جدول جو
جدول جو

معنی یند - جستجوی لغت در جدول جو

یند
(یَ)
به جای ضمیر اند استعمال می شود در صورتی که ماقبل وی واو یا الف باشد، مانند: این مردم خدام اویند و این متاعها بی بهایند. (ناظم الاطباء). ’اند’ فعل ربطی (رابطه) است و ’یند’ هم صورتی از آن است، که پس از کلمه های مختوم به الف و واو مصوت، همزه به یاء بدل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کند
تصویر کند
مقابل تند، دارای حرکت آهسته و آرام
مقابل تیز، فاقد برندگی
کنده
شجاع، دلیر، پهلوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پند
تصویر پند
نصیحت، اندرز، برای مثال پند گیر از مصائب دگران / تا نگیرند دیگران به تو پند (سعدی - ۱۸۷)، گرچه دانی که نشنوند بگوی / هرچه دانی ز نیک خواهی و پند (سعدی - ۱۵۷)
زغن، پرنده ای شبیه کلاغ و کمی کوچک تر از آنکه جانوران کوچک را شکار می کند
غلیواج، کلیواج، کلیواژ، موش ربا، چوژه ربا، گوشت ربا، گنجشک سیاه، خاد، خات، جول، جنگلاهی، چنگلاهی، چنکلاهی، چنگلانی، برای مثال تا نبود چون همای فرخ کرگس / همچو نباشد به شبه باز خشین پند (فرخی - ۴۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژند
تصویر ژند
ژنده، پاره، کهنه، فرسوده، جامۀ کهنه و پاره پاره، بزرگ، کلان، عظیم، بیشتر در صفت پیل یا گرگ یا شیر و مانند این ها آمده است، برای مثال زمانی همی بود سهراب دیر / نیامد به نزدیک او ژنده شیر (فردوسی - ۲/۱۵۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فند
تصویر فند
مکر، حیله، فریب، نیرنگ، دروغ، ترفند، برای مثال چه کند با تو حیلۀ بدخواه / پیش معجز چه قدر دارد فند (شمس فخری - مجمع الفرس - فند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لند
تصویر لند
مقابل دختر، پسر، آلت تناسل مرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گند
تصویر گند
سپاه، لشکر
تخم، خایه، بیضه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قند
تصویر قند
ماده ای جامد، سفید و شیرین، که از چغندر قند یا نیشکر تهیه می شود، در پزشکی کنایه از مرض قند، کنایه از بوسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گند
تصویر گند
بوی بد، بوی ناراحت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سند
تصویر سند
چیزی که به آن اعتماد کنند
در علم حقوق نوشته ای که وام یا طلب کسی را معین سازد یا مطلبی را ثابت کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بند
تصویر بند
محل اتصال دو استخوان در بدن، مفصل، محل اتصال دو چیز، پیوند، گره نی،
در علم حقوق قسمتی از کتاب یا قانون، فصل، ریسمان، ریسمان یا زنجیر که به دست و پای انسان یا حیوانی ببندند،
دیواری که از سنگ و سیمان یا چوب و آهن در جلو آب می سازند برای بالا آمدن سطح آب و آبیاری زمین های اطراف یا تشکیل آبشار یا جلوگیری از سیل، سد، بنداب،
بستۀ کاغذ ۴۸۰ ورقی یا ۵۰۰ ورقی که در کارخانه شمرده و بسته بندی شده باشد،
علم بزرگ، فصل یا فقرۀ کتاب، قید، کنایه از حیله، نیرنگ، بن مضارع بستن، بسته شدن مثلاً راه بند
پسوند متصل به واژه به معنای بسته کننده مثلاً ماست بند،
آنچه به چیز دیگر، به ویژه یکی از اعضای بدن، پسوند متصل به واژه به معنای بسته می شود مثلاً دستبند، مچ بند
فن، برای مثال یکی در صنعت کشتی گرفتن سرآمده بود، چنان که سیصد و شصت بند فاخر بدانستی (سعدی - ۷۹)
بند آمدن: بسته شدن، بسته شدن راه و مجرا، باز ایستادن هر جسم مایع که از جایی جاری باشد
بند آوردن: بستن و جلوگیری کردن، جلو جریان چیزی را گرفتن
بند انداختن: کندن و برچیدن موهای ریز چهرۀ زنان با نخ
بند بودن: گیر بودن، گرفتار بودن، آویزان بودن
بند زدن: به هم چسباندن ظرف های شکسته با بند یا بش، بش زدن
بند شدن: به چیزی چسبیدن، به چیزی آویختن
بند شهریار: در موسیقی از الحان قدیم ایرانی
بند کردن: در بند کردن، چسباندن، چیزی را به چیز دیگر آویزان کردن
بند کشیدن: در بند و زندان گذرانیدن، در زندان به سر بردن
بند ناف: رشته ای که جنین را در شکم مادر به جفت متصل می کند
بند و بست: ساخت و پاخت، توطئه، ضبط و ربط، ترتیب، انتظام
بند و رغ: بندی که با چوب و علف یا سنگ و خاک برای رساندن آب به زراعت جلو آب ببندند
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
روشنی شعاع آفتاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پیندوس، نام سلسله جبالی میان قسمت جنوبی آرناؤدستان و تسالیا از طرف شمال در نزدیکی کونیچه با سلسلۀ گراموس متحد میشود و بوسیلۀ کوه شار و جبال بوسنه و هرسک یکرشتۀ ممتد تا سلسلۀ آلپ تشکیل میدهد، همچنین در حدود یونانستان شعبه ای بسوی خلیج سلانیک منشعب میسازد و خط حدود را تفریق می نماید، و در این حال بدو شعبه موسوم به جومرکه و آگرافه منشعب میشود و کوه های آکارنانیا، اتولیا، و آتیکه را تشکیل میدهد، مرتفعترین ذروۀ سلسلۀ پیند، کوه اسمولیکه واقع در قریۀ سامارینه میباشد که 2374 گزارتفاع دارد و ارتفاع کوه ژیگو که در خط حدود و روبروی مچوه واقع شده به 1903 گز میرسد و نیز ارتفاع کوه بوچیکا که در خط سرحدی قدیمی واقع گشته به 2156 گزبالغ می گردد، از دامنه های شرقی سلسلۀ پیند آب کوستم و چند نهر بیرون آمده رود خانه قرصو را بوجود می آورند و همچنین از دامنه های غربی سلسلۀ نامبرده نهرهای ویوسه و نارده جریان دارد، تمام قرای واقعه در دامنۀ پیند مسکن طایفۀ افلاک میباشد، عمده مشاغل آنهاگوسفندچرانی است و برخی از اینان در موسم زمستان باگله و رمۀ خود بجنگل های مستور از کاج و صنوبر و زمستانگاههای تسالیا میروند، سلسلۀ پیند با جنگلهای کاج و صنوبر و نظائر اینها مستور میباشد چراگاههای قشنگ و آبهای خنک و مواقع و مناظر دلکش و دلفریب دارد و اکثر نقاط آن صعب العبور است، طریقی هم که از مچوه و تنگۀ ژیگو گذشته از راه یانیه به ترخال و یکیشهر میرود در زمستان مسدود و مستور از برف است و قابل عبور نیست، رجوع به پند شود، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ولوپی بخش سوادکوه شهرستان شاهی، واقع در 31هزارگزی باختری پل سفید، سر راه زیرآب به آلاشت، کوهستانی و سردسیر، دارای 350 تن سکنه، آب آن از چشمه و رود خانه چرات، محصول آنجا غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس و شال بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3) (سفرنامۀ رابینو بخش ص 116 انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
صورتی و تلفظی محلی از کلمه هستند:
گفت یارب گر تو را خاصان هیند
که مبارک دعوت و فرخ پیند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دند
تصویر دند
احمق، ابله، کودن، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چند
تصویر چند
مقدار معین، عدد غیر معین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند
تصویر بند
فاصله میان دو عضو که آن را بعربی مفصل گویند
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که به ان اعتماد کنند، نوشته ای که وام یا طلب کسی را معین کند یا مطلبی را ثابت نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تند
تصویر تند
تیز، برنده، بران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پند
تصویر پند
نصیحت، اندرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جند
تصویر جند
لشکر، سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
بمعنی جان که روح حیوانی است و از این جهت است که ذی حیات را زنده خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رند
تصویر رند
زرنگ، حیله گر، بی باک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تند
تصویر تند
اکسپرس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آند
تصویر آند
فراز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سند
تصویر سند
دستک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زند
تصویر زند
شرح، تفسیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بند
تصویر بند
ماده قانونی، پاراگراف، جزء، سد، Article
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قند
تصویر قند
کند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یاد
تصویر یاد
ذکر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کند
تصویر کند
قند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فند
تصویر فند
شگرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پند
تصویر پند
عبرت
فرهنگ واژه فارسی سره
این قدر، این مقدار، این اندازه
فرهنگ گویش مازندرانی