معنی منفعل - فرهنگ فارسی معین
معنی منفعل
- منفعل((مُ فَ عِ))
- اثر پذیرفته، خجل، شرمسار
تصویر منفعل
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با منفعل
منفعل
- منفعل
- پذیرا، شرمنده سر شکسته کها اثر پذیرنده. پذیرا، شرمنده خجل. یا منفعل اول. جسم (مصنفات بابا افضل ج 1 رساله 2 ص 25)
فرهنگ لغت هوشیار