جدول جو
جدول جو

معنی یلمق - جستجوی لغت در جدول جو

یلمق
یلمه، جامۀ بلند، قبا
تصویری از یلمق
تصویر یلمق
فرهنگ فارسی عمید
یلمق
(یَ مَ)
معرب یلمه که به معنی قباست. (از منتهی الارب) (آنندراج). مأخوذ از یلمۀ فارسی و به معنی آن. ج، یلامق. (ناظم الاطباء). معرب یلمۀ فارسی. قبا. (از المعرب جوالیقی ص 355) (یادداشت مؤلف). یلمه. (دهار). و رجوع به یلمه شود، زره دارای چند تکه. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
یلمق
پارسی تازی گشته یلمه معین یلمه را ترکی دانسته برهان و غیاث یلمه را پارسی دانسته اند یلمه گونه ای جامه است لایه دار قبا جامه پوشیدنی: وچون آفتاب جهانتاب درنقطه حمل که بیت الشرف اوست بنفخات نسیم بهاری وقطرات مدامع ابرآزاری زمین را سندس اخضر و کوهسار را یلمق احمر
فرهنگ لغت هوشیار
یلمق
((یَ مَ))
معرب یلمه فارسی به معنی قبا، جمع یلامق
تصویری از یلمق
تصویر یلمق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یرمق
تصویر یرمق
درم و دینار، زر و سیم، برای مثال تا حکیم زمانه احمق شد / دل او عشق باز یرمق شد (سنائی۱ - ۶۷۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یلم
تصویر یلم
سریش، سریشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یلمه
تصویر یلمه
جامۀ بلند، قبا
فرهنگ فارسی عمید
(یَ مَ)
برق بی باران، سراب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). کوراب. (ملخص اللغات) ، دروغگوی را هم بدان تشبیه دهند. (منتهی الارب) (آنندراج). دروغگوی. (ناظم الاطباء) (دهار) ، سنگ سپید که از آفتاب نیک تابد. (دهار). ریگ. ج، یلامع. (یادداشت مؤلف) ، مرد راست کمان. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(یَ لَ)
سریش. سریشم. (ناظم الاطباء). سریشم ماهی. (یادداشت مؤلف). اسم فارسی عزی السمک است. (تحفۀ حکیم مؤمن). سریشم. سریشم نجاری.
- یلم ماهی، سریشم ماهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ مَ)
دهی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین، واقع در 36هزارگزی خاوری آوج، با 524 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
نوشتن. (منتهی الارب). نبشتن. (زوزنی) ، محو و پاک کردن. (منتهی الارب). ستردن (هو من الاضداد). (زوزنی) ، به کف برچشم زدن. (منتهی الارب) ، چشم مالیدن. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، دیدن. نگریستن. یقال: لمقته ببصری مثل رمقته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ مَ)
لمق الطریق، میانۀ راه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ مُ)
جمع واژۀ لامق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
سفال شکسته ای که در آن به سگ و گربه آب و خوراک دهند. (ناظم الاطباء). سفال شکسته را گویند که در آن اطعمه و اشربه به سگ و گربه دهند. (برهان) (آنندراج) ، یلاغ. رجوع به یلاغ شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رشیدی گوید: نام پادشاهی است از ترکان و این نام ترکی است. (از ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج) :
تو راست ملک جهان و تویی سزای ثنا
چگونه گویم مدح سماک و وصف یلاق.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(یِ وَ)
ایلاق. نام شهری است به ترکستان. (لغت فرس اسدی نسخۀ خطی نخجوانی) :
الا رفیقا تا کی مرا شقا و عنا
گهی مرا غم یغما گهی بلای یلاق.
زبیبی (از لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
(یَمِ)
جمع واژۀ یلمق. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به یلمق و یلمه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
هر چیز بزرگ و کلان که سبک باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ مَ)
جوان توانا. (منتهی الارب). مرد جوان قوی وتوانا. (ناظم الاطباء). و رجوع به یلمه و یلمق شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
دهی است از دهستان آتابای بخش پهلوی دژ شهرستان گنبدقابوس، واقع در 5000گزی خاور پهلوی دژ، کنارراه فرعی گنبدقابوس. سکنۀ آن 520 تن و آب آن از رود خانه گرگان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلمج. یقال: ماتلمق بشی ٔ، ای ماتلمج. (اقرب الموارد). رجوع به تلمج شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
رمز است از المقصود: الحائطیه... قالوا للعالم الهان قدیم و محدث هوالمسیح... و هوالمق بقوله تعالی ’و جاء ربک و الملک صفاً صفاً’ (قرآن 22/89). (تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(یَ لَ)
سپید از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
گنده پیر کلانسال. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ مَ)
پول و درم ودینار. (ناظم الاطباء) به معنی درم و دینار باشد. (آنندراج) (برهان). در حدیث خالد بن صفوان به معنی درهم آمده است: یطعم الدرمق و یکسو الیرمق. در این روایت یرمق را فارسی دانسته و آن را به معنی قبا تفسیر کرده اند ولی کلمه ای که در این معنی معروف است یلمق به لام است و آن معرب یلمه باشد لکن یرمق کلمه ای است ترکی به معنی درهم و با نون هم روایت شده است. ولی این روایت یعنی یرمق با یا به صواب اقرب است چه نرمق به معنی نرم است معرب نرمه. (از تاج العروس) :
هم خواسته به خنجر هم یافته به جود
از خصم خود تو یرمق واز من تو یرمغان.
رشیدی (از حاشیۀ برهان).
چشم و روی حاسدانش باد همچون سیم و زر
تا که سیم و زر به ترکی یرمق و التون بود.
معزی
لغت نامه دهخدا
(یُ مَ / مِ)
آنچه در تغاری به حیوانات خورانند. (آنندراج). اسم است از مصدر ’یلماق’ترکی به معنی چیدن و کندن علف و گیاه و هم اکنون در آذربایجان خوشه های چیدۀ گندم و جو و هر علف چیده را گویند اعم از اینکه به ستور بخورانند یا نخورانند.
- یلمه کردن، پاکیزه کردن بزغاله از موی جهت بریان کردن: مسموط آن است که گوسفند را یلمه کنند و این الذ است از مسلوخ. (بحرالجواهر)
لغت نامه دهخدا
(یَ مَ / مِ)
یلمق. (دهار). نوعی از جامۀ پوشیدنی دراز که قبا نیز گویند. (ناظم الاطباء). قبا و معرب آن یلمق است. (از منتهی الارب) (از المعرب جوالیقی ص 354) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا). قبا. یلمک. (یادداشت مؤلف). قبا. (دیوان نظام قاری ص 205). قبا و جامۀ پوشیدنی را گویند و معرب آن یلمق است. (برهان) :
یلمۀ صوف مشو بستۀ بند والا
زانکه والاست شعار زن و این کار تو نیست.
نظام قاری (دیوان ص 41).
به هنگام خفتن یکی پیش بند
گریزاند ایلچی یلمه ز بند.
نظام قاری.
من از یلمه بودم همیشه به تنگ
گذشتی همی روز نامم به ننگ.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
تصویری از یلق
تصویر یلق
سپید، گاوان سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یرمق
تصویر یرمق
برابر با درم و دینار اگر پارسی باشد یرمه
فرهنگ لغت هوشیار
نوشتن، زدودن پاک کردن از واