جدول جو
جدول جو

معنی ینگ - جستجوی لغت در جدول جو

ینگ
(یَ)
شکل و مانند و طرز و روش. (از ناظم الاطباء) (برهان) (از آنندراج). روش. (فرهنگ جهانگیری). بیانکی می گوید: فارسی است به معنی عادت و طرز. (یادداشت مؤلف) :
سخن پناها گرچه سخنوران هستند
شناسی آنکه سخن کس نپرورد زین ینگ.
سیدذوالفقار شیروانی.
رخ می نهفت از اول و اکنون همی نماید
از بهر کشتن ما هر ساعتی به ینگی.
اوحدی.
هر دم چو از ینگی دگر خواهد دل ما سوختن
منشان بر آتش خویش را ای دل که کار از ینگ شد.
اوحدی.
گناه هرکه در عالم بیامرزد ز بهر تو
اگر پیش خدا آرند فردا بر همین ینگت.
اوحدی.
در دهر سوکوار نباشد به حال من
در شهر غمگسار نباشد به ینگ تو.
اوحدی.
بت فرخار ندیدیم بدین حسن و جمال
ترک تنگی نشنیدیم بدین شیوه و ینگ.
سلمان ساوجی.
- کار از ینگ شدن، کاراز قاعده و قانون گذشتن. خارج شدن کار از اصول و قاعده خود:
هر دم چو از ینگی دگر خواهد دل ما سوختن
منشان بر آتش خویش را ای دل که کار از ینگ شد.
اوحدی.
، قاعده و قانون و رسم و آیین. (برهان). قاعده و قانون بستن. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) :
آیین توست احسان ینگ تو مرحمت
نبود در آل میران آیین جز این و ینگ.
سوزنی.
با خط شبرنگ و با رخسار گلرنگ آمدی
نزد فخرالساده نبود دیگری بر ینگ تو.
سوزنی.
هر دمت رای کسی باشد و اندیشۀ جایی
من ندانم که تو خود بر چه طریقی و چه ینگی.
اوحدی.
عجب دان که از کارگاه ملاحت
جهان را به ینگ تو ینگی برآید.
اوحدی.
دل بدزدی و زود بگریزی
ما بدانسته ایم ینگ تو را.
اوحدی.
ترک گندم گون من هر دم به ینگی دیگر است
روی او را هر زمان حسنی و رنگی دیگر است.
اوحدی.
هر صبحدم که ساقی خم خانه صفا
سقایی زمانه کند با هزار ینگ.
کاتبی شیرازی.
، چاره و علاج. امکان. راه:
اوحدی رادر غمت ینگی بجز مردن نماند
گر بمانی مدتی دیگر بر این ینگ ای پسر.
اوحدی.
، تمکین و وقار. (ناظم الاطباء) (برهان) ، توانایی و عظمت و بزرگی. (از ناظم الاطباء) ، جانوری است زردرنگ و پیوسته در میان علف و گیاه می باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ینگ
(یَ)
نام جزیره ای است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ینگ
(یِ حُ سَ)
دهی است از دهستان بارمعدن بخش سرولایت شهرستان نیشابور، واقع در 39000گزی جنوب باختری چکنه بالا، با 158 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
ینگ
(یِ)
آستین. (برهان)
لغت نامه دهخدا
ینگ
شکل و مانند و طرز و روش
تصویری از ینگ
تصویر ینگ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ینگه دنیا
تصویر ینگه دنیا
دنیای جدید، کنایه از امریکا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ینگه
تصویر ینگه
زنی که شب زفاف همراه عروس به خانۀ داماد می رود، یدک، دنباله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ینگا
تصویر ینگا
نو، جدید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رینگ
تصویر رینگ
زمینی مربع شکل به عرض پنج یا شش متر، برای انجام مسابقه مانند مشت زنی، حلقۀ فولادی چرخ اتومبیل که لاستیک را روی آن می گذارند، حلقۀ فولادی در موتور که پیستون را روی سیلندر نگاه می دارد
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
ینی. در ترکی به معنی تازه و نو است و ’ینگی دنیا’ که به امریکا اطلاق می شود و به معنی ’جهان نو’ یا ’دنیای نو’ است، از آن می باشد
لغت نامه دهخدا
(نَ)
کون (به لهجۀ طبری). (از نصاب طبری، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
زن یزدگرد دوم ساسانی و مادر هرمزد سوم و فیروزان، در مدت جنگ بین این دو شاهزاده در تیسفون سلطنت میکرد. (دائره المعارف فارسی). رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 202 شود
لغت نامه دهخدا
حکایت آواز که از جسم فلزی سخت برخیزد،
- دینگ دینگ، حکایت صوت مکرر که از جسمی سخت برآید
لغت نامه دهخدا
زمین مربع که در آنجا دو بوکس باز باهم مسابقه دهند، (فرهنگ فارسی معین)، رینگهای پیستون (در اتومبیل) حلقه های چدنی هستند که در اطراف پیستون در شیارهای مخصوص برای استحکام پیستون به سیلندر قرار داده شده اند، هر پیستون دارای دو یا سه عدد رینگ کمپرس برای متراکم کردن گاز در سرسیلندر می باشد تا نگذارند گازها از بین پیستون و سیلندرداخل کارتر گردند و رینگهای روغنی برای آن ساخته شده اند که نگذارند روغن از پایین سیلندر به بالا آمده با گاز سوخته تولید دود نماید، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
جان، (1704- 1757 میلادی) دریاسالار انگلیسی، پسر جورج بینگ ملقب به وایکاونت تارینگتن، در 1756 میلادی که فرانسویان به جزیره مینورکا هجوم بردند، بینگ مأمور شد که به کمک دژی که پایداری میکرد برود و چون این دژ سقوط کرد بینگ در محکمۀ نظامی محاکمه و سپس تیرباران شد، محکومیت وی خشم عمومی را برانگیخت، (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ینگی. نو. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یِ گَ / گِ)
زن که از خانه عروس همراه کنند تا در شبهای اول عروسی پشت حجله نشیند و حوایج برآرد. (یادداشت مؤلف). زن مجرب و مسنی را گویند که همراه عروس از خانه پدر به خانه شوهر می رود و در ترتیب کارها و طرز برخوردهای او با مسائل و اشخاص راهنمایی اش می کند. ینگا.
- ینگۀ عروس، زنی که همراه عروس کنند به شب زفاف. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یِ / یَ)
مشاطه. (آنندراج). ینگۀ عروس. زنی که دست عروس به دست داماد دهد. زنی که همراه عروس از خانه پدر به خانه شوی رود. (یادداشت مؤلف) :
آن شب گردک نه ینگا دست او
خوش امانت داد اندر دست شو.
مولوی.
و رجوع به ینگه شود، زن برادر و زن عم. (آنندراج) ، کدبانو. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ گَ / گِ)
روشنایی. ینگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زنی که در شب زفاف دنبال عروس بخانه داماد رود، دنباله ترکی پساد (گویش بدخشی) زه ساگدوش: مرد ینگه برای عروس بمنزله ساق دوش است برای داماد توضیح آنکه درقدیم شب عروسی مردی (یا دو مرد) جهاندیده وتجربه پرورده از دوستان داماد نزد اومی نشستند و وی را به وظایفی که برعهده داشت آشنا می ساختند وجزئیات اعمال شب زفاف رابدومی آموختند این مردان را ساق دوش می گفتند. برای عروس نیززنی (یازنانی) تعیین می شدند که وی رابه وظایفش آشناسازند و چنین زنی راینگه می گفتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رینگ
تصویر رینگ
میدان مسابقه مشت زنی که گرداگرد آن را طناب کشیده اند، حلقه چدنی که پیستون را روی سیلندر نگه می دارد و از ورود گاز به داخل کارتل یا روغن به داخل محفظه سیلندر جلوگیری می کند، حلقه فلزی چرخ خودرو که تایر روی آن نصب می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ینگه
تصویر ینگه
((یَ گِ))
یدک، دنباله، زنی که شب زفاف همراه عروس به خانه داماد می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ینگی
تصویر ینگی
((یَ گِ))
نو، جدید
فرهنگ فارسی معین
اگر در خواب ببیند که ینگه عروس و داماد شده اید، متاسفانه وضعیت خوشی در انتظار شما نیست. در این صورت، لااقل یک هفته مراقب اعمال، رفتار و آمد و شدهای خود باشید و حتی الامکان از مسافرت پرهیز نمایید. منوچهر مطیعی تهرانی
فرهنگ جامع تعبیر خواب
باجناق هم ریش، هم زلف، ساق دوش
فرهنگ گویش مازندرانی
زایده داخل آلت تناسلی زن
فرهنگ گویش مازندرانی
یک نوبت خرمن کوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای زنگ، آوازی زنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
عدم رشد طبیعی، به رشد طبیعی نرسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
آشغال بینی
فرهنگ گویش مازندرانی
کون
فرهنگ گویش مازندرانی
وز حرف زدنی که دیگران نفهمند و خوب ادا نشده باشد، صدای زیر
فرهنگ گویش مازندرانی
در عرف منطقه یک چهارم مجموع گوشت گاو را گویند، از پاشنه ی پا تا لگن خاصره
فرهنگ گویش مازندرانی
کلام نارسا، تودماغی، صدای بال مگس
فرهنگ گویش مازندرانی
کلام نارسا
فرهنگ گویش مازندرانی