ابن ابی سعید، مکنی به ابوالفرج. از مردم بصره و پزشکی عالیقدر و معاصر ابن سینا بود و ده سال پس از وی درگذشته است. رجوع به ابوالفرج (ابن ابی سعید یمامی) شود
ابن ابی سعید، مکنی به ابوالفرج. از مردم بصره و پزشکی عالیقدر و معاصر ابن سینا بود و ده سال پس از وی درگذشته است. رجوع به ابوالفرج (ابن ابی سعید یمامی) شود
جمع واژۀ یتیم. (اقرب الموارد) (دهار) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی). ایتام. یتمه. میتمه. یتائم. (از اقرب الموارد). یتیمان: ولدان یتامی یکسر دست بی پدری بر سر. (ترجمه تاریخ یمینی). و رجوع به یتیم شود
جَمعِ واژۀ یتیم. (اقرب الموارد) (دهار) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی). ایتام. یَتَمَه. مَیتَمَه. یتائم. (از اقرب الموارد). یتیمان: ولدان یتامی یکسر دست بی پدری بر سر. (ترجمه تاریخ یمینی). و رجوع به یتیم شود
قصبۀ مرکزی بخش میامی شهرستان شاهرود و مختصات آن به شرح زیر است:طول 55 درجه و 40 دقیقه، عرض 36 درجه و 25 دقیقه. این قصبه در 60هزارگزی خاور شاهرود سر راه شوسۀ شاهرود - مشهد واقع و هوای آن معتدل است. جمعیت قصبه در حدود دو هزار تن می باشد. میامی دارای 20 باب دکان و دو گاراژ و پنج کاروانسرا و ادارات بخشداری و بهداری و ژاندارمری و فرهنگ و آمار است. آب قصبه از یک رشته قنات تأمین می شود محصول عمده آن میوه و غله و صنایع دستی زنان بافتن کرباس و قطیفه است. کاروانسرای شاه عباسی آن از آثار قدیمه می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). از توابع شاهرود و دارای معدن مس است. (از جغرافیای سیاسی کیهان). نام قصبه ای کنار راه شاهرود و نیشابور میان فراش آباد و ابراهیم آباد، واقع در 478 هزارگزی تهران. (یادداشت مؤلف) : ما خیمه به صحرای میامی زده ایم با چنگ و رباب می پیاپی زده ایم زاهد تو مده زحمت خود خجلت ما در خیمۀ ما میا میا می زده ایم. (منسوب به ملک الشعراء بهار)
قصبۀ مرکزی بخش میامی شهرستان شاهرود و مختصات آن به شرح زیر است:طول 55 درجه و 40 دقیقه، عرض 36 درجه و 25 دقیقه. این قصبه در 60هزارگزی خاور شاهرود سر راه شوسۀ شاهرود - مشهد واقع و هوای آن معتدل است. جمعیت قصبه در حدود دو هزار تن می باشد. میامی دارای 20 باب دکان و دو گاراژ و پنج کاروانسرا و ادارات بخشداری و بهداری و ژاندارمری و فرهنگ و آمار است. آب قصبه از یک رشته قنات تأمین می شود محصول عمده آن میوه و غله و صنایع دستی زنان بافتن کرباس و قطیفه است. کاروانسرای شاه عباسی آن از آثار قدیمه می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). از توابع شاهرود و دارای معدن مس است. (از جغرافیای سیاسی کیهان). نام قصبه ای کنار راه شاهرود و نیشابور میان فراش آباد و ابراهیم آباد، واقع در 478 هزارگزی تهران. (یادداشت مؤلف) : ما خیمه به صحرای میامی زده ایم با چنگ و رباب می پیاپی زده ایم زاهد تو مده زحمت خود خجلت ما در خیمۀ ما میا میا می زده ایم. (منسوب به ملک الشعراء بهار)
منسوب به یمن. (ناظم الاطباء). منسوب به یمن که نام ملکی است معروف و الف در لفظ یمانی عوض از یای مشدد است، پس یمانی به تشدید یاء گفته نشود مگر در هنگام جمع بستن. (از آنندراج) : شعری به سیاقت یمانی بی شعر به آستین فشانی. نظامی. - باد یمانی، بادی که ازجانب یمن وزد: سنگ و گل را کند از یمن نظر لعل و عقیق هرکه قدر نفس باد یمانی دانست. حافظ. و رجوع به ترکیب باد یمن در ذیل یمن شود. - برد یمانی، پارچۀ کتانی که در یمن می بافتند: ز برد یمانی و تیغ یمن دگر هرچه بد معدنش در عدن. فردوسی. چون زر مزور نگر آن لعل بدخشیش چون چادر گازر نگر آن برد یمانیش. ناصرخسرو. شب به سر ماه یمانی درآر سر چو مه از برد یمانی برآر. نظامی. برآری دست از آن برد یمانی نمایی دستبرد آن گه که دانی. نظامی. گفت گوگرد پارسی خواهم به چین بردن... و آبگینۀ حلبی به یمن و برد یمانی به فارس. (گلستان). - برق یمانی، برق یمان. برق که از جانب یمن جهد: دور جوانی گذشت موی سیه شد سپید برق یمانی بجست گرد نماند از سوار. سعدی. ورچه برانی هنوز روی امید از قفاست برق یمانی بجست باد بهاری بخاست. سعدی. و رجوع به ترکیب ’برق یمان’ در ذیل یمان شود. - تیر یمانی، تیر منسوب به یمن. تیر ساخت یمن: ز خون دشمن او شد به بحر مغرب جوش فکند تیر یمانیش رخش بر عمان. عنصری. - تیغ یمانی، یمانی تیغ. شمشیر تیزو آبدار ساخت یمن: فرخ یمین دولتی، زیبا امین ملتی وز بهر ملت روز وشب، تیغ یمانی در یمین. فرخی. - جزع یمانی، مهرۀ یمانی. مهرۀ سلیمانی. سنگی است سیاه و سفید و خالدار. (یادداشت مؤلف) : خطخط که کرد جزع یمانی را بوی از کجاست عنبر سارا را. ناصرخسرو. همه کوه و دشت است لعل بدخشی همه باغ و راغ است جزع یمانی. فریدون بن عکاشه. - ستارۀیمانی، سهیل. (یادداشت مؤلف) : ولدالزناست حاسد منم آنکه طالع من ولدالزّناکش آمد چو ستارۀ یمانی. نظامی. می خواند نشید مهربانی بر شوق ستارۀ یمانی. نظامی. - سهیل یمانی، سهیل ستاره ای است روشن در جانب جنوب، اهل یمن اول بینند او را. (مهذب الاسماء) : سهی سروم از ناله چون نال گشته سهی مانده از غم سهیل یمانی. محمد عبده. و رجوع به سهیل شود. - شعرای یمانی،کوکبی است روشن از قدر اول در صورت فلکی کلب اکبر، و آن را شعرای عبور نیز نامند. (از جهان دانش). و رجوع به مدخل شعرای یمانی شود. - عقیق یمانی، عقیق که در یمن به دست می آید: چند از او سرخ چون عقیق یمانی چند از او لعل چون نگین بدخشان. رودکی. نگردد چو یاقوت هرگز بدخشی نه سنگ سیه چون عقیق یمانی. فرخی. - لعل یمانی، لعلی که از یمن می آورده اند. - ، کنایه از لب لعل گون معشوق است: دیده ها در طلب لعل یمانی خون شد یارب آن کوکب رخشان به یمن بازرسان. حافظ. - یمانی اصل، که اصل از یمن دارد. که در اصل از مردم یمن است: یگان یگان حبشی چهرۀ یمانی اصل همه بلال معانی، همه اویس هنر. خاقانی. - یمانی تیغ (تیغ یمانی) ، شمشیر منسوب به یمن. (از ناظم الاطباء). شمشیر آبدار و برانی که قدیم در یمن می ساختند: در کف شاه آن یمانی تیغ را آسمان مکی فسان آمد به رزم. خاقانی. یمانی یکی تیغ زهرآب جوش حمایل فروهشته از طرف دوش. نظامی. - یمانی رخ، که رخساری زیبا چون مردم یمن دارد: حبشی زلف و یمانی رخ و زنگی خال است که چو ترکانش تتق رومی و خضرا بینند. خاقانی. ، اهل یمن. از مردم یمن. (یادداشت مؤلف) : ابه اذان ایمان آورد و یمانیان همچنین. (مجمل التواریخ والقصص)
منسوب به یمن. (ناظم الاطباء). منسوب به یمن که نام ملکی است معروف و الف در لفظ یمانی عوض از یای مشدد است، پس یمانی به تشدید یاء گفته نشود مگر در هنگام جمع بستن. (از آنندراج) : شعری به سیاقت یمانی بی شعر به آستین فشانی. نظامی. - باد یمانی، بادی که ازجانب یمن وزد: سنگ و گل را کند از یُمن نظر لعل و عقیق هرکه قدر نفس باد یمانی دانست. حافظ. و رجوع به ترکیب باد یمن در ذیل یمن شود. - بُرد یمانی، پارچۀ کتانی که در یمن می بافتند: ز برد یمانی و تیغ یمن دگر هرچه بد معدنش در عدن. فردوسی. چون زر مزور نگر آن لعل بدخشیش چون چادر گازر نگر آن برد یمانیش. ناصرخسرو. شب به سر ماه یمانی درآر سر چو مه از برد یمانی برآر. نظامی. برآری دست از آن برد یمانی نمایی دستبرد آن گه که دانی. نظامی. گفت گوگرد پارسی خواهم به چین بردن... و آبگینۀ حلبی به یمن و برد یمانی به فارس. (گلستان). - برق یمانی، برق یمان. برق که از جانب یمن جهد: دور جوانی گذشت موی سیه شد سپید برق یمانی بجست گرد نماند از سوار. سعدی. ورچه برانی هنوز روی امید از قفاست برق یمانی بجست باد بهاری بخاست. سعدی. و رجوع به ترکیب ’برق یمان’ در ذیل یمان شود. - تیر یمانی، تیر منسوب به یمن. تیر ساخت یمن: ز خون دشمن او شد به بحر مغرب جوش فکند تیر یمانیش رخش بر عمان. عنصری. - تیغ یمانی، یمانی تیغ. شمشیر تیزو آبدار ساخت یمن: فرخ یمین دولتی، زیبا امین ملتی وز بهر ملت روز وشب، تیغ یمانی در یمین. فرخی. - جزع یمانی، مهرۀ یمانی. مهرۀ سلیمانی. سنگی است سیاه و سفید و خالدار. (یادداشت مؤلف) : خطخط که کرد جزع یمانی را بوی از کجاست عنبر سارا را. ناصرخسرو. همه کوه و دشت است لعل بدخشی همه باغ و راغ است جزع یمانی. فریدون بن عکاشه. - ستارۀیمانی، سهیل. (یادداشت مؤلف) : ولدالزناست حاسد منم آنکه طالع من ولدالزّناکُش آمد چو ستارۀ یمانی. نظامی. می خواند نشید مهربانی بر شوق ستارۀ یمانی. نظامی. - سهیل یمانی، سهیل ستاره ای است روشن در جانب جنوب، اهل یمن اول بینند او را. (مهذب الاسماء) : سهی سروم از ناله چون نال گشته سهی مانده از غم سهیل یمانی. محمد عبده. و رجوع به سهیل شود. - شِعرای یمانی،کوکبی است روشن از قدر اول در صورت فلکی کلب اکبر، و آن را شعرای عبور نیز نامند. (از جهان دانش). و رجوع به مدخل شِعرای یمانی شود. - عقیق یمانی، عقیق که در یمن به دست می آید: چند از او سرخ چون عقیق یمانی چند از او لعل چون نگین بدخشان. رودکی. نگردد چو یاقوت هرگز بدخشی نه سنگ سیه چون عقیق یمانی. فرخی. - لعل یمانی، لعلی که از یمن می آورده اند. - ، کنایه از لب لعل گون معشوق است: دیده ها در طلب لعل یمانی خون شد یارب آن کوکب رخشان به یمن بازرسان. حافظ. - یمانی اصل، که اصل از یمن دارد. که در اصل از مردم یمن است: یگان یگان حبشی چهرۀ یمانی اصل همه بلال معانی، همه اویس هنر. خاقانی. - یمانی تیغ (تیغ یمانی) ، شمشیر منسوب به یمن. (از ناظم الاطباء). شمشیر آبدار و برانی که قدیم در یمن می ساختند: در کف شاه آن یمانی تیغ را آسمان مکی فسان آمد به رزم. خاقانی. یمانی یکی تیغ زهرآب جوش حمایل فروهشته از طرف دوش. نظامی. - یمانی رخ، که رخساری زیبا چون مردم یمن دارد: حبشی زلف و یمانی رخ و زنگی خال است که چو ترکانْش تتق رومی و خضرا بینند. خاقانی. ، اهل یمن. از مردم یمن. (یادداشت مؤلف) : ابه اذان ایمان آورد و یمانیان همچنین. (مجمل التواریخ والقصص)
