کلمه ترکی است مرکب از ’یوز’ به معنی صد و ’لک’ ادات نسبت و بنابراین یوزلک به معنی صدی یا دارای صد ’قرش’ وآن سکه ای مصری از سیم است که ارزش آن برابر صد قرش یا قریب به صد قرش است. (از النقود العربیه ص 188)
کلمه ترکی است مرکب از ’یوز’ به معنی صد و ’لک’ ادات نسبت و بنابراین یوزلک به معنی صدی یا دارای صد ’قرش’ وآن سکه ای مصری از سیم است که ارزش آن برابر صد قرش یا قریب به صد قرش است. (از النقود العربیه ص 188)
جانوری شکاری کوچک تر از پلنگ که بدان مخصوصاً شکار آهو و مانند آن کنند. (ناظم الاطباء) (از برهان). قضاع. اکشم. کشم. شکیمه. کثعم. (منتهی الارب). جانوری شکاری که به سبب جستجوی شکار بدین اسم نامیده شده است. (انجمن آرا) (از آنندراج). فهد. (دهار) (نصاب الصبیان) (منتهی الارب). جانوری وحشی که برای شکار تربیتش کنند. چشمش سرخ است و خالهای سیاه بسیار بر بدن دارد. زمینۀ آن زرد است و از گوشۀ چشم او یا از همه اطراف چشمان او قسمتی سیاه است. و آن به دوستی پنیر و پرخوابی مثل است. ویه. پارس. ابوسهیل. ابوالحکیم. ابومعاویه. (یادداشت مؤلف). یوز یا یوزپلنگ پستانداری است از راستۀ گوشت خواران و از تیره گربه ها که دارای اندامهای کشیده و بلندی است و به همین جهت می تواند به سرعت بدود. رنگ زمینۀ بدنش حنایی رنگ است که مانند پلنگ دارای لکه ها و نقاط تیره ای نیز می باشد و صورتش دارای موهای انبوهی است. ساختمان بدن یوزپلنگ حدفاصل بین ساختمان بدن گربه ها و سگهاست. پنجه هایش مانند گربه به ناخنهای تیزی ختم می شود، ولی برخلاف گربه در موقع استراحت و یا راه رفتن ناخنها جمع و مخفی نمی شوند بلکه همیشه ظاهرند. این حیوان در تمام آسیا (من جمله ایران) و آفریقا منتشر است. یوزپلنگ به زودی اهلی می شود و با انسان انس می گیرد. به همین جهت سابقاً آن را جهت شکار آهو و گوزن تربیت می کردند. جثۀ این حیوان کمی از پلنگ کوچک تر است ولی ارتفاع آن به مناسبت درازی دست و پایش از پلنگ بیشتر است: یوز را هرچند بهتر پروری چون یکی خشم آورد کیفر بری. رودکی. یکی چاره سازد بیاید به جنگ کند دشت نخجیربر یوز تنگ. فردوسی. سگ و یوز در پیش و شاهین و باز همی راند بر دشت روز دراز. فردوسی. به نخجیر کردن به دشت دغوی ابا باز و یوزان نخجیرجوی. فردوسی. همی کردنخجیر با یوز و باز برآمد بر این روزگاری دراز. فردوسی. نشستنگه و مجلس و میگسار همان بازو شاهین و یوز شکار. فردوسی. با یوز رود کس به طلب کردن آهو آنجای که غریدن شیران نر آید. فرخی. راست گفتی یکی شکاری بود پیش یوز امیر شیرشکر. فرخی. ز بیم تیرش که گشت بر پلنگان چاه ز بیم یوزش هامون بر آهوان شد تنگ. فرخی. خسرو اندر خیمه و بر گرد او گرد آمده یوز را صید غزال و باز رامرغ شکار. فرخی. وز دگر سو درآمدند به کار شرزه یوزان چو شیر شرزه و نر راست گفتی مبارزان بودند هریکی جوشنی سیاه به بر. فرخی. همی فکند به تیر و همی گرفت به یوز چو گردباد همی گشت بر یمین و یسار. فرخی. کف یوز پر مغز آهوبره همه چنگ شاهین دل گودره. عنصری. بدوان از بر خویش و بپران از کف خویش بر آهوبچه یوز و بر تیهوبچه باز. منوچهری. چون پره تنگ شد نخجیر را در باغی راندند که در پیش کوشک است و افزون از پانصد و ششصد بود که به باغ رسید و به صحرا بسیار گرفته به یوزان و سگان و امیر بر خضرا بنشست و تیر می انداخت و غلامان در باغ می دویدند و می گرفتند به یوزان و سگان و سخت شکاری رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 513). ز بدخواه ایمن شود وز ستم چو از چنگ یوز آهو اندر حرم. اسدی. شدی شست فرسنگ در نیم روز به آهو رسیدی سبک تر ز یوز. اسدی. مر باز جهان را به تن تذروی مر یوز طمع را به دل غزالی. ناصرخسرو. زین پس نکند شکار هرگز نه باز و نه یوز روزگارم. ناصرخسرو. بر مرکب شاهان نامور یوز از بس آمد هنر به کوه و صحرا پیغمبر میر است یوز او را بر مرکب میر است طور سینا. ناصرخسرو. از طاعت میر است یوز وحشی ایدون به سوی خاص و عام والا. ناصرخسرو. و او [افریدون دین ابراهیم پذیرفته بود و پیل و اشتر و یوز را مطیع گردانیده. (نوروزنامه). وز پی صید آهوی خوش پوز چشمها پر ز سرمه کرده چو یوز. سنایی. یوززان فخر که شد درخور نخجیرگهش بعد از این کبر پلنگان بود اندر سر او. ادیب صابر. برکند از دهان یوز به قهر کلبتین دوشاخ آهو ناب. سوزنی. لشتند آستان بزرگان و مهتران چون یوز پیر لشته به لب کاسۀ پنیر. سوزنی. از شیر فلک روی مگردان که حوادث بر خصم تو آموخته چون یوز و پنیراست. انوری. گورچشمی که بر تن یوز است از پی شیر نر ندوخته اند. خاقانی. دولت شاه جهان را گر میان بندی چو گور دولت آید بر پی ات چون یوز بر بوی پنیر. رضی الدین نیشابوری. و آهوانگیز آن ختن بودند آهوان را به یوز بنمودند. نظامی. چنین چند را کشت تانیمروز چو آهوی پی کرده را تند یوز. نظامی. یوز از شره دیدن نخجیرهمه تن چون پروین چشم گشته و از خونخوارگی چشم او به سان دیدۀ کبک و خروس مسکن خون شده و چون چشم میخواره و جلاد رنگ لعل بدخشان گرفته و به شکل اطفال سرمه از چشم او بر رخ فرودآمده. گفتی شبه در زر ترکیب کرده اند و یا بر ورق گل زرد خط بنفشه گون کشیده اند. و خالهای مشکین چون پشیزها بر پیکر زرین او گفتی بر تودۀزعفران مهره های عنبرین برنهاده و یا حریر دیناری به مداد منقط کرده اند. (از تاج المآثر). هرکه او شاهباز این سر نیست زین طریقت جهنده چون یوز است. عطار. قرعه بر هرکو فتادی روز روز سوی آن شیر او دویدی همچو یوز. مولوی. قوت سرپنجۀ شیری برفت راضی ام اکنون به پنیری چو یوز. سعدی (گلستان). تو پار گریختی چو آهو و امسال بیامدی چو یوزی. سعدی. ای گرگ نگفتمت که روزی بیچاره شوی به دست یوزی. سعدی. بدان مرد کند است دندان یوز که مالد زبان بر پنیرش دو روز. سعدی. بسیاری از این جانوران نیز که می آوردندی... و وجوه به حسب عدد جانور به شمار خود بستدندی و معین نه که چگونه و چند است و چه مقرر گشته بدان واسطه زیادت جانور و یوز می رسانیدند و نیز ضبط نکرده که چند جانور دارند. (تاریخ غازانی ص 341). چنان اندیشید که اول فرمود که یکهزار جانور و سیصد قلاده یوز کفاف است... و هرکس را به مقدار آنکه از این یکهزار جانور و سیصد قلاده یوز در عهدۀ اوست مقرر گردانیده. (تاریخ غازانی ص 343). چون حساب کردند آنچه جهت این مقدار از جانور و یوز مقرر شده و علوفه و علفۀ آن جماعت و طعمه و اولاغ و مایحتاج داخل آن به نیمۀ آنچه پیش از این مجری بود و ثلث این جانور نمی آوردند نمی رسید... و این زمان بی زحمت هر سال یکهزار و سیصد قلاده یوز می آورند و می سپارند. (تاریخ غازانی ص 344). یاد از تن همچوشیرش ای دل کم کن که نه یوز این پنیرم. اوحدی. عالمت یوز پای در دام است واعظت مرغ دانه در منقار. اوحدی. نشگفت اگر به قوت بخت تو یوزبان از قرص آفتاب دهد یوز را پنیر. ابن یمین. سنّه، یوز ماده. هوبر، بچۀ یوز. (منتهی الارب). - سال یوز، سال پلنگ. پارس ئیل. از سالهای دوازده گانه ترکان پس از بقر و پیش از خرگوش: از ابتدای پارس ییل که سال یوز بود واقع در شعبان سنۀ تسع و ثلاثین و ستمائه (639 هجری قمری) تا انتهای مورین ییل که سال اسب... (جامعالتواریخ چ بلوشه ص 255). در پاییز پارس ئیل سال یوز واقع در ذی الحجۀ سنۀ احدی و خمسین... (جامعالتواریخ رشیدی). - یوزواری، مانندیوز. همچون یوز: کرد روبه یوزواری یک زغند خویشتن را شد به در بیرون فکند. رودکی. - امثال: خردمند را هست روشن چو روز که سگ را نمایند ادب پیش یوز. ؟ (از امثال و حکم دهخدا). مثل یوز. (امثال و حکم دهخدا). ، سگ شکاری که به بوییدن شکار را پیدا می کند. (از برهان) (ناظم الاطباء). سگ خرد که کبکی را که در سوراخ است در پی فرستند تا کبک را از سوراخ به درآورد و آن به سبب جستن بود. (از فرهنگ اوبهی) (از لغت فرس اسدی) (از فرهنگ جهانگیری). توله، بلوط سبز. نوعی درخت. (یادداشت مؤلف)
جانوری شکاری کوچک تر از پلنگ که بدان مخصوصاً شکار آهو و مانند آن کنند. (ناظم الاطباء) (از برهان). قضاع. اکشم. کشم. شکیمه. کثعم. (منتهی الارب). جانوری شکاری که به سبب جستجوی شکار بدین اسم نامیده شده است. (انجمن آرا) (از آنندراج). فهد. (دهار) (نصاب الصبیان) (منتهی الارب). جانوری وحشی که برای شکار تربیتش کنند. چشمش سرخ است و خالهای سیاه بسیار بر بدن دارد. زمینۀ آن زرد است و از گوشۀ چشم او یا از همه اطراف چشمان او قسمتی سیاه است. و آن به دوستی پنیر و پرخوابی مثل است. ویه. پارس. ابوسهیل. ابوالحکیم. ابومعاویه. (یادداشت مؤلف). یوز یا یوزپلنگ پستانداری است از راستۀ گوشت خواران و از تیره گربه ها که دارای اندامهای کشیده و بلندی است و به همین جهت می تواند به سرعت بدود. رنگ زمینۀ بدنش حنایی رنگ است که مانند پلنگ دارای لکه ها و نقاط تیره ای نیز می باشد و صورتش دارای موهای انبوهی است. ساختمان بدن یوزپلنگ حدفاصل بین ساختمان بدن گربه ها و سگهاست. پنجه هایش مانند گربه به ناخنهای تیزی ختم می شود، ولی برخلاف گربه در موقع استراحت و یا راه رفتن ناخنها جمع و مخفی نمی شوند بلکه همیشه ظاهرند. این حیوان در تمام آسیا (من جمله ایران) و آفریقا منتشر است. یوزپلنگ به زودی اهلی می شود و با انسان انس می گیرد. به همین جهت سابقاً آن را جهت شکار آهو و گوزن تربیت می کردند. جثۀ این حیوان کمی از پلنگ کوچک تر است ولی ارتفاع آن به مناسبت درازی دست و پایش از پلنگ بیشتر است: یوز را هرچند بهتر پروری چون یکی خشم آورد کیفر بری. رودکی. یکی چاره سازد بیاید به جنگ کند دشت نخجیربر یوز تنگ. فردوسی. سگ و یوز در پیش و شاهین و باز همی راند بر دشت روز دراز. فردوسی. به نخجیر کردن به دشت دغوی ابا باز و یوزان نخجیرجوی. فردوسی. همی کردنخجیر با یوز و باز برآمد بر این روزگاری دراز. فردوسی. نشستنگه و مجلس و میگسار همان بازو شاهین و یوز شکار. فردوسی. با یوز رود کس به طلب کردن آهو آنجای که غریدن شیران نر آید. فرخی. راست گفتی یکی شکاری بود پیش یوز امیر شیرشکر. فرخی. ز بیم تیرش کُه گشت بر پلنگان چاه ز بیم یوزش هامون بر آهوان شد تنگ. فرخی. خسرو اندر خیمه و بر گرد او گرد آمده یوز را صید غزال و باز رامرغ شکار. فرخی. وز دگر سو درآمدند به کار شرزه یوزان چو شیر شرزه و نر راست گفتی مبارزان بودند هریکی جوشنی سیاه به بر. فرخی. همی فکند به تیر و همی گرفت به یوز چو گردباد همی گشت بر یمین و یسار. فرخی. کف یوز پر مغز آهوبره همه چنگ شاهین دل گودره. عنصری. بدوان از بر خویش و بپران از کف خویش بر آهوبچه یوز و بر تیهوبچه باز. منوچهری. چون پره تنگ شد نخجیر را در باغی راندند که در پیش کوشک است و افزون از پانصد و ششصد بود که به باغ رسید و به صحرا بسیار گرفته به یوزان و سگان و امیر بر خضرا بنشست و تیر می انداخت و غلامان در باغ می دویدند و می گرفتند به یوزان و سگان و سخت شکاری رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 513). ز بدخواه ایمن شود وز ستم چو از چنگ یوز آهو اندر حرم. اسدی. شدی شست فرسنگ در نیم روز به آهو رسیدی سبک تر ز یوز. اسدی. مر باز جهان را به تن تذروی مر یوز طمع را به دل غزالی. ناصرخسرو. زین پس نکند شکار هرگز نه باز و نه یوز روزگارم. ناصرخسرو. بر مرکب شاهان نامور یوز از بس آمد هنر به کوه و صحرا پیغمبر میر است یوز او را بر مرکب میر است طور سینا. ناصرخسرو. از طاعت میر است یوز وحشی ایدون به سوی خاص و عام والا. ناصرخسرو. و او [افریدون دین ابراهیم پذیرفته بود و پیل و اشتر و یوز را مطیع گردانیده. (نوروزنامه). وز پی صید آهوی خوش پوز چشمها پر ز سرمه کرده چو یوز. سنایی. یوززان فخر که شد درخور نخجیرگهش بعد از این کبر پلنگان بود اندر سر او. ادیب صابر. برکند از دهان یوز به قهر کلبتین دوشاخ آهو ناب. سوزنی. لشتند آستان بزرگان و مهتران چون یوز پیر لشته به لب کاسۀ پنیر. سوزنی. از شیر فلک روی مگردان که حوادث بر خصم تو آموخته چون یوز و پنیراست. انوری. گورچشمی که بر تن یوز است از پی شیر نر ندوخته اند. خاقانی. دولت شاه جهان را گر میان بندی چو گور دولت آید بر پی ات چون یوز بر بوی پنیر. رضی الدین نیشابوری. و آهوانگیز آن ختن بودند آهوان را به یوز بنمودند. نظامی. چنین چند را کشت تانیمروز چو آهوی پی کرده را تند یوز. نظامی. یوز از شره دیدن نخجیرهمه تن چون پروین چشم گشته و از خونخوارگی چشم او به سان دیدۀ کبک و خروس مسکن خون شده و چون چشم میخواره و جلاد رنگ لعل بدخشان گرفته و به شکل اطفال سرمه از چشم او بر رخ فرودآمده. گفتی شبه در زر ترکیب کرده اند و یا بر ورق گل زرد خط بنفشه گون کشیده اند. و خالهای مشکین چون پشیزها بر پیکر زرین او گفتی بر تودۀزعفران مهره های عنبرین برنهاده و یا حریر دیناری به مداد منقط کرده اند. (از تاج المآثر). هرکه او شاهباز این سر نیست زین طریقت جهنده چون یوز است. عطار. قرعه بر هرکو فتادی روز روز سوی آن شیر او دویدی همچو یوز. مولوی. قوت سرپنجۀ شیری برفت راضی ام اکنون به پنیری چو یوز. سعدی (گلستان). تو پار گریختی چو آهو و امسال بیامدی چو یوزی. سعدی. ای گرگ نگفتمت که روزی بیچاره شوی به دست یوزی. سعدی. بدان مرد کُند است دندان یوز که مالد زبان بر پنیرش دو روز. سعدی. بسیاری از این جانوران نیز که می آوردندی... و وجوه به حسب عدد جانور به شمار خود بستدندی و معین نه که چگونه و چند است و چه مقرر گشته بدان واسطه زیادت جانور و یوز می رسانیدند و نیز ضبط نکرده که چند جانور دارند. (تاریخ غازانی ص 341). چنان اندیشید که اول فرمود که یکهزار جانور و سیصد قلاده یوز کفاف است... و هرکس را به مقدار آنکه از این یکهزار جانور و سیصد قلاده یوز در عهدۀ اوست مقرر گردانیده. (تاریخ غازانی ص 343). چون حساب کردند آنچه جهت این مقدار از جانور و یوز مقرر شده و علوفه و علفۀ آن جماعت و طعمه و اولاغ و مایحتاج داخل آن به نیمۀ آنچه پیش از این مجری بود و ثلث این جانور نمی آوردند نمی رسید... و این زمان بی زحمت هر سال یکهزار و سیصد قلاده یوز می آورند و می سپارند. (تاریخ غازانی ص 344). یاد از تن همچوشیرش ای دل کم کن که نه یوز این پنیرم. اوحدی. عالمت یوز پای در دام است واعظت مرغ دانه در منقار. اوحدی. نشگفت اگر به قوت بخت تو یوزبان از قرص آفتاب دهد یوز را پنیر. ابن یمین. سَنّه، یوز ماده. هوبر، بچۀ یوز. (منتهی الارب). - سال یوز، سال پلنگ. پارس ئیل. از سالهای دوازده گانه ترکان پس از بقر و پیش از خرگوش: از ابتدای پارس ییل که سال یوز بود واقع در شعبان سنۀ تسع و ثلاثین و ستمائه (639 هجری قمری) تا انتهای مورین ییل که سال اسب... (جامعالتواریخ چ بلوشه ص 255). در پاییز پارس ئیل سال یوز واقع در ذی الحجۀ سنۀ احدی و خمسین... (جامعالتواریخ رشیدی). - یوزواری، مانندیوز. همچون یوز: کرد روبه یوزواری یک زغند خویشتن را شد به در بیرون فکند. رودکی. - امثال: خردمند را هست روشن چو روز که سگ را نمایند ادب پیش یوز. ؟ (از امثال و حکم دهخدا). مثل یوز. (امثال و حکم دهخدا). ، سگ شکاری که به بوییدن شکار را پیدا می کند. (از برهان) (ناظم الاطباء). سگ خرد که کبکی را که در سوراخ است در پی فرستند تا کبک را از سوراخ به درآورد و آن به سبب جستن بود. (از فرهنگ اوبهی) (از لغت فرس اسدی) (از فرهنگ جهانگیری). توله، بلوط سبز. نوعی درخت. (یادداشت مؤلف)
جوینده و طلب کننده و شکارکننده، (ناظم الاطباء)، جوینده و طلب کننده، (از برهان)، مادۀ مضارع یوزیدن یا یوختن و در ترکیب با اسم یا کلمه دیگر معنی فاعل دهد: رزم یوز، راه یوز، جنگ یوز، چاره یوز، کاریوز، فتنه یوز، صیدیوز، چنانکه فردوسی گوید: ز بهر طلایه یکی کینه توز فرستاد با لشکری رزم یوز، (از یادداشت مؤلف)، ، تفحص و جستن و از این مأخوذ است دریوز و دریوزه یعنی جستجوی درها و رزم یوز یعنی رزم جو، و یوس به تبدیل زاء با سین لغتی است در آن، و جانور شکاری را از این جهت یوز گویند که جستجوی شکار کند و همچنین سگ توله را یوزک ویوزه برای این گویند، (از انجمن آرا) (از آنندراج)، تفتیش و تفحص و جستجو، (ناظم الاطباء)، جستن، (از فرهنگ اوبهی)، جستن و تفحص کردن، (برهان) (از فرهنگ جهانگیری)، - کاسۀ یوز، کاسۀ درویشان، کاسۀ گدائی: چرخ تهی کز پی فریب تو جنبد کاسۀ یوز است کش قرار نیابی، خاقانی، رجوع به کاسۀ یوز و کاسۀ دریوزه شود، ، جست وخیز، (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا) (از برهان)، جستن و خیز کردن، (فرهنگ جهانگیری)
جوینده و طلب کننده و شکارکننده، (ناظم الاطباء)، جوینده و طلب کننده، (از برهان)، مادۀ مضارع یوزیدن یا یوختن و در ترکیب با اسم یا کلمه دیگر معنی فاعل دهد: رزم یوز، راه یوز، جنگ یوز، چاره یوز، کاریوز، فتنه یوز، صیدیوز، چنانکه فردوسی گوید: ز بهر طلایه یکی کینه توز فرستاد با لشکری رزم یوز، (از یادداشت مؤلف)، ، تفحص و جستن و از این مأخوذ است دریوز و دریوزه یعنی جستجوی درها و رزم یوز یعنی رزم جو، و یوس به تبدیل زاء با سین لغتی است در آن، و جانور شکاری را از این جهت یوز گویند که جستجوی شکار کند و همچنین سگ توله را یوزک ویوزه برای این گویند، (از انجمن آرا) (از آنندراج)، تفتیش و تفحص و جستجو، (ناظم الاطباء)، جستن، (از فرهنگ اوبهی)، جستن و تفحص کردن، (برهان) (از فرهنگ جهانگیری)، - کاسۀ یوز، کاسۀ درویشان، کاسۀ گدائی: چرخ تهی کز پی فریب تو جنبد کاسۀ یوز است کش قرار نیابی، خاقانی، رجوع به کاسۀ یوز و کاسۀ دریوزه شود، ، جست وخیز، (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا) (از برهان)، جستن و خیز کردن، (فرهنگ جهانگیری)
از ترکیبات مهم یددار است که می توان به جای یدفرم به کار برد. این ماده به شکل گرد زردرنگ و بی طعم و بی بو یافت می شود. این جسم کمتر موجب تحریک زخمها شده و برای دستگاه گوارش نیز بی ضرر می باشد ولی از یدفرم گرانتر است. (از درمان شناسی ج 2 ص 125)
از ترکیبات مهم یددار است که می توان به جای یدفرم به کار برد. این ماده به شکل گرد زردرنگ و بی طعم و بی بو یافت می شود. این جسم کمتر موجب تحریک زخمها شده و برای دستگاه گوارش نیز بی ضرر می باشد ولی از یدفرم گرانتر است. (از درمان شناسی ج 2 ص 125)
مصغر یوز. (برهان). یوز شکاری کوچک. (ناظم الاطباء). به معنی یوزه است. (فرهنگ جهانگیری) ، سگ خرد. سگ بچه. (زمخشری). سگ شکاری کوچک که شکاراز سوراخ بیرون کند. (لغت فرس اسدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). پارسیان سگی را که کوچک بود و صید را جوید و از سوراخ بیرون آرد یوزک خوانند به سبب جستن او صید را. (صحاح الفرس). توله سگ شکاری. (از برهان) (از انجمن آرا). سگ کوچک. (یادداشت مؤلف) : چون یوزک قمی جهد از دست آهوان با دوستگان رودکس کفتار در برک. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 781). ، غلتیدن جانوران ماننداسب و جز آن بر روی خاک. (ناظم الاطباء). غلتیدن و مراغه کردن جانوران. (از برهان) (از شعوری ج 2 ورق 449). و رجوع به یوز شود
مصغر یوز. (برهان). یوز شکاری کوچک. (ناظم الاطباء). به معنی یوزه است. (فرهنگ جهانگیری) ، سگ خرد. سگ بچه. (زمخشری). سگ شکاری کوچک که شکاراز سوراخ بیرون کند. (لغت فرس اسدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). پارسیان سگی را که کوچک بود و صید را جوید و از سوراخ بیرون آرد یوزک خوانند به سبب جستن او صید را. (صحاح الفرس). توله سگ شکاری. (از برهان) (از انجمن آرا). سگ کوچک. (یادداشت مؤلف) : چون یوزک قمی جهد از دست آهوان با دوستگان رودکس کفتار در برک. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 781). ، غلتیدن جانوران ماننداسب و جز آن بر روی خاک. (ناظم الاطباء). غلتیدن و مراغه کردن جانوران. (از برهان) (از شعوری ج 2 ورق 449). و رجوع به یوز شود
