جدول جو
جدول جو

معنی ینفعل - جستجوی لغت در جدول جو

ینفعل
(یَ فَ عِ)
که قبول اثر می کند و آن از مقولات عشر ارسطوست چون گرم شدن و بریده شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منفعل
تصویر منفعل
اثرپذیرفته، شرمنده، شرمسار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فَ عِ)
کرده شده و ساخته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انفعال شود، اثر چیزی پذیرنده. (غیاث) (آنندراج). اثر چیزی پذیرفته. (ناظم الاطباء). متأثرشده: که از فعل فاعل اندر منفعل پدید آید. (زادالمسافرین ناصرخسرو چ برلین ص 31).
مکن نعتش بدانگونه که ذاتش منفعل گردد
چنان کز کمترین قصدی به گاه فعل ذات ما.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 27).
معلوم است که تعب منفعل چون تعب فاعل نبود. (اخلاق ناصری).
- منفعل اول، (اصطلاح فلسفه) جسم. (مصنفات بابا افضل ج 1 رسالۀ 2 ص 25).
- منفعل شدن، متأثر شدن. تحت تأثیر قرار گرفتن: بدان صفت منفعل شد که در نامه نوشت که آرد نماند. (چهارمقاله چ معین ص 28). منفعل آن آثار شوند تا به اضطراب فاحش و جزع بر احساس الم، خویشتن را فضیحت کنند. (اخلاق ناصری).
- منفعل گشتن، منفعل شدن: چون رودکی بدین بیت رسید امیر چنان منفعل گشت که از تخت فرودآمد و... (چهارمقاله چ معین ص 53). رجوع به ترکیب منفعل شدن شود.
، شرمنده و خجل و شرمسار. (ناظم الاطباء) :
به سودای خامان ز جان منفعل
به ذکر حبیب از جهان مشتغل.
سعدی.
ماه و خورشید از فروغ عکس رویت منفعل
بحر و بر از رشحۀ فیض بنانت شرمسار.
عبید زاکانی.
- منفعل شدن، شرمنده شدن. خجل شدن: آن نازنین چنان منفعل شد که حالتی که به زنان مخصوص است واقع شد. (چهارمقاله ص 36).
- منفعل کردن، شرمنده کردن. خجالت دادن.
، پریشان و آشفته، دلگیر و مهموم و مغموم.
، بجاآورده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ عَ)
تأثیر در چیزی که قبول اثر کند چون گرم کردن و بریدن و آن مقوله ای از مقولات عشر ارسطوست. (یادداشت مؤلف). مقابل انفعال یا ان ینفعل. هرچیزی که در چیزی دیگر تأثیر کند حالت مؤثریت شی ٔ را فعل، و متأثریت شی ٔ دیگر را انفعال یا ان ینفعل می نامند. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی سجادی ص 47) ، می کند. انجام می دهد.
- یفعل ما یشاء، هرچه خواهد کند: یفعل اﷲ ما یشاء و یحکم ما یرید. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 639).
تا دلیل قوت است و تا نشان قدرت است
یفعل اﷲ ما یشاء و یحکم اﷲ ما یرید.
امیرمعزی
لغت نامه دهخدا
تاثیر در چیزی که قبول اثر کند چون گرم کردن و بریدن و آن مقوله ای از مقولات عشر ارسطوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ان ینفعل
تصویر ان ینفعل
یکی از مقولات نه گانه اعراض. دراساس الاقتباس آمده: (دیگر (مقوله ان یفعل. . دال برهیاتی که قابل فعل را باشد از آن روی که متاثر بود در وقت تاثر) و اما ان ینفعل چنان بود چون بریده شدن آنگاه که بریده شود و سوخته شدن آنگاه که سوخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
پذیرا، شرمنده سر شکسته کها اثر پذیرنده. پذیرا، شرمنده خجل. یا منفعل اول. جسم (مصنفات بابا افضل ج 1 رساله 2 ص 25)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
((مُ فَ عِ))
اثر پذیرفته، خجل، شرمسار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
کنش پذیر
فرهنگ واژه فارسی سره
پشیمان، تائب، بی اراده، اثرپذیر، تاثیرپذیر، پذیرا، خجل، شرمسار، شرمنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
سلبيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
Passive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
passif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
passivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
受動的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
غیر فعال
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
เฉื่อย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
wa passiv
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
סָבִיל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
수동적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
被动的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
pasywny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
निष्क्रिय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
passivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
pasivo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
passiv
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
passief
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
пасивний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
пассивный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از منفعل
تصویر منفعل
নিষ্ক্রিয়
دیکشنری فارسی به بنگالی