یمامه. جوالیمامه. این بلاد که دارای نخیلات بسیارند عبارتند از نجد و تهامه و بحرین و عمان. (ناظم الاطباء). شهری بزرگ و دارای دیه ها و قلعه ها و چشمه ها و نخلستان هاست. نام اولش ’جو’ بوده و بعد به نام کبوتر، به یمامه موسوم گردیده است. (از معجم البلدان). نام ناحیتی است به عربستان. (حدود العالم). ملک یمامه را در بعضی از کتب از یمن شمرده اند و در چندی جا از ولایت حجاز. در قصبۀ دقرای یمن دیوان جهت سلیمان قصری سخت عالی ساخته بودند از سنگهای عظیم و دارالملکش یمامه بوده و دیگر بلاد یمامه فلج که مقام قیس عیلان بوده و زرنوق و قرقری و ارون است. (از نزهه القلوب ج 3 ص 263). یمامه در اقلیم دوم قرار دارد و طول آن از سمت باختر 71 درجه و 45 دقیقه و عرض آن از سمت جنوب 21 درجه و 30 دقیقه است. فاصله یمامه از بحرین (نجد) ده روز راه است و آن را ’جو’ و ’عروض’ نیز می نامیده اند، بعد در نسبت به یمامه بنت سهم بن طسم... یمامه نامیده شده است. (از معجم البلدان ج 8). نام یک خطۀ بزرگ از جزیره العرب که مسیلمۀ کذاب از آنجا ظهور نموده و خالد بن ولید برای سرکوبی و منکوب ساختن وی بدانجا لشکرکشی نمود و این غزوه به ’وقعۀ یمامه’ معروف شده. امروزه این اسم متروک گشته و تعیین حدود آن مشکل شده است. (از قاموس الاعلام ترکی) : القصه به چهار شبانه روز به یمامه آمدیم. به یمامه حصاری بود بزرگ و کهنه، از بیرون حصار شهری است و بازاری و از هر گونه صناع در آن بودند... و از یمامه به لحسا چهل فرسنگ می داشتند. (از سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 108)
یمامه. جوالیمامه. این بلاد که دارای نخیلات بسیارند عبارتند از نجد و تهامه و بحرین و عمان. (ناظم الاطباء). شهری بزرگ و دارای دیه ها و قلعه ها و چشمه ها و نخلستان هاست. نام اولش ’جو’ بوده و بعد به نام کبوتر، به یمامه موسوم گردیده است. (از معجم البلدان). نام ناحیتی است به عربستان. (حدود العالم). ملک یمامه را در بعضی از کتب از یمن شمرده اند و در چندی جا از ولایت حجاز. در قصبۀ دقرای یمن دیوان جهت سلیمان قصری سخت عالی ساخته بودند از سنگهای عظیم و دارالملکش یمامه بوده و دیگر بلاد یمامه فلج که مقام قیس عیلان بوده و زرنوق و قرقری و ارون است. (از نزهه القلوب ج 3 ص 263). یمامه در اقلیم دوم قرار دارد و طول آن از سمت باختر 71 درجه و 45 دقیقه و عرض آن از سمت جنوب 21 درجه و 30 دقیقه است. فاصله یمامه از بحرین (نجد) ده روز راه است و آن را ’جو’ و ’عروض’ نیز می نامیده اند، بعد در نسبت به یمامه بنت سهم بن طسم... یمامه نامیده شده است. (از معجم البلدان ج 8). نام یک خطۀ بزرگ از جزیره العرب که مسیلمۀ کذاب از آنجا ظهور نموده و خالد بن ولید برای سرکوبی و منکوب ساختن وی بدانجا لشکرکشی نمود و این غزوه به ’وقعۀ یمامه’ معروف شده. امروزه این اسم متروک گشته و تعیین حدود آن مشکل شده است. (از قاموس الاعلام ترکی) : القصه به چهار شبانه روز به یمامه آمدیم. به یمامه حصاری بود بزرگ و کهنه، از بیرون حصار شهری است و بازاری و از هر گونه صناع در آن بودند... و از یمامه به لحسا چهل فرسنگ می داشتند. (از سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 108)
واحد یمام. یک کبوتر دشتی. (ناظم الاطباء). یکی یمام. (منتهی الارب) ، قصد و آهنگ. (ناظم الاطباء). آهنگ و قصد. (منتهی الارب). و رجوع یه یمام شود یمامه. اسم کبوتر خانگی است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع یه یمام و یمامه شود
واحد یمام. یک کبوتر دشتی. (ناظم الاطباء). یکی یمام. (منتهی الارب) ، قصد و آهنگ. (ناظم الاطباء). آهنگ و قصد. (منتهی الارب). و رجوع یه یمام شود یمامه. اسم کبوتر خانگی است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع یه یمام و یمامه شود
منسوب به حمام. گرمابه بان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حافظ حمام. (اقرب الموارد). گرمابه دار. (فرهنگ فارسی معین) ، صاحب حمام. (از اقرب الموارد) ، حقوقی که گرمابه دار ده و قریه را دهند. (فرهنگ فارسی معین)
منسوب به حمام. گرمابه بان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حافظ حمام. (اقرب الموارد). گرمابه دار. (فرهنگ فارسی معین) ، صاحب حمام. (از اقرب الموارد) ، حقوقی که گرمابه دار ده و قریه را دهند. (فرهنگ فارسی معین)
از دانشمندان مقدم بر عهد نظامی عروضی صاحب چهارمقاله بود. عروضی در کیفیت دبیر کامل گوید: پس عادت باید کرد بخواندن کلام رب العزه... و مطالعۀ کتب سلف چون ترسل صاحب و صابی و قابوس و الفاظ حمادی و امامی... (چهارمقاله چ معین چ 3 ص 22). مؤلف لغت نامه در یادداشتهای خود و دکتر معین از علامه محمد قزوینی (تعلیقات چهارمقاله ص 20) نوشته اند معلوم نشد امامی کیست ؟
از دانشمندان مقدم بر عهد نظامی عروضی صاحب چهارمقاله بود. عروضی در کیفیت دبیر کامل گوید: پس عادت باید کرد بخواندن کلام رب العزه... و مطالعۀ کتب سلف چون ترسل صاحب و صابی و قابوس و الفاظ حمادی و امامی... (چهارمقاله چ معین چ 3 ص 22). مؤلف لغت نامه در یادداشتهای خود و دکتر معین از علامه محمد قزوینی (تعلیقات چهارمقاله ص 20) نوشته اند معلوم نشد امامی کیست ؟
دهی است از دهستان اندیکا از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز واقع در پانزده هزارگزی خاور قلعۀ زراس. در جلگه واقع شده و هوایش معتدل است و 230 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان اندیکا از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز واقع در پانزده هزارگزی خاور قلعۀ زراس. در جلگه واقع شده و هوایش معتدل است و 230 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
یمامه. نام کنیزکی کبودچشم که سوار را از مسافت سه روز راه می دیده است. - امثال: ابصر من زرقاء الیمامه. و بلاد جو، منسوب به اسم آن کنیزک می باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج)
یمامه. نام کنیزکی کبودچشم که سوار را از مسافت سه روز راه می دیده است. - امثال: اَبصر من زرقاء الیمامه. و بلاد جو، منسوب به اسم آن کنیزک می باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج)