جدول جو
جدول جو

معنی یوتک - جستجوی لغت در جدول جو

یوتک
(یَ)
دهی است از دهستان کوه شهری بخش کهنوج شهرستان جیرفت، واقع در 160هزارگزی جنوب کهنوج، با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوتک
تصویر هوتک
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی کرمان
فرهنگ نامهای ایرانی
نوعی نی کوتاه که در آن گلوله هایی کوچک قرار داده و به طرف چیزی فوت می کنند، نی لبک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یوزک
تصویر یوزک
سگ شکاری، سگ تولۀ شکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توتک
تصویر توتک
گنجینه، مخزن، صندوق پول، توبک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوتک
تصویر سوتک
آلتی فلزی یا استخوانی که روی لب بگذارند و با آن سوت بزنند، در موسیقی نوعی ساز بادی شبیه فلوت و با ده سوراخ که با کنار لب نواخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توتک
تصویر توتک
طوطی
قسمی نی که چوپانان می نوازند، نی توتک، نی لبک، نوعی نان کوچک قندی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تُو تَ / تو تَ)
گنجینه و مخزن. (برهان) (آنندراج). انبارخانه و گنجینه و مخزن و صندوق پول و تپنگو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ تَ)
کوتاه. (مهذب الاسماء). کوتاه لاغر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
اوتکی. (المعرب جوالیقی ص 199). قسمی از خرما. (ناظم الاطباء). خرمای شهریز یا سهریز یا خرمای سوادی. (منتهی الارب) (المعرب). خرمای شهریز و آن قطیعاء است و گفته اند خرمای سوادی است. (از اقرب الموارد) (جوالیقی ص 199)
لغت نامه دهخدا
(توتَ)
جانوری است سخن گو که آن را بتازی طوطی خوانند. (فرهنگ جهانگیری). مرغی است معروف که طوطی گویند. (فرهنگ رشیدی). طوطی سخن گو را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نوعی از نان باشد که در قزوین و توابع آن خصوصاً در راوند (کذا) خوب می پزند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، قسمی از نی باشد که شبانان نوازند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قسمی از نی باشد و آنرا نیشه هم گویند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) :
به شوخی گر کند توتک نوازی
پری را دل کند از شیشه بازی
ز شدّ توتک او اندک اندک
خرد قالب تهی سازد، چه توتک ؟
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تو تَ)
دهی از دهستان دلکا است که در بخش بزمان شهرستان ایرانشهر واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نی که در آن گلوله ای از گل نهند و اطفال بدان گنجشک شکار کنند با دمیدن در آن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کتک. چوبدستی. عصا. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : بعضی را به چوب و کوتک تأدیب نموده و پاشا را از آن جهل و بدمستی ملامت کرده. (عالم آرا ص 776 از فرهنگ فارسی معین) ، دستۀ هاون. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، چوب گازران. (فرهنگ فارسی معین) ، با چوب زدن. (ناظم الاطباء). ضرب (مطلق). زدن (چه با چوب و چه غیر آن). کتک. (فرهنگ فارسی معین) : چند نفر از مستحفظین لشکر را گوش وبینی بریده، سرداران سنگر را هم تعزیر نموده کوتک بسیاری زده... (تاریخ گلستانه). و رجوع به کتک شود
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ جانکی سردسیر هفت لنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 75)
لغت نامه دهخدا
(لَ جَ)
نام محلی کنار راه دوراهی حرمک به زابل میان شهر سوخته و پل اسبی در 95500گزی دوراهی حرمک
لغت نامه دهخدا
(جِ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان کرمان. دارای 140 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و حبوب و کار دستی مردم آنجا قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مصغر یوز. (برهان). یوز شکاری کوچک. (ناظم الاطباء). به معنی یوزه است. (فرهنگ جهانگیری) ، سگ خرد. سگ بچه. (زمخشری). سگ شکاری کوچک که شکاراز سوراخ بیرون کند. (لغت فرس اسدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). پارسیان سگی را که کوچک بود و صید را جوید و از سوراخ بیرون آرد یوزک خوانند به سبب جستن او صید را. (صحاح الفرس). توله سگ شکاری. (از برهان) (از انجمن آرا). سگ کوچک. (یادداشت مؤلف) :
چون یوزک قمی جهد از دست آهوان
با دوستگان رودکس کفتار در برک.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 781).
، غلتیدن جانوران ماننداسب و جز آن بر روی خاک. (ناظم الاطباء). غلتیدن و مراغه کردن جانوران. (از برهان) (از شعوری ج 2 ورق 449). و رجوع به یوز شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یوزدو. یوزتاخت. که مثل یوز تند بدود. (یادداشت مؤلف). تیزپا:
هم آهوفغند است و هم یوزتک
هم آزاده خوی است و هم تیزگام.
فرالاوی.
رجوع به یوز و یوزجست شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان رودبار است که در بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
توله سگ و سگ کوچک و یوزل. (ناظم الاطباء). یوذک. یوزل
لغت نامه دهخدا
تصویری از یوزک
تصویر یوزک
یوزپلنگ، سگ شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
چوبدستی، عصا ترکی کتک بنگرید به کتک چوبدستی عصا: بعضی را بچوب و کوتک تادیب نموده و پاشا را از آن جهل و بد مستی ملامت کرده، دسته هاون، چوب گازران، ضرب (مطلق) زدن (چه با چوب و چه غیر آن) کتک
فرهنگ لغت هوشیار
نی که در آن گلوله های از گل نهند و اطفال بدان گنجشک شکار کنند نی کوتاهی که به وسیله آن بسوی چیزی فوت کنند، نی لبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوتک
تصویر سوتک
آلتی کوچک که چون بر دهان بدمند سوت زند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توتک
تصویر توتک
مخزن، گنجینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوتک
تصویر حوتک
کوتاه باریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوتک
تصویر اوتک
ترکی موزه بخشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یوزک
تصویر یوزک
((زَ))
توله سگ شکاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوتک
تصویر فوتک
((تَ))
نی کوتاهی که با آن به طرف چیزی فوت کنند، نی لبک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توتک
تصویر توتک
نوعی نی لبک، که چوپانان می نوازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توتک
تصویر توتک
گنجینه، صندوق پول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توتک
تصویر توتک
نان کوچک قندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توتک
تصویر توتک
((تَ))
طوطی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوتک
تصویر کوتک
((تَ))
چوبدستی، عصا، دسته هاون، چوب گازران، ضرب (مطلق) زدن (چه با چوب و چه غیر آن)، کتک
فرهنگ فارسی معین