جدول جو
جدول جو

معنی یلواجی - جستجوی لغت در جدول جو

یلواجی(یَ لَ جی ی)
حاج ابراهیم بن محمد. او راست: الحجه الکبری من الفضائل الفخری فی حق نبینا محمد البشری. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1952)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حلوایی
تصویر حلوایی
حلوا پز، حلوافروش، برای مثال تو خواهی آستین افشان و خواهی روی در هم کش / مگس جایی نخواهد رفتن از دکان حلوایی (سعدی۲ - ۶۰۸)، آغشته به حلوا، علاقه مند به حلوا، برای مثال معده حلوایی بود حلوا کشد / معده صفرایی بود سرکا کشد (مولوی۱ - ۸۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
(کَلْ ذا)
قومی از سریانیان که به طرف عراق آمدند و در آنجا و در نواحی آن منزل گزیدند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا، بنقل از قاضی صاعد اندلسی)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ)
تیره ای است از شعبه شیبانی ایل عرب، از ایلات خمسۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
(کَجْ)
حالت و چگونگی کجواج. کجی. معوجی. ناراستی:
ننمودن عیب اغنیا ازمال است
کجواجی شاخ را بود برگ پناه.
محمدجان قدسی (از آنندراج).
و رجوع به کجواج شود
لغت نامه دهخدا
به هندی شونیز است، به فارسی سیاهدانه نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ)
در لهجۀ اصفهانی، استاد رخنه گر. (از فرهنگ فارسی معین ذیل کلوا). و رجوع به کلوا و کلوابند شود
لغت نامه دهخدا
(کَلْ)
دهی از دهستان فلارد است که در بخش لردگان شهرستان شهرکرد واقع است و 224 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ)
منسوب به صلوات. رجوع به صلوات شود
لغت نامه دهخدا
(کَلْ)
ناحیه ای است به نزدیک بغداد و اکنون خراب است و آثار آن باقی است و گروهی از بزرگان بدانجا منسوب هستند. (از معجم البلدان) و رجوع به کلواذانی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از دهستان میان آب (بلوک عنافجه) بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در 20 هزارگزی شمال اهواز کنار راه شوسۀ اهواز به اندیمشک هوای آن گرمسیر و در دشت واقع است و 750 تن سکنه دارد. آب آن از چاه، محصول آن غلات، شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی آنان قالیچه بافی است. راه دهکده در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین آن از طایفۀ الباجی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وَلْ)
به لغت اهل سمرقند رودۀ گوسفند را گویند که با گوشت و مصالح پر کرده و پخته باشند. (برهان) (آنندراج). جرغند. جگرآگند. عصیب. نقانق. نکانه
لغت نامه دهخدا
(وَلْ وا لِ)
منسوب به ولوالج. از مردم ولوالج
لغت نامه دهخدا
(وَلْ وا لِ)
ابوعبدالله محمد بن صالح. از شاعران دورۀ سامانی است. او راست:
جعد بر سیمین پیشانیش گویی که مگر
لشکر زنگ همی غارت بغداد کند
وآن سیه زلف بر آن عارض گویی که همی
به پر زاغ کسی آتش را باد کند.
(ازلباب الالباب).
هدایت او را نوایحی نوشته است اما نسبت نوایحی شناخته نشد
لغت نامه دهخدا
(هََ لْ)
دهی است از بخش میناب شهرستان بندرعباس که 50 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و محصول عمده اش خرماست. مزارع کهنک، آبشوری و کوتک جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(یَ تَ)
دهی است از دهستان بیلوار بخش کامیاران شهرستان سنندج، واقع در 6هزارگزی شمال خاوری کامیاران. دارای 171 تن سکنه. آب آن از چشمه و رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. این ده جزء آبادی هنزی است. رجوع به هنزی و فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
منسوب است به حلوان. (الانساب). رجوع به حلوان شود
لغت نامه دهخدا
(چِلْ)
پارچۀ پنبه ای سفیدآهارداری که از آن پیراهن و زیرجامه و دیگر جامه ها سازند. (از ناظم الاطباء). چلوار. (ناظم الاطباء). در تداول عامه، چلوار را گویند که پارچه ای نخی و سفیدرنگ و لطیف است و از آن برای دوختن پیراهن و جامه های زیرین و ملافه و روبالش و بسیاری لوازم دیگر در خانواده ها زیاد بکار برند. رجوع به چلوار و چلواربافی شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان گندمان، بخش بروجن، شهرستان شهرکرد. سکنۀ آن 3626 تن. آب آن از رودخانه و قنات و چشمه و محصول آن غلات و کتیرا و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(یَ لَ)
از ’یولاووج’ ترکی به معنی پیغمبر و راهنما. و در فارسی به ضرورت به سکون لام نیز آمده است. رسول. فرستاده:
هریک عجمی ولی لغزگوی
یلواج شناس تنگری جوی.
خاقانی (تحفهالعراقین).
خسرو ذوالجلالتین از ملکی و سلطنت
مستحق الخلافتین از یلواج و تنگری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(یَ لَ)
صاحب اعظم حاکم ممالک ختای یعنی چین شمالی در عهد اوکتای قاآن بن چنگیزخان. (یادداشت مؤلف). به زبان مغولی به معنی فرستاده و پیک است و محمود یلواج از مسلمانان ماوراءالنهرو یکی از سه تن مشاوران چنگیز و رئیس نمایندگان بودکه به سال 615 هجری قمری با هدایا و تحفه هایی به خدمت سلطان محمد خوارزمشاه رسیدند و او نامۀ چنگیز را تسلیم خوارزمشاه کرد و با تمهید مقدماتی خوارزمشاه رابه امضای عهدنامه ای راضی ساخت که به موجب آن از آن به بعد چنگیز و خوارزمشاه دوست یکدیگر باشند و دوستان هم را دوست و دشمنان یکدیگر را دشمن بدارند. و یلواج از طرف چنگیز این معاهده را امضاء کرد. (از تاریخ مفصل ایران تألیف اقبال ص 416). اوگتای قاآن پس از تسخیر چین شمالی حکومت آن ممالک را به مشاور مسلمان پدر خود یعنی محمود یلواج سپرد و ادارۀ ممالک اویغور و ختن و کاشغر و ماوراءالنهر تا ساحل شط جیحون را نیز به پسر او مسعودبیگ واگذاشت و این پدر و پسر به تعمیر خرابیهای گذشته و اصلاح حال مردم و ادارۀ آن ممالک پرداختند و به قوه حسن تدبیر و معدلت گستری بر بسیاری از زخمهای ایام استیلای مغول مرهم نهادند. (از تاریخ مغول ص 147). و رجوع به فهرست تاریخ مغول شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منصبی به دوران مغول: بر سبیل یزک کیدبوقاکه منصب یاورجی داشت روان گشت. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به حلوا، حلواسازی. حلوافروشی. (الانساب). کارگاه ودکه و دکان حلوایی از ترکیب های آن است:
ز درگه کرمت روی ناامیدی نیست
کجا رود مگس از کارگاه حلوائی.
سعدی.
تو خواهی آستین افشان و خواهی روی درهم کش
مگس جائی نخواهد رفت جز دکان حلوائی.
سعدی.
گر برانی نرود ور برود بازآید
ناگزیر است مگس دکۀ حلوائی را.
سعدی.
، حلواپز. حلواگر، حلوافروش، خوب پخته، خوب شیرین: کدوحلوائی، کدوی بسیار شیرین، بسیار پیر و نزدیک بمرگ: پیر حلوایی، سخت فرتوت
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار. ناحیه ای است واقع در تپه ماهور، سردسیر و دارای 475 تن سکنه. از چشمه و قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. صنایع دستی زنان قالیچه، گلیم و جاجیم بافی است. یک باب دبستان دارد. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
طایفه ای از ایل بچاقچی کرمان. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ ململی هفت لنگ. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
ترکی پیامبر، راهنما پیغمبر راهنما. توضیح درفارسی بضرورت به سکون لام آمده: هریک عجمی ولی لغزگوی یلواج شناس تنگری جوی. (تحفه العراقین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیوانی
تصویر لیوانی
منسوب به لیوان آنچه در لیوان ریزند بستنی لیوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کجواجی
تصویر کجواجی
کجی معوجی نا راستی: (ننمودن عیب اغنیا از مال است کجواجی شاخ را بود برگ پناه) (محمد جان قدسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوانی
تصویر حلوانی
حلوا فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوایی
تصویر حلوایی
حلوا پز حلوا فروش
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه پنبه یی سفید آهار داری که از آن پیراهن و زیر جامه و دیگر جامه ها سازند چلوار
فرهنگ لغت هوشیار
روده گوسفند که با گوشت و مصالح پر کرده و پخته باشند جرغند جگر آگند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلواتی
تصویر صلواتی
ویژگی چیزی که برای دریافت آن می توان صلوات فرستاد، رایگان
فرهنگ فارسی معین