جدول جو
جدول جو

معنی یلن - جستجوی لغت در جدول جو

یلن
(یَ لَ)
دراصطلاح مکانیکی، وقتی کمپرسور موتور بیش از حد لزوم فعالیت کند، می گویند کمپرس می کند (و این از عیوب موتور است) (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کمپرس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هلن
تصویر هلن
(دخترانه)
روشنایی، نور، فرانسه از یونانی، در اساطیر یونان همسر منلاس پادشاه اسپارت که جنگ تروا به خاطر او روی داد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یون
تصویر یون
نمدزین، روپوش، روپوش زین اسب، جناغ زین، دفنوک، غاشیهبرای مثال از فتح و ظفر بینم بر نیزۀ تو عقد / وز فرّ و هنر بینم بر دیزۀ تو یون (عنصری - ۳۴۳)
پول خرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلن
تصویر کلن
غنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بندک، بنجک، پنجک، غندش، کندش، بندش، پندش، غند، گل غنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یمن
تصویر یمن
خیر و برکت، خجستگی، نیک بختی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یون
تصویر یون
اتم یا گروهی از اتم ها که به دلیل گرفتن یا از دست دادن الکترون دارای بار منفی یا مثبت هستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یلک
تصویر یلک
مصغر یل، یل۲، کلاه گوشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یلب
تصویر یلب
جوشن چرمین، سپر چرمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یله
تصویر یله
رها، آزاد، ول، ول شده
یله کردن: واگذاشتن، رها کردن، برای مثال گله کرد باید به گیتی یله / تو را چون نباشد ز گیتی گله (فردوسی - ۲/۳۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لین
تصویر لین
نرم، دارای حالت کوبیده، بیخته و آردمانند، مقابل سفت و سخت، ملایم، صاف، هموار، لطیف، آهسته و آرام، آسان
فرهنگ فارسی عمید
(یَ لَمْ)
یلمبو. رفتن و آمدن بی قصدی. بی کاری به هرجای رفتن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یلمبو شود.
- یلنبو زدن، یلمبو زدن. بی کاری و بی نتیجه ای و بی قصدی گردیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ لَ جَ)
یلنجوج. یلنجوجی. (ناظم الاطباء). عود. (مهذب الاسماء). رجوع به یلنجوج شود
لغت نامه دهخدا
(یَ لَ دَ)
رجل یلندد، مرد دشمن و سخت خصومت کننده که به حق میل نکند. (ناظم الاطباء). دشمن سخت. (آنندراج). سخت خصومت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(یُ لُ)
ویولون. رجوع به ویولون شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
یکی از حکمای سبعۀ یونان. (یادداشت مؤلف). خیلن
لغت نامه دهخدا
(لُ)
ژرمن. مجسمه ساز هنرمند فرانسوی در قرن 16 میلادی و از پیشقدمان سبک جدید مجسمه سازی فرانسه. (1515-1590 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
یکی از حکمای سبعۀ یونان باستان. خیلون. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ لَ)
یلنجج. یلنجوجی. چوبی خوشبوی که بدان بخور کنند. (ناظم الاطباء). عود هندی است. (اختیارات بدیعی) (از دهار). یلنجج. عود. (مهذب الاسماء). عود هندی را گویند و بهترین آن، عود مندلی است و آن خوشبوی تر از عودهای دیگر است. (برهان) (آنندراج). النجج. النجوج. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
گلوله و گرهی که از گردن و اعضای مردم بر آید، پنبه زده شده که برای رشتن گلوله گرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لین
تصویر لین
ملایم، نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلن
تصویر غلن
شور جوانی
فرهنگ لغت هوشیار
پسوندیست که به آخر ریشه دستوری ملحق گردد و مصدر سازد: رسیدن دمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علن
تصویر علن
آشکارا، آشکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یتن
تصویر یتن
نگونزایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یان
تصویر یان
شد (رفت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یفن
تصویر یفن
پیر کلانسال، گوساله چهار ساله
فرهنگ لغت هوشیار
منجک گیاهی از خانواده میخک فرانسوی منجک گیاهی از خانواده میخک گیاهی است زینتی از تیره میخک که برخی گونه هایش یکساله و برخی دو ساله و برخی پایا می باشند. برگهایش متقابل و گل آذینش گرزن و میوه اش به شکل کپسولی یک خانه یی است. در حدود 300 گونه از این گاه شناخته شده که متعلق به نیمکره شمالی می باشد، ریشه برخی از گونه های سیلن مورد استفاده طبی قرار می گرفته است علوک طریراش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یلنجج
تصویر یلنجج
پارسی تازی گشته یلنجوجاز دار بوی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یلنجوج
تصویر یلنجوج
پارسی تازی گشته یلنجوجاز دار بوی ها
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از سازهای زهی که میتواند آهنگهای حساس و هیجان انگیز را اجرا کند. این ساز در اصل شرقی بوده و بعد از جنگهای صلیبی بار و پا رفته است. ویولون را باین شکل و هیئت ابتدا در ایتالیا ساخته اند. ساز مذکور دارای چهار سیم (می) (می) (لا) (ر) و (سل) است و بدو طریق نواخته میشود. یکی بوسیله طریقه آرشه یی و دیگر پیتسیکاتو که نواختن باضربات انگشت است و مورد اخیر استثنایی است. ته ویولون بهنگام نواختن در زیر چانه چپ قرا میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یان
تصویر یان
الهام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یله
تصویر یله
مطلق
فرهنگ واژه فارسی سره
یک پایی، با یک پا
فرهنگ گویش مازندرانی
سور عمومی میهمانی اطعام عمومی به شکرانه سلامتی یا پیروزی
فرهنگ گویش مازندرانی
گل آلود، ناصاف
فرهنگ گویش مازندرانی