تنه درخت. (ناظم الاطباء) (از برهان). ساق درخت و ’ها’ی آخر جهت حرکت حرف آخر است. (از انجمن آرا) (آنندراج). ظاهراً تحریفی از بوز و پوز است. رجوع به بوز و پوز شود، بچۀ یوز شکاری. (ناظم الاطباء) ، توله سگ شکاری. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ ایران باستان) : از چرخ طمع ببر که شیران را دریوزه نباید از در یوزه. خاقانی (از انجمن آرا). طعن نادان نصیحت داناست زدن یوز عبرت یوزه است. سعدی (از انجمن آرا). ، به معنی تفتیش، از مجعولات دساتیر است. (یادداشت مؤلف) ، غلتیدن جانوران از قبیل اسب و جز آن بر روی خاک. (از آنندراج) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری). و رجوع به یوزک در همه معانی شود، نام گدایی در نهایت ابرام و سماجت و گدا و درویشی که سؤال می کند. (ناظم الاطباء). از بیت زیر سنایی به معنی گدا ظاهر می شود، لیکن به معنی سگ توله نیز توان گرفت: از پی آب و نان هرروزه طوف هر یوزه بهر دریوزه. (از انجمن آرا) (از آنندراج)
تنه درخت. (ناظم الاطباء) (از برهان). ساق درخت و ’ها’ی آخر جهت حرکت حرف آخر است. (از انجمن آرا) (آنندراج). ظاهراً تحریفی از بوز و پوز است. رجوع به بوز و پوز شود، بچۀ یوز شکاری. (ناظم الاطباء) ، توله سگ شکاری. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ ایران باستان) : از چرخ طمع ببر که شیران را دریوزه نباید از در یوزه. خاقانی (از انجمن آرا). طعن نادان نصیحت داناست زدن یوز عبرت یوزه است. سعدی (از انجمن آرا). ، به معنی تفتیش، از مجعولات دساتیر است. (یادداشت مؤلف) ، غلتیدن جانوران از قبیل اسب و جز آن بر روی خاک. (از آنندراج) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری). و رجوع به یوزک در همه معانی شود، نام گدایی در نهایت ابرام و سماجت و گدا و درویشی که سؤال می کند. (ناظم الاطباء). از بیت زیر سنایی به معنی گدا ظاهر می شود، لیکن به معنی سگ توله نیز توان گرفت: از پی آب و نان هرروزه طوف هر یوزه بهر دریوزه. (از انجمن آرا) (از آنندراج)
جستن تفحص کردن، جوینده، این کلمه درزبان عوام به صورت صفتی تحقیرآمیز و دشنام گونه برای مردان بکار رود و دومفهوم بدجنس وناجنس و نخراشیده و بی تربیت و بیرحم و نظایرآن ازآن استنباط میشود: کی این بچه را زدک بابای یوزت یوزپلنگ
جستن تفحص کردن، جوینده، این کلمه درزبان عوام به صورت صفتی تحقیرآمیز و دشنام گونه برای مردان بکار رود و دومفهوم بدجنس وناجنس و نخراشیده و بی تربیت و بیرحم و نظایرآن ازآن استنباط میشود: کی این بچه را زدک بابای یوزت یوزپلنگ
یوز، حیوانی است دردنده و گوشت خوار از خانواده پلنگ که پوشش منقش ندارد و خال خال نیست. این حیوان در خواب به دشمن تعبیر می شود و دشمنی است فرومایه که انسان را غافلگیر می کند و آسیب وارد می آورد. اگر در خواب ببینید یوزی رام شما شده یا از ظرفی که غذا می خورید آن حیوان نیز می خورد بر دشمن غلبه یافته و ایمن می شوید. اگر ببینید یوز در خواب به شما حمله کرد از جانب دشمن آسیب می بینید و اگر شما یوز راندید، دشمن را از خود می رانید. نگاه کردن در چشم یوز خوب نیست. منوچهر مطیعی تهرانی
یوز، حیوانی است دردنده و گوشت خوار از خانواده پلنگ که پوشش منقش ندارد و خال خال نیست. این حیوان در خواب به دشمن تعبیر می شود و دشمنی است فرومایه که انسان را غافلگیر می کند و آسیب وارد می آورد. اگر در خواب ببینید یوزی رام شما شده یا از ظرفی که غذا می خورید آن حیوان نیز می خورد بر دشمن غلبه یافته و ایمن می شوید. اگر ببینید یوز در خواب به شما حمله کرد از جانب دشمن آسیب می بینید و اگر شما یوز راندید، دشمن را از خود می رانید. نگاه کردن در چشم یوز خوب نیست. منوچهر مطیعی تهرانی