جدول جو
جدول جو

معنی یلمیخا - جستجوی لغت در جدول جو

یلمیخا(یَ)
نام یکی از اصحاب کهف است که آنان پس از زنده شدن او را به شهر فرستادند تا طعامی خرد. چون به شهر اندرآمد بازار و شهر نه بدانسان دید که بود، عجب ماند، درم نانبا را داد به مهر دقیانوس. نانبا گفت مگر این مرد گنج یافته است و او را سوی ملک ببردند، حال پرسیدند، گفت دیگر روز از شهر بگریختیم از دقیانوس و به غاری اندر پنهان شدیم. امروزآمدم تا یاران را طعام برم. پادشاه عالمان را جمع کرد و بدانست که ایشان اصحاب کهفند که ذکرشان در انجیل است که خدای تعالی ایشان را زنده کند. پس یلمیخا راگفتند شما را بشارت باد که دقیانوس گذشت و ما خدای پرستیم و از آن تاریخ سیصدونه سال گذشته است. (از مجمل التواریخ والقصص صص 220-221). و رجوع به تاریخ گزیده ص 78 و تفسیر میبدی (کشف الاسرار و عدهالابرار) شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لمیا
تصویر لمیا
(دخترانه)
زن سیاه و گندمگون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شلیخا
تصویر شلیخا
(پسرانه)
سریانی نام یکی از حواریون عیسی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زلیخا
تصویر زلیخا
(دخترانه)
لغزنده، نام همسر عزیز مصر که عاشق زیبایی یوسف (ع) شد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یرمیا
تصویر یرمیا
(پسرانه)
ارمیا، بزرگ داشته شده نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از المیرا
تصویر المیرا
(دخترانه)
نمایانگر مردم، تمثیل کننده ملت، فدایی ایل، ال (ترکی) + میرا (فارسی)، ایل میرا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لیمیا
تصویر لیمیا
از علوم خفیه، علم طلسمات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یغمیصا
تصویر یغمیصا
ریباس، ریواس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لمیا
تصویر لمیا
آنکه در لبش سیاهی باشد
فرهنگ فارسی عمید
(زَ / زُ لَ)
صاحبۀ یوسف (ع). (منتهی الارب). نام عاشقه و منکوحۀ مهتر یوسف (ع). (شرفنامۀ منیری). زن پاتیفار عزیز مصر و صاحبۀ یوسف پیغمبر. (ناظم الاطباء). زلیخا به ضم اول و فتح لام تصغیر زلخا که صیغۀ صفت مشبه باشد مؤنث ازلخ، مأخوذ از زلخ که بالفتح بمعنی جای لغزیدن پا است... چون زن معلومه بحسن و جمال محل لغزیدن پای عقل بینندگان بود، لهذا بدین اسم موسومه شد. یا آنکه بکمال لطافت و صفا بدنش به غایت صافی و املس بود، از این باعث به محل لغزیدن مناسبتش دیده زلیخا نامش کردند و این تصغیر به جهت ترحم و محبت است یا برای تعظیم وبعضی محققان نوشته اند که مولد زلیخا ملک مغرب است. اسم اصلی او به زبان سریانی راعیل بود. اسم زلیخا که شهرت دارد وضع کرده عرب است و آنچه لفظ زلیخا در مردم به فتح اول و کسر لام شهرت دارد غلط است زیرا هیچ وزنی از اوزان علم تصریف مؤید صحتش نمیشود و بعضی گویند که زلیخا به فتح اول و کسر لام هم درست باشد و نظیر این لفظ ’مریثا’ است بمعنی نوعی از خرما و بعضی گویند که اسم عجمی است... (غیاث) (آنندراج). نام زن عزیز مصر باشد. (برهان). طبق روایات، نام زن عزیز مصر که فریفتۀ جمال یوسف باشد. (فرهنگ فارسی معین). زن بوتیفار، بوطیفار، فطفیر و معشوقۀ یوسف بن یعقوب. و این کلمه مصحف و مقلوب ’آزنت’ باشد. عرب در اول آن را با الف و لام تزیینی گمان برده و ’الزنت’ گفته و سپس بی الف ’زنیخا’ خوانده است و یا در اول ’الزنیخا’ می نوشته، سپس الف لام را ال تعریف شمرده و در حذف آن ’زنیخا’ و ’زلیخا’ کرده اند. رجوع به تورات انگلیسی و تورات فرانسوی شود. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). زن عزیز که عاقبت یوسف را به شوی پذیرفت. (یاداشت ایضاً) :
یوسف به صبر خویش پیمبرشد
رسوا شتاب کرد زلیخا را.
ناصرخسرو.
از خلق یوسفیش به پیرانه سر جهان
پیرایۀ جمال زلیخا برافکند.
خاقانی.
هست آسیه به زهد و زلیخا به ملک از آنک
تسلیم مصر و قاهره بر قهرمان اوست.
خاقانی.
از چاه دی رسته به فن این یوسف زرین رسن
وز ابر مصری پیرهن اشک زلیخا ریخته.
خاقانی.
برآمد یوسفی نارنج در دست
ترنج مه زلیخاوار بشکست.
نظامی.
روزی از این مصر زلیخاپناه
یوسفئی کرد و برون شد ز چاه.
نظامی.
چو یوسف زین ترنج ار سر نتابی
چو نارنج از زلیخا زخم یابی.
نظامی.
زلیخا چو گشت از می عشق مست
به دامان یوسف درآویخت دست.
سعدی (بوستان).
هر کجا سروقدی چهره چو یوسف بنمود
عاشقی سوخته خرمن چو زلیخا برخاست.
سعدی.
دامن پیرهن یوسف گل را بدرید
باد گویی که بر او عشق زلیخا آورد.
سلمان (از شرفنامۀ منیری).
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پردۀ عصمت برون آرد زلیخا را.
حافظ.
رجوع به لباب الالباب، تاریخ جهانگشای جوینی، مجمل التواریخ و القصص، از سعدی تا جامی، فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار، ترجمه محاسن اصفهان، تاریخ عصر حافظ، مجالس النفائس، سبک شناسی بهار، تاریخ گزیده، مزدیسنا و حبیب السیر شود، در تداول، جگر زلیخا را به سرخی سرخ و نامطبوع مثل زنند: مثل جگر زلیخا، سرخی نامطبوع. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
یکی از علوم خفیه است: کیمیا، لیمیا و سیمیا
لغت نامه دهخدا
(شَ)
حواری عیسی (ع). رسول. (فرهنگ فارسی معین). نام یکی از حواریون حضرت عیسی. (از آنندراج) (از برهان) (از غیاث) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
به بیت المقدس و اقصی و صخره
به تقدیسات انصار و شلیخا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
بیونانی پرسیاوشان دارو است که به سریانی بطباطنامند، و آن عصی الراعی است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
اقلیمیا است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(یَ یَ)
کلمه امر یعنی بیا بیا. (ناظم الاطباء). به معنی بیا بیا باشد که تأکید در آمدن است و به عربی تعال تعال می گویند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
اسم سریانی ریباس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). ریواس. (ناظم الاطباء). رستنیی باشد خودروی خصوصاً در کوهستان و آن را ریواس می گویند. اگر عصارۀ آن را در چشم چکانند روشنی چشم زیاده کند. (آنندراج) (برهان). ریباس است. (اختیارات بدیعی). و رجوع به ریواس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شهری است در ایالت نیویورک از ایالات متحدۀ آمریکا که در شمال آپالاش قرار دارد. سکنۀ آن 49700 تن است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شهری است در غانا (غنا) در ساحل غربی افریقا (خلیج گینه). سکنۀ آن 4800 تن است. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
هر چیز بزرگ و کلان که سبک باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تازی گشته دانش نیرنگ (نیرنگ طلسم) یکی از علوم خفیه و از علوم خمسه محتجبه قدماست علم طلسمات
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته پیامبر، یار پیامبر شاگرد عیسی علیه السلام حواری (عیسی) رسول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیمیا
تصویر لیمیا
علم طلسمات، یکی از علوم خفیه
فرهنگ فارسی معین
از مراتع لنگای عباس آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی