جدول جو
جدول جو

معنی یوصی - جستجوی لغت در جدول جو

یوصی
(یَ وَصْ صی ی)
مرغی است به عراق، بال آن درازتر از بال باشه، و هو اخبث صیداً أو هو الحر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وصی
تصویر وصی
کسی که وصیت کننده او را برای اجرای وصیت خود تعیین می کند، جانشین، در تشیّع، امام علی که جانشین پیامبر اسلام است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موصی
تصویر موصی
کسی که به او وصیت و سفارش شده، وصیت شده
فرهنگ فارسی عمید
(غی ی)
منسوب است به یوغه که نام اجدادی است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(یَ وی ی)
منسوب به یاء آخرین حرف هجاء. (یادداشت مؤلف). نسبت به یاء. (تاج العروس). یائی
لغت نامه دهخدا
(یُ وَی ی)
ظاهراً نام مردی است و یویّیّون از اهل ساوه بدو منسوبند و از جملۀ آنان است نصر بن احمد الیویی که حافظ ابوطاهر السلفی بعضی اناشید از وی روایت کند. (یادداشت مؤلف). رجوع به تاج العروس چ مصر ج 10 ص 421 شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
درهم و پیوسته روییدن گیاه. (از اقرب الموارد). وصی ّ
لغت نامه دهخدا
(فُ ظَ)
خوار گردیدن بعد رفعت و منزلت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گران سنگ شدن سپس سبکی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قاموس) ، نزدیک رسیدن، پیوستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اتصال. (اقرب الموارد). پیوستن چیزی به چیزی. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر). درهم و پیوسته روییدن گیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). وصی ّ. وصاء. وصاءه. (منتهی الارب) ، رسانیدن دو چیز را به هم یا رسانیدن کسی را به چیزی. (منتهی الارب). وصل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ صی ی)
لقب علی بن ابی طالب علیه السلام. (آنندراج) :
منم بندۀ اهل بیت نبی
ستایندۀ خاک پای وصی.
فردوسی.
اگر خلد خواهی به دیگر سرای
به نزد نبی و وصی گیر جای.
فردوسی
لقب حضرت شیث پیغمبر علیه السلام. (از ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حا)
یوحا. نام خاخامی پرخواره. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
مثل یوحی. (امثال و حکم دهخدا). و رجوع به یوحاشود
لغت نامه دهخدا
(حا)
یوح. آفتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خور. مهر. یوح. خورشید. (یادداشت مؤلف). گاهی یوح را یوحی گویند. (از نشوءاللغه ص 28). و رجوع به یوح شود
لغت نامه دهخدا
(یُرْ)
دهی است از دیه های نخشب در ماوراءالنهر. و منسوب بدان را یوذوی گویند. از این دیه است ابواسحاق ابراهیم یوذوی که از محدثان بود و به سال 447 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
پرندۀ آبی خرد و به رنگ زیبا، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شیخ امام ابوعلی نورالدین حسن بن مسعود یوسی مراکشی، متوفای 1102 هجری قمری دانشمندی محقق و پرهیزگاری باعمل بود و تألیفاتی پرارج دارد، از آن جمله است: 1- شرح قصیده الدالیه، 2- قانون احکام العلم و احکام العالم و احکام المتعلم، 3- القانون، 4- محاضرات الیوس (یا کتاب المحاضرات)، 5- مشرب العام و الخاص من کلمه الاخلاص، 6- نیل الامانی من شرح التهانی، (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از بلاد سودان، ابن بطوطه گوید: رود نیل از شهر کارنجو به سوی کابره فرومی رود ... و از آنجا به یوفی و آن از بزرگترین بلاد سودان و سلطان آن از اعظم سلاطین آن کشور است و بدین شهر بجز مردم سپیدپوست داخل نمی شود زیرا آنها بجز سفیدپوستان را پیش از رسیدن به شهر می کشند، (از ترجمه رحله ابن بطوطه صص 712 - 713)
لغت نامه دهخدا
بیهوده گو. (غیاث) (آنندراج) :
یک فقیه و یک شریف و صوفیی
هریکی شوخی، فضولی، یوفیی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خَ صی ی)
منسوب است به خوصا که نام والد قاسم بن ابی الخوصا است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(یَ می ی)
منسوب به یوم. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یوم شود، روزانه و هرروزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صا)
وصیت کرده شده. (ناظم الاطباء).
- موصی الیه، موصی له. وصی. (یادداشت لغت نامه). رجوع به ترکیب موصی له شود.
- موصی به، ترکه و هرچیز که درباره آن وصیت کرده باشند. (ناظم الاطباء). آنچه مورد وصیت است و آن هر امری است که عادتاً قابل مالکیت باشد وقابل نقل از مالکی به مالکی دیگر باشد. (از فرهنگ علوم نقلی تألیف سیدجعفر سجادی). آنچه را که بدان وصیت کرده باشند کسی را یا امری را. (یادداشت مؤلف) : مورد وصیت ’موصی به’... نامیده می شود. (مادۀ 826 قانون مدنی).
- موصی له، آنکه موصی (وصیت کننده) برای او وصیت کرده است. آنکه در حق وی وصیت شده است. (یادداشت مؤلف). کسی که برای او وصیت شده است و شرط است که در حال وصیت موجود باشد ولو آنکه حمل باشد. (از فرهنگ علوم تألیف سیدجعفر سجادی) : وصیت کننده، ’موصی’، کسی که وصیت تملیکی بنفع او شده است، ’موصی له’. مورد وصیت، ’موصی به’. و کسی که به موجب وصیت عهدی ولی بر مورد ثلث یا بر صغیر قرار داده می شود ’وصی’ نامیده می شود. (مادۀ 826 قانون مدنی). تملیک به موجب وصیت محقق نمی شود مگر با قبول ’موصی له’ پس از فوت موصی. (مادۀ 827 قانون مدنی). هرگاه موصی له غیرمحصور باشد مثل اینکه وصیت برای فقرا یا امور عام المنفعه شود قبول شرط نیست. (مادۀ 828). قبولی موصی له قبل از فوت موصی مؤثر نیست و موصی می تواند از وصیت خود رجوع کند حتی در صورتی که موصی له ’موصی به’ را قبض کرده باشد. (مادۀ 829). نسبت به موصی له رد یا قبول وصیت بعد از فوت موصی معتبر است بنابراین اگر موصی له قبل از فوت موصی وصیت را رد کرده باشد بعد از فوت می تواند آن را قبول کند و اگر بعد از فوت آن را قبول و ’موصی به’ را قبض کرد دیگر نمی تواند رد کند... (مادۀ 830). اگر موصی له صغیر یا مجنون باشد رد یا قبول وصیت با ولی خواهد بود. (مادۀ 831). موصی له میتواند وصیت را نسبت به قسمتی از ’موصی به’ قبول کند. (مادۀ 832). ورثۀ موصی نمیتواند در موصی به تصرف کند مادام که موصی له رد یا قبول خود را اعلام نکرده است. اگر تأخیر این اعلام موجب تضرر ورثه باشد حاکم موصی له را مجبور میکند که تصمیم خود را معین نماید. (ماده 833)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَصْ صا)
اندرزکرده شده. (ناظم الاطباء)، وصیت کرده شده. (از غیاث) (آنندراج). رجوع به موصی (صا) شود
لغت نامه دهخدا
وصیت کننده و آنکه وصیت میکند، (از ناظم الاطباء)، وصیت گذار، وصیت کننده، آنکه وصیت کرده، (یادداشت مؤلف)، وصیت کننده، و شرط است در آن کمال، عقل، رفع حجر و بلوغ، وصیت مجنون و سکران و آنکه خود را مجروح کند به جرح مهلک باطل است، (از فرهنگ علوم نقلی تألیف سیدجعفر سجادی)، اندرزکننده، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب است به عوص، که آن نام بطنی است، و عبدالملک عوصی حمصی بدین لقب شهرت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به عوص شود
لغت نامه دهخدا
عبدالرحمان بن وهیب. ملقب به زکی الدین. از مشاهیر ادباء و شعرای عرب بود و به وزارت سلطان مظفر صاحب حما نایل آمد. وی بسال 640 هجری قمری در زندان به قتل رسید. (قاموس الاعلام ترکی و ریحانه الادب ج 3 ص 325)
لغت نامه دهخدا
نوعی زورق، معرب بوزی، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، کشتی خرد، (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از موصی
تصویر موصی
وصیت کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یوحی
تصویر یوحی
خور هور
فرهنگ لغت هوشیار
وصی در فارسی پتیمار جایستا اندرز بد خواستکرد اندرز دهنده، کسی که وصیت کند سفارش کننده، کسی که بوی وصیت شده سفارش شده، کسی که موافق سفارش و وصیت کسی پس از مرگ وی در امور و اموال وی دخالت و تصرف کند، لقب شیث بن آدم ع، لقب علی علیه السلام بن ابی طالب (که وصی رسول الله صلی الله علیه و آله است) : از جانب حق در زمان حضرت نبی و وصی و زهرا وسبطین علیهم الصلوه والسلام هرپنج بوعده گاه عزم مباهله بیرون فرمودند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوصی
تصویر بوصی
پارسی تازی شده بوزی گونه از کرجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصی
تصویر وصی
((وَ یّ))
کسی که وصیت کننده او را مأمور اجرای وصیت خود کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موصی
تصویر موصی
((صا))
کسی که به او وصیت و سفارش شده، وصیت کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موصی
تصویر موصی
((ص))
وصیت کننده
فرهنگ فارسی معین
وصیت کننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرپرست، قیم، کفیل، وکیل، ولی، سفارشگر، ناصح
فرهنگ واژه مترادف متضاد