جدول جو
جدول جو

معنی وصی

وصی((وَ یّ))
کسی که وصیت کننده او را مأمور اجرای وصیت خود کند
تصویری از وصی
تصویر وصی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با وصی

وصی

وصی
وصی در فارسی پتیمار جایستا اندرز بد خواستکرد اندرز دهنده، کسی که وصیت کند سفارش کننده، کسی که بوی وصیت شده سفارش شده، کسی که موافق سفارش و وصیت کسی پس از مرگ وی در امور و اموال وی دخالت و تصرف کند، لقب شیث بن آدم ع، لقب علی علیه السلام بن ابی طالب (که وصی رسول الله صلی الله علیه و آله است) : از جانب حق در زمان حضرت نبی و وصی و زهرا وسبطین علیهم الصلوه والسلام هرپنج بوعده گاه عزم مباهله بیرون فرمودند)
فرهنگ لغت هوشیار

وصی

وصی
کسی که وصیت کننده او را برای اجرای وصیت خود تعیین می کند، جانشین، در تشیّع، امام علی که جانشین پیامبر اسلام است
وصی
فرهنگ فارسی عمید

وصی

وصی
لقب علی بن ابی طالب علیه السلام. (آنندراج) :
منم بندۀ اهل بیت نبی
ستایندۀ خاک پای وصی.
فردوسی.
اگر خلد خواهی به دیگر سرای
به نزد نبی و وصی گیر جای.
فردوسی
لقب حضرت شیث پیغمبر علیه السلام. (از ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

وصی

وصی
خوار گردیدن بعدِ رفعت و منزلت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گران سنگ شدن سپس ِ سبکی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قاموس) ، نزدیک رسیدن، پیوستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اتصال. (اقرب الموارد). پیوستن چیزی به چیزی. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر). درهم و پیوسته روییدن گیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). وَصی ّ. وصاء. وصاءه. (منتهی الارب) ، رسانیدن دو چیز را به هم یا رسانیدن کسی را به چیزی. (منتهی الارب). وصل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

وصی

وصی
درهم و پیوسته روییدن گیاه. (از اقرب الموارد). وَصی ّ
لغت نامه دهخدا