موه. ماهه. (ناظم الاطباء). آب درآمدن در کشتی. (تاج المصادر بیهقی). آب گردیدن در کشتی. (آنندراج). رجوع به موه شود، پدید آمدن آب چاه و بسیار شدن آن. (تاج المصادر بیهقی). آب برآمدن از چاه و بسیارآب گردیدن. (آنندراج)
موه. ماهه. (ناظم الاطباء). آب درآمدن در کشتی. (تاج المصادر بیهقی). آب گردیدن در کشتی. (آنندراج). رجوع به موه شود، پدید آمدن آب چاه و بسیار شدن آن. (تاج المصادر بیهقی). آب برآمدن از چاه و بسیارآب گردیدن. (آنندراج)
موصده. سرپوشیده (سرپوچیده). (از تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 294) : والذین کفروا بآیاتنا هم اصحاب المشئمه، علیهم نار مؤصده. (قرآن 19/90 و 20) ، و آنان که کافر شدند به آیتهای ما ایشان یاران دست چپند بر ایشان آتش سرپوچیده است. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 294) ، بسته شده. (از تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 355) : ناراﷲالموقده. التی تطلع علی الافئده. انها علیهم مؤصده فی عمد ممدده. (قرآن 6/104 تا 9) ، آتش خدا برافروخته شده است. آن آتشی است که برآمد بر دلها بدرستی که آتش بر آنها بسته شده در ستونهای کشیده شده. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 355)
موصده. سرپوشیده (سرپوچیده). (از تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 294) : والذین کفروا بآیاتنا هم اصحاب المشئمه، علیهم نار مؤصده. (قرآن 19/90 و 20) ، و آنان که کافر شدند به آیتهای ما ایشان یاران دست چپند بر ایشان آتش سرپوچیده است. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 294) ، بسته شده. (از تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 355) : ناراﷲالموقده. التی تطلع علی الافئده. انها علیهم مؤصده فی عمد ممدده. (قرآن 6/104 تا 9) ، آتش خدا برافروخته شده است. آن آتشی است که برآمد بر دلها بدرستی که آتش بر آنها بسته شده در ستونهای کشیده شده. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 355)
موجوده. هر چیز حاضر. (ناظم الاطباء). - حالت موجوده، حالت حالیه. (ناظم الاطباء). - علل موجوده، علتها و سببهای موجود. علتهایی که هست. علتهایی که وجود دارد. (از یادداشت مؤلف)
موجوده. هر چیز حاضر. (ناظم الاطباء). - حالت موجوده، حالت حالیه. (ناظم الاطباء). - علل موجوده، علتها و سببهای موجود. علتهایی که هست. علتهایی که وجود دارد. (از یادداشت مؤلف)
بار. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نفقۀ عیال وقوت روزانه. ج، مؤونات. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مایحتاج معیشت چون نفقه و توشۀ سفر. (آنندراج) (از منتخب اللغات). نفقۀ عیال و اولاد که انسان از کشیدن آن درماند. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به مؤنه و مؤنه و مؤونت شود، رنج و محنت. (آنندراج) (از منتخب اللغات). رنج. ج، مؤونات. (دهار) (مهذب الاسماء). تعب. (آنندراج) ، گرانی. (آنندراج). ثقل. مؤنه. رجوع به مؤنه شود
بار. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نفقۀ عیال وقوت روزانه. ج، مؤونات. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مایحتاج معیشت چون نفقه و توشۀ سفر. (آنندراج) (از منتخب اللغات). نفقۀ عیال و اولاد که انسان از کشیدن آن درماند. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به مؤنه و مؤنه و مؤونت شود، رنج و محنت. (آنندراج) (از منتخب اللغات). رنج. ج، مؤونات. (دهار) (مهذب الاسماء). تعب. (آنندراج) ، گرانی. (آنندراج). ثقل. مؤنه. رجوع به مؤنه شود