور ایدون که پیش تو گویم دروغ
دروغ اندرآرد سرم را به یوغ،
ابوشکور بلخی،
چنانکه بینی تاول نکرده کار هگرز
به چوب رام شودیوغ را نهد گردن،
اورمزدی،
تو را گردن دربسته به یوغ
وگرنه نروی راست با سپار،
لبیبی،
ای آدمی به صورت جسم و به دل ستور
بر گردن تو یوغ من است و سپار هم،
ناصرخسرو،
ای همه قول تو نفاق و دروغ
پیش دنیا تو گردن اندر یوغ،
سنایی،
چو یکی گاو سروزن شده ای
جسته از یوغ و ز آماج و سپنج،
سوزنی،
به پیش کوهۀ زین برنهاده ایر چو یوغ
سوار گشته بدان مرکبان رهوارم،
سوزنی،
آفتاب و مه چو دو گاو سیاه
یوغ بر گردن ببیندشان الاه،
مولوی،
گاو گر یوغی نگیرد می زنند
هیچ گاوی کو نپرد شد نژند؟
مولوی،
صبح، یوغ آماج، سمیق، چوب یوغ که بر گردن گاو نشیند، (منتهی الارب)،
- یوغ بندگی، کنایه است از قبول اطاعت و عبودیت، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
یوغ
نام سعد بلع یکی از منازل قمر به لغت سغد و خوارزم، (از آثارالباقیه ص 240)
لغت نامه دهخدا
یوغ
چوبی که برگردن گاو شخم زن نهند
تصویری از یوغ
تصویر یوغ
فرهنگ لغت هوشیار
یوغ
چوبی که هنگام شخم زدن زمین بر گردن گاو می گذارند
تصویری از یوغ
تصویر یوغ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روغ
تصویر روغ
آروغ، باد صدا داری که از راه گلو بیرون آید، باد گلو، رغ، آجل، رچک، رجغک، وروغ، وارغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یون
تصویر یون
اتم یا گروهی از اتم ها که به دلیل گرفتن یا از دست دادن الکترون دارای بار منفی یا مثبت هستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یون
تصویر یون
نمدزین، روپوش، روپوش زین اسب، جناغ زین، دفنوک، غاشیهبرای مثال از فتح و ظفر بینم بر نیزۀ تو عقد / وز فرّ و هنر بینم بر دیزۀ تو یون (عنصری - ۳۴۳)
پول خرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوغ
تصویر بوغ
املای دیگر واژۀ بوق، آلت فلزی یا استخوانی میان تهی که با دهان در آن می دمند و صدا می کند، صور، برغو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوغ
تصویر شوغ
پوست سخت و ستبر که در کف دست از کثرت کار کردن پیدا شود، پینه یا آبله ای که در پا از راه رفتن بسیار به هم رسد، شغه، شغر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوغ
تصویر صوغ
فرورفتن آب در زمین، ریختن هر چیز گداخته در قالب، آفریدن، ساختن کلمه از کلمۀ دیگر بر شکل مخصوص، مثل، مانند، همانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوغ
تصویر دوغ
ماست که در آن آب ریخته و به هم زده باشند، ماست مخلوط با آب
دوغ وحدت: دوغی که درویشان در آن بنگ می ریزند و می آشامند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یوم
تصویر یوم
روز، مقابل شب، زمان میان طلوع تا غروب آفتاب که هوا روشن است
یوم دین: روز رستاخیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یوت
تصویر یوت
بیماری عام و مرگ ومیر میان چهارپایان، خشک سالی، بیماری یا سرمای سخت که باعث هلاک چهارپایان شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زوغ
تصویر زوغ
نهر، رودخانه، جوی، زرداب، برای مثال دلی که پر از زوغ هجران بود / ورا وصل معشوقه درمان بود (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توغ
تصویر توغ
علم، پرچم، رایت، علامت، علم بزرگی که در ایام عزاداری پیشاپیش دسته حرکت می دهند و بر سر آن شکل پنجه است و دو طرف پنجه را با پرهای بزرگ و شال های ترمه زینت می دهند
از درختان جنگلی شبیه درخت گز که چوب آن را برای سوزاندن به کار می برند و آتش آن بادوام و زغالش نیز معروف است، تاخ، تاغ، طاق، آق خزک، غضا، برای مثال گویی همچون فلان شدم نه همانا / هرگز چون عود کی تواند شد توغ (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یوز
تصویر یوز
یوزپلنگ
پسوند متصل به واژه به معنای یوزنده مثلاً چاره یوز، دریوز برای مثال ز بهر طلایه یکی کینه توز / فرستاد با لشکری رزم یوز (فردوسی - لغت فرس۱ - یوز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیوغ
تصویر کیوغ
لجن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش
فرهنگ فارسی عمید
(یُ غُرْ)
یغور. (یادداشت مؤلف). زمخت و ضخم و ناهموار. و رجوع به یغور شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
گل بی کاه. (فرهنگ رشیدی). گل بی کاه را گویند، یعنی کاه گل نباشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غی ی)
منسوب است به یوغه که نام اجدادی است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ دَ)
یوغ نهادن بر گردن گاو و جفت کردن گاو. (ناظم الاطباء). چوب یوغ بر گردن گاو قلبه نهادن. (آنندراج). و رجوع به یوغ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فوغ
تصویر فوغ
دمیدن بوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوغ
تصویر لوغ
دوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوغ
تصویر صوغ
آفریدن، فرو رفتن آب بزمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توغ
تصویر توغ
علم و نشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوغ
تصویر سوغ
پروانه داشتن روایی روانگی، گوارایی، فرو بردن می را، بچه پشتی
فرهنگ لغت هوشیار
موزه ای که از پوست پشمدار بدوزند چکمه پشمین، چوبهای فوقانی آلاچیق
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی است که بدان ماست را هم زنند تا مسکه و کره از آن جدا گردد، چرخی که زنان رشته بدان ریسند
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که روی گردن جفت گاو نهند و گاو آهن را بدان بندند و زمین را شیار و تخم کنند
فرهنگ لغت هوشیار
شیری که زبد آنرا بگیرند و ماده پنیری آن بر جای باشد، ماستی که در آن آب ریخته و بهم زنند
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی شده برغو کرنای گاودم کرنای گاودم یکی از آلات ذوات النفخ. نوع قدیمی آن از شاخ بوده و بعد آنرا از استخوان و فلز ساختند و آن برای تقویت صدای شخص نیز بهنگام مکالمه از مسافت دور بکار میرفت، نای بزرگ کرنای، نوعی از شیپور کوتاه که شکارچیان برای راندن شکار ازمحلی بمحل دیگر بکار برند نفیر، جمع ابواق بوقات. یا بوق اتومبیل. نوعی بوق مغناطیسی است که در اتومبیلها از آن استفاده کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یوغور
تصویر یوغور
ستبیر و عظیم الجثه (از لحاظ تشبیه به خمیرورآمده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یوغور ماق
تصویر یوغور ماق
ترکی خازاندن (خمیر کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویغ
تصویر ویغ
تابع آوایی کلمه جیغ، یا جیغ و ویغ، سر و صدا، داد و فریاد
فرهنگ لغت هوشیار