نام خاورشناس معروف که کتاب نامنامۀ ایرانی (یا نامهای ایرانی) از اوست و در آن اسامی و نسب دودمانهای اشکانیان و ساسانیان آمده است، (از مزدیسنا و ادب فارسی ص 248) (از ایران باستان ص 1624)
نام خاورشناس معروف که کتاب نامنامۀ ایرانی (یا نامهای ایرانی) از اوست و در آن اسامی و نسب دودمانهای اشکانیان و ساسانیان آمده است، (از مزدیسنا و ادب فارسی ص 248) (از ایران باستان ص 1624)
ژوستن دوم، برادرزادۀ یوستینیانوس ملقب به ’جوان’ بود و در تاریخ 565 میلادی جانشین وی گردید، در آغاز حکومت کشور را به خوبی اداره می کرد و از ایرانیان جلوگیری کرد، اما بعدهابه عیش و عشرت پرداخت و امور مملکت داری به دست همسرش صوفیا افتاد، از آن پس هرج ومرج کشور را فراگرفت و او در اواخر عمر به اختلال حواس دچار گردید و در تاریخ 578 میلادی درگذشت، یوستین چهار سال پیش از درگذشت، ادارۀ امور کشور را به دست دامادش نیبر کونستانتین داد، (از قاموس الاعلام ترکی)، و رجوع به ژوستی نین شود یکی از امپراتوران روم و ملقب به ’پیر’ بود، در اوایل حال چوپانی می کرد، سپس به سربازی رسید، به هنگام درگذشت آناستاس در حالتی که سمت والیگری داشت با یک دسیسه وی را به تخت نشاندند، پس از آن 9 سال به فرمانفرمایی اشتغال داشت و از روی اعتدال رفتار می کرد و به رفاه و آسایش مردم کشور توجه داشت، وی در تاریخ 527 میلادی درگذشت، (از قاموس الاعلام ترکی)، ژوستن
ژوستن دوم، برادرزادۀ یوستینیانوس ملقب به ’جوان’ بود و در تاریخ 565 میلادی جانشین وی گردید، در آغاز حکومت کشور را به خوبی اداره می کرد و از ایرانیان جلوگیری کرد، اما بعدهابه عیش و عشرت پرداخت و امور مملکت داری به دست همسرش صوفیا افتاد، از آن پس هرج ومرج کشور را فراگرفت و او در اواخر عمر به اختلال حواس دچار گردید و در تاریخ 578 میلادی درگذشت، یوستین چهار سال پیش از درگذشت، ادارۀ امور کشور را به دست دامادش نیبر کونستانتین داد، (از قاموس الاعلام ترکی)، و رجوع به ژوستی نین شود یکی از امپراتوران روم و ملقب به ’پیر’ بود، در اوایل حال چوپانی می کرد، سپس به سربازی رسید، به هنگام درگذشت آناستاس در حالتی که سمت والیگری داشت با یک دسیسه وی را به تخت نشاندند، پس از آن 9 سال به فرمانفرمایی اشتغال داشت و از روی اعتدال رفتار می کرد و به رفاه و آسایش مردم کشور توجه داشت، وی در تاریخ 527 میلادی درگذشت، (از قاموس الاعلام ترکی)، ژوستن
یکی از شعب طایفۀ جاکی ازایلات کوه گیلویه. سابقاً عده آنها بالغ بر 800 خانوار بود، بعدها کم کم به اطراف پراکنده شدند و فعلاً بیش از یکصد خانوار از آنها باقی نیست که در نواحی رون و دریاچۀ المال در قراء المال، اوسل قلات و کوف زندگانی می کنند. (از جغرافیای سیاسی کیهان صص 88-89)
یکی از شعب طایفۀ جاکی ازایلات کوه گیلویه. سابقاً عده آنها بالغ بر 800 خانوار بود، بعدها کم کم به اطراف پراکنده شدند و فعلاً بیش از یکصد خانوار از آنها باقی نیست که در نواحی رِوِن و دریاچۀ المال در قراء المال، اوسل قلات و کوف زندگانی می کنند. (از جغرافیای سیاسی کیهان صص 88-89)
حالت و صفت و عمل دوست، محبت و مودت و خیرخواهی و رفاقت و یاری، مهر، ود، وداد، موالات، ولاء، الف، الفت، خلت، اخاء، مواخات، حبابت، خلاف خصومت، مقابل دشمنی، ضد دشمنی و عداوت و بغض، (یادداشت مؤلف)، محبت، یگانگی، صداقت، ولا، حب، (دهار)، خله، (ترجمان القرآن) (دهار)، علاقه، (دستوراللغه) (دهار) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب)، خلاله، خلوله، رخم، رخمه، موالاه، عنوه، علاق، صداقت، (منتهی الارب) : ز دشمن مکن دوستی خواستار و گر چند خواند ترا شهریار، فردوسی، از آرزوی جنگ زره خواهی بستر وز دوستی جنگ سپر داری بالین، فرخی، ز دوستی که مر او راست عفو شاد شود چو کهتری که بر او معترف شودبه گناه، فرخی، همه دشمنی از تو دیدم ولیکن نگویم که تو دوستی را نشایی، فرخی، گویی اندر دل پنهانت همی دارم دوست به بود دشمنی از دوستی پنهانی، منوچهری، یا دوستی صادق یا دشمنی ظاهر یا یکسره پیوستن یا یکسره بیزاری، منوچهری، آنچه شرط شده است برمن از این بیعت از وفا و دوستی عهد خداست، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317)، هرگز نیت من خالی نگردد از دوستی او، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316)، چه چاره داشتم که دوستی همگان بجای نیاورد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 255)، امیرمحمود خواست که میان او و خانیان دوستی و عقد باشد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 684)، آن سگان کت جان نگردد بی عوار از عیبشان تا نشویی تن به آب دوستی آل عبا، ناصرخسرو، ز بهر دوستی آل مصطفی بر من بزرگ دشمن و بدگوی و بدزبان شده ای، ناصرخسرو، مرا بر دوستی آل پیمبر نباید کم حسودو دشمن اکنون، ناصرخسرو، خاک توام مرا چه خوری خون به دوستی جان منی مرا مکش اکنون به دوستی، خاقانی، من اینک دم دوستی می زنم گر او دوست دارد وگر دشمنم، سعدی (بوستان)، ما را دگر به سرو بلند التفات نیست از دوستی قامت بااعتدال دوست، سعدی، رضای دوست نگهدار و صبر کن سعدی که دوستی نبود ناله و نفیر از دوست، سعدی، با هر کسی که دوستی اظهار می کنم خوابیده دشمنی است که بیدار می کنم، نافع (ازامثال و حکم)، ترک حدیث دوستی قصۀ آب و آتش است گرگ به گله آشنا می شود و نمی شود، سیداشرف الدین حسینی (نسیم شمال)، - امثال: دوستی به دوستی جو بیار زردآلو ببر، (از امثال و حکم دهخدا)، دوستی به زور و مهمانی به تکلف نمی شود، (امثال و حکم دهخدا)، دوستی بی سبب می شود دشمنی بی سبب نمی شود، (امثال و حکم دهخدا)، دوستی بی غیرت دشمنی است، (امثال و حکم دهخدا)، دوستی جاهل به دوستی خرس ماند، (امثال و حکم دهخدا)، دوستی خاله خرسه، محبت جاهلانه که به ضرر محبوب منجر شود، (امثال و حکم دهخدا)، دوستی خدا را در کم آزاری شناس، (خواجه عبداﷲ انصاری)، دوستی دوستان در غیبت توان شناخت، (امثال و حکم دهخدا)، دوستی دوستان کیسه و کاسه و پیاله و نواله را بقا نباشد، (امثال و حکم دهخدا)، دوستی دوستی آرد، (امثال و حکم دهخدا)، دوستی دوستی از سرت می کنند پوستی، (امثال و حکم دهخدا)، دوستی را عتاب تباه کند، (امثال و حکم دهخدا)، دوستی ز ابله بتر از دشمنی است، (امثال و حکم دهخدا)، دوستی میان دو تن به صلاح باشد چند بدگوی در میانه نشود، رستم بن مهر هرمزد مجوسی، (امثال و حکم دهخدا)، - دوستی جستن، جویای دوستی ورفاقت و مودت گشتن: خردمند خاقان بدان روزگار همی دوستی جست با شهریار، فردوسی، ز دشمن دوستی نآید و گرچه دوستی جوید در این معنی مثل بسیار زد لقمان و جز لقمان، فرخی، - دوستی و دشمنی ستارگان، منجمان در آن مذهب گوناگون دارند چنانکه برخی اصل آن ازطبع و اثر ستاره کنند چون زحل و مشتری که اولی تاریک و نحس است و دومی روشن و سعد و به اعتدال چون یکدیگر را ضدند و مخالف دشمنند نیز و هست از منجمان که اصل آن از مخالفی کنند اندر هر کیفیت پس هر که آتشی بود دشمن آبی بود و هوایی دشمن خاکی و هست کسی که دوستی و دشمنی میان ایشان از نهاد خانه و شرفهای ایشان برگیرد و هندوان آن را سخت معتقدند و حتی از خانه و شرف مقدمتر دارند، (از التفهیم صص 402- 403)، ، عشق، (ناظم الاطباء)، هوا، (یادداشت مؤلف)، (اصطلاح صوفیه)، نزد صوفیه سبق محبت الهی را گویند، (از کشاف اصطلاحات الفنون)
حالت و صفت و عمل دوست، محبت و مودت و خیرخواهی و رفاقت و یاری، مهر، ود، وداد، موالات، ولاء، الف، الفت، خلت، اخاء، مواخات، حبابت، خلاف خصومت، مقابل دشمنی، ضد دشمنی و عداوت و بغض، (یادداشت مؤلف)، محبت، یگانگی، صداقت، ولا، حب، (دهار)، خله، (ترجمان القرآن) (دهار)، علاقه، (دستوراللغه) (دهار) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب)، خلاله، خلوله، رخم، رخمه، موالاه، عنوه، علاق، صداقت، (منتهی الارب) : ز دشمن مکن دوستی خواستار و گر چند خواند ترا شهریار، فردوسی، از آرزوی جنگ زره خواهی بستر وز دوستی جنگ سپر داری بالین، فرخی، ز دوستی که مر او راست عفو شاد شود چو کهتری که بر او معترف شودبه گناه، فرخی، همه دشمنی از تو دیدم ولیکن نگویم که تو دوستی را نشایی، فرخی، گویی اندر دل پنهانت همی دارم دوست به بود دشمنی از دوستی پنهانی، منوچهری، یا دوستی صادق یا دشمنی ظاهر یا یکسره پیوستن یا یکسره بیزاری، منوچهری، آنچه شرط شده است برمن از این بیعت از وفا و دوستی عهد خداست، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317)، هرگز نیت من خالی نگردد از دوستی او، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316)، چه چاره داشتم که دوستی همگان بجای نیاورد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 255)، امیرمحمود خواست که میان او و خانیان دوستی و عقد باشد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 684)، آن سگان کت جان نگردد بی عوار از عیبشان تا نشویی تن به آب دوستی آل عبا، ناصرخسرو، ز بهر دوستی آل مصطفی بر من بزرگ دشمن و بدگوی و بدزبان شده ای، ناصرخسرو، مرا بر دوستی آل پیمبر نباید کم حسودو دشمن اکنون، ناصرخسرو، خاک توام مرا چه خوری خون به دوستی جان منی مرا مکش اکنون به دوستی، خاقانی، من اینک دم دوستی می زنم گر او دوست دارد وگر دشمنم، سعدی (بوستان)، ما را دگر به سرو بلند التفات نیست از دوستی قامت بااعتدال دوست، سعدی، رضای دوست نگهدار و صبر کن سعدی که دوستی نبود ناله و نفیر از دوست، سعدی، با هر کسی که دوستی اظهار می کنم خوابیده دشمنی است که بیدار می کنم، نافع (ازامثال و حکم)، ترک حدیث دوستی قصۀ آب و آتش است گرگ به گله آشنا می شود و نمی شود، سیداشرف الدین حسینی (نسیم شمال)، - امثال: دوستی به دوستی جو بیار زردآلو ببر، (از امثال و حکم دهخدا)، دوستی به زور و مهمانی به تکلف نمی شود، (امثال و حکم دهخدا)، دوستی بی سبب می شود دشمنی بی سبب نمی شود، (امثال و حکم دهخدا)، دوستی بی غیرت دشمنی است، (امثال و حکم دهخدا)، دوستی جاهل به دوستی خرس ماند، (امثال و حکم دهخدا)، دوستی خاله خرسه، محبت جاهلانه که به ضرر محبوب منجر شود، (امثال و حکم دهخدا)، دوستی خدا را در کم آزاری شناس، (خواجه عبداﷲ انصاری)، دوستی دوستان در غیبت توان شناخت، (امثال و حکم دهخدا)، دوستی دوستان کیسه و کاسه و پیاله و نواله را بقا نباشد، (امثال و حکم دهخدا)، دوستی دوستی آرد، (امثال و حکم دهخدا)، دوستی دوستی از سرت می کنند پوستی، (امثال و حکم دهخدا)، دوستی را عتاب تباه کند، (امثال و حکم دهخدا)، دوستی ز ابله بتر از دشمنی است، (امثال و حکم دهخدا)، دوستی میان دو تن به صلاح باشد چند بدگوی در میانه نشود، رستم بن مهر هرمزد مجوسی، (امثال و حکم دهخدا)، - دوستی جستن، جویای دوستی ورفاقت و مودت گشتن: خردمند خاقان بدان روزگار همی دوستی جست با شهریار، فردوسی، ز دشمن دوستی نآید و گرچه دوستی جوید در این معنی مثل بسیار زد لقمان و جز لقمان، فرخی، - دوستی و دشمنی ستارگان، منجمان در آن مذهب گوناگون دارند چنانکه برخی اصل آن ازطبع و اثر ستاره کنند چون زحل و مشتری که اولی تاریک و نحس است و دومی روشن و سعد و به اعتدال چون یکدیگر را ضدند و مخالف دشمنند نیز و هست از منجمان که اصل آن از مخالفی کنند اندر هر کیفیت پس هر که آتشی بود دشمن آبی بود و هوایی دشمن خاکی و هست کسی که دوستی و دشمنی میان ایشان از نهاد خانه و شرفهای ایشان برگیرد و هندوان آن را سخت معتقدند و حتی از خانه و شرف مقدمتر دارند، (از التفهیم صص 402- 403)، ، عشق، (ناظم الاطباء)، هوا، (یادداشت مؤلف)، (اصطلاح صوفیه)، نزد صوفیه سبق محبت الهی را گویند، (از کشاف اصطلاحات الفنون)
منسوب به پوست، از پوست، جلدی، قشری، - کاغذ پوستی یا کاغذ پوست آهو، کاغذی از پوست تنک کرده، قسمی کاغذ شفاف و محکم و شکننده، - کلاه پوستی،کلاه از پوست بره و بیشتر برنگ سیاه، مقابل کلاه ماهوتی یا مقوائی، ، پوست فروش، آنکه پوست کوکنار خورد و این در هند و در ایران قدیماً معمول بوده است، مرد کاهل و سست، تریاکی
منسوب به پوست، از پوست، جلدی، قشری، - کاغذ پوستی یا کاغذ پوست آهو، کاغذی از پوست تنک کرده، قسمی کاغذ شفاف و محکم و شکننده، - کلاه پوستی،کلاه از پوست بره و بیشتر برنگ سیاه، مقابل کلاه ماهوتی یا مقوائی، ، پوست فروش، آنکه پوست کوکنار خورد و این در هند و در ایران قدیماً معمول بوده است، مرد کاهل و سست، تریاکی
ترکش دوز. مردی خراسانی که به شغل ترکش دوزی اشتغال داشت و از مریدان درویش خسرو بود. شاه عباس بزرگ در زمانی که به تکیۀ خسرو (در قزوین) رفت وآمد داشت با یوسفی خراسانی هم مهربانی می کرد و هر بار که یوسفی ترکش برایش می دوخت و به خدمت می برد او را پاداشهای گران می داد. پس از آنکه خیالات درویش خسرو بر شاه معلوم شد و دانست که در صدد ایجاد فتنه ای است، هنگامی که برای سرکوبی شاهوردی خان لر به سوی لرستان رفت به ملک علی سلطان جارچی باشی رئیس زنده خواران خود امر داد خسرو و پیروانش را بگیرند و جارچی باشی یوسفی را با درویش کوچک قلندر گرفت و نزد شاه فرستاد. چون در همان ایام ستارۀ دنباله داری ظاهر شده بود و منجمان گفته بودند در اساس سلطنت تغییری روی خواهد داد، جلال الدین منجم باشی چنین صلاح دید که یوسفی را بر تخت بنشانند و پس از سه روز او را بکشند و شاه در طالعی مسعود دوباره به تخت جلوس کند. پس به اشارۀ شاه لباس شاهی بر تن یوسفی کردند و تاج بر سرش نهادند و کمر مرصع و دیگر تشریفات پادشاهی بدو سپردند. بزرگان و سران دولت نیز همگی به خدمتش آماده شدند. شاه هم خود عصای مرصعی به دست گرفت و مانند ایشیک آغاسی باشی در برابر او به خدمت ایستاد. یوسفی سه روز (از پنجشنبه 7 تابامداد یکشنبه دهم ذیقعده 1001 هجری قمری) بدین صورت پادشاهی کرد، اما در این مدت با آنکه هرچه فرمان می داد بی تأمل اجرا می شد هیچگونه حکمی به صلاح کار خویش نداد. فقط امر کرد چند جوان زیباروی نزد وی بردند و هریک را به خدمتش مشغول ساخت. در روز یکشنبه دهم ذیقعده درویش یوسفی را به دار آویختند و شاه عباس بار دیگر با صواب دید منجم باشی بر تخت نشست. رجوع به زندگانی شاه عباس اول تألیف فلسفی (ج 2 صص 338-340) شود ابن محمد. طبیب هروی است. در ایام بابر و همایون شاه می زیست و صاحب تألیفات ذیل است: 1- فواید اخیار که در سال 913 هجری قمری تألیف شده. 2- قصیده فی حفظ الصحه که در سال 937 آن را به بابر تقدیم داشته. 3- ریاض الادویه که در سال 946 به نام همایون پرداخته شده است
ترکش دوز. مردی خراسانی که به شغل ترکش دوزی اشتغال داشت و از مریدان درویش خسرو بود. شاه عباس بزرگ در زمانی که به تکیۀ خسرو (در قزوین) رفت وآمد داشت با یوسفی خراسانی هم مهربانی می کرد و هر بار که یوسفی ترکش برایش می دوخت و به خدمت می برد او را پاداشهای گران می داد. پس از آنکه خیالات درویش خسرو بر شاه معلوم شد و دانست که در صدد ایجاد فتنه ای است، هنگامی که برای سرکوبی شاهوردی خان لر به سوی لرستان رفت به ملک علی سلطان جارچی باشی رئیس زنده خواران خود امر داد خسرو و پیروانش را بگیرند و جارچی باشی یوسفی را با درویش کوچک قلندر گرفت و نزد شاه فرستاد. چون در همان ایام ستارۀ دنباله داری ظاهر شده بود و منجمان گفته بودند در اساس سلطنت تغییری روی خواهد داد، جلال الدین منجم باشی چنین صلاح دید که یوسفی را بر تخت بنشانند و پس از سه روز او را بکشند و شاه در طالعی مسعود دوباره به تخت جلوس کند. پس به اشارۀ شاه لباس شاهی بر تن یوسفی کردند و تاج بر سرش نهادند و کمر مرصع و دیگر تشریفات پادشاهی بدو سپردند. بزرگان و سران دولت نیز همگی به خدمتش آماده شدند. شاه هم خود عصای مرصعی به دست گرفت و مانند ایشیک آغاسی باشی در برابر او به خدمت ایستاد. یوسفی سه روز (از پنجشنبه 7 تابامداد یکشنبه دهم ذیقعده 1001 هجری قمری) بدین صورت پادشاهی کرد، اما در این مدت با آنکه هرچه فرمان می داد بی تأمل اجرا می شد هیچگونه حکمی به صلاح کار خویش نداد. فقط امر کرد چند جوان زیباروی نزد وی بردند و هریک را به خدمتش مشغول ساخت. در روز یکشنبه دهم ذیقعده درویش یوسفی را به دار آویختند و شاه عباس بار دیگر با صواب دید منجم باشی بر تخت نشست. رجوع به زندگانی شاه عباس اول تألیف فلسفی (ج 2 صص 338-340) شود ابن محمد. طبیب هروی است. در ایام بابر و همایون شاه می زیست و صاحب تألیفات ذیل است: 1- فواید اخیار که در سال 913 هجری قمری تألیف شده. 2- قصیده فی حفظ الصحه که در سال 937 آن را به بابر تقدیم داشته. 3- ریاض الادویه که در سال 946 به نام همایون پرداخته شده است
منسوب به پوست. جلدی قشری. یا کلاه پوستی. کلاهی که از پوست بره و بیشتر برنگ سیاه سازند. یا کاغذ پوستی. کاغذی که از پوست نازک (مانند پوست آهو) سازند قسمی کاغذ شفاف و محکم و شکننده، پوست فروش، آنکه پوست کوکنار خورد (در هند و ایران معمول بوده)، تریاکیافیونی، تنیلکاهل و سست
منسوب به پوست. جلدی قشری. یا کلاه پوستی. کلاهی که از پوست بره و بیشتر برنگ سیاه سازند. یا کاغذ پوستی. کاغذی که از پوست نازک (مانند پوست آهو) سازند قسمی کاغذ شفاف و محکم و شکننده، پوست فروش، آنکه پوست کوکنار خورد (در هند و ایران معمول بوده)، تریاکیافیونی، تنیلکاهل و سست