جدول جو
جدول جو

معنی ینفور - جستجوی لغت در جدول جو

ینفور(یَ)
سخت رمنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منفور
تصویر منفور
مورد نفرت، ناپسند، رمیده، دور شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفور
تصویر نفور
رمیدن، بیرون رفتن، دور شدن، روان شدن حجاج از منی به سوی مکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفور
تصویر نفور
رمنده، گریزنده
بیزار، نفرت انگیز
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
ابن عبدالرحمان، از بنی یعفور در صنعا و یمن (248-259 هجری قمری). (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِشْ)
قصبه ایست در خطۀ فرانکونیای سفلی از باویر و بر نهر ماین در 40 هزارگزی شمال غربی وورجبوک واقع گشته است و گرداگردش سوری کشیده اند. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
رمنده. گریزنده. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نافر. (از اقرب الموارد). چموش. شموس. ذئر. ذائر. انف. آنکه از چیزی بهراسد. (یادداشت مؤلف). متنفر. گریزان:
گرم ز چشم ندزدی تباه گردد عیش
ورم ز دل نستانی نفور گرددجان.
فرخی.
در همه کاری صبور وز همه عیبی نفور
کالبد تو ز نور کالبد ما ز لاد.
منوچهری.
وز تو ستوه گشت و بماندی از او نفور
آنکس که ز آرزوت همی کرد دی نفیر.
ناصرخسرو.
اندر او بر مثال جانوران
مردمانند از اهل علم نفور.
ناصرخسرو.
جمله گشتستند بیزار و نفور از صحبتم
همزبان و همنشین و همزمین و همنسب.
ناصرخسرو.
واگر بیمار از ماءالعسل نفور باشد... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و چون طبع هرمزدر قتالی شناخت از آن نفور گشت. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 99). و همه لشکر را مستشعر و نفور می داشت. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 107).
لشکر چون تفاوت حال هر دو طرف مشاهدت کردند از خدمت الیسع دور و نفور شدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 290).
هردو سوزنده چو دوزخ ضد نور
هر دو چون دوزخ ز نور دل نفور.
مولوی.
خلقی به تو مشتاق و جهانی به تو خرم
ما در تو گریزان و تو از خلق نفوری.
سعدی.
چو سال بد از وی خلایق نفور
نمایان به هم چون مه نو ز دور.
سعدی.
گدایانی از پادشاهی نفور
به امّیدش اندر گدائی صبور.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(یَ)
جهنده. ظبی ینفوز، آهوی برجهنده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
طریق ینکور، راه نبهره و بر غیر قصد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راه پنهانی و مخفی
لغت نامه دهخدا
گویند در زمان رشید زنی از خاندان هرکل فرمانروای روم بود و با رشید ملاطفت می کرد و او را پسر کوچکی بود، چون به سن رشد رسید فرمان روایی بدو مفوض شد، لکن آن پسر به تباهکاری پرداخت و با رشید به خشونت رفتار می کرد. رشید از وضع کشور روم هراسان شد و آن پسر را کشت. در نتیجه رومیان خشمگین شدند و مردی به نام یقفور طغیان کرد و آن زن را بکشت و خود بر کشور استیلا یافت و به رشید نوشت: اما بعد، زنی را به عنوان ’شاه’ تعیین کرده و خود را به جای ’رخ’ گذارده بودی. شایسته است بدانی که از این پس من ’شاه’ هستم و تو به منزلۀ ’رخ’ می باشی و باید آنچه آن زن به تو می پرداخت تو آن را به من بسپاری. رشید همین که نامه را خواند به نویسندگان گفت به وی پاسخ دهید. هر پاسخی را که نزد وی آوردند نپسندید و چون خوداو خطیب و شاعر بود نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم، از بندۀ خدا هارون الرشید به یقفور سگ روم. اما بعد، نامۀ تو را دریافتم و پاسخ آن چیزی است دیدنی نه شنیدنی، و السلام علی من اتبع الهدی. آنگاه با گروهی بیمانند بدو تاخت و کشور وی را تصرف کرد و به قتل پرداخت وگروهی را به اسارت آورد. یقفور در سر راه وی آتش عظیمی برافروخت. محمد بن یزید شیبانی از میان آتش گذشت و مردم همه او را دنبال کردند و از آتش گذشتند. چون یقفور دید راه گریزی ندارد و ناچار مغلوب می شود، از در مصالحه درآمد و پرداختن مبلغی جزیه را به گردن گرفت که هم خود شخصاً آن را بپردازد و هم از دیگر مردم کشورش بگیرد و روانه کند. (از صبح الاعشی ج 1 ص 192)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
سخت رمنده. (منتهی الارب). شدیدالنفار. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
آهوبره. گوزن بچه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آهوبره که اندک مایه قوت گرفته باشد. (دهار) (از مهذب الاسماء). آهوبچۀ میان خشف ورشا. ج، یعافیر. (یادداشت مؤلف) ، آواز، جنبش، پاره ای از شب. ج، یعافیر. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یُ)
آهوی خاکسترگون یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مغلوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دورگردیده. (آنندراج) ، ترسیده. (آنندراج) ، نفرت کرده شده و ناپسند و مکروه. (ناظم الاطباء). مورد نفرت واقعشده.
- منفور شدن، نفرت کردن و کراهت داشتن. (ناظم الاطباء).
- ، مورد نفرت واقع شده. ناپسند واقع شدن
لغت نامه دهخدا
(قُ)
سوراخ کون. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد از قاموس)
لغت نامه دهخدا
(کُ فُرْ)
اتحاد کمونیستی که در 15 ماه اکتبر سال 1947 بجای کمینترن تشکیل شد و دفتر سیاسی آن در بلگراد مستقر گردید. هدف کمینفورم برقراری اتحاد و همکاری بین احزاب کمونیستی جهان بود. این سازمان در ماه آوریل 1956 تعطیل شد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جنفور
تصویر جنفور
گور کهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ینفوز
تصویر ینفوز
آهو جهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفور
تصویر نفور
گریزان، شموس، نافر، رمنده، گریزنده، دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یعفور
تصویر یعفور
غزال، آهو
فرهنگ لغت هوشیار
ارند گجستک لهاش گراز خرده بینان بخرد نباشم نباشم هم از ابلهان لهاشم (نزاری) دشمنروی بازرگانی بود بسیار مال اما به غایت دشمنروی و گرانجان (کلیله و دمنه) ناپسند مورد نفرت واقع شده ناپسند دور شده، جمع منفورین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفور
تصویر منفور
((مَ))
ناپسند، مورد نفرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفور
تصویر نفور
((نَ))
رمنده، دور شونده، نفرت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفور
تصویر نفور
((نُ))
رمیدن، دور شدن، حرکت کردن حاجیان از منی به سوی مکه، روز (یوم)، روز 12 ذیحجه که حاجیان از منی به سوی مکه حرکت کنند، رمیدگی
فرهنگ فارسی معین
رانده، مردود، مطرود، نفرت انگیز
متضاد: محبوب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیزار، رمنده، فراری، گریزان، متنفر، نفرت انگیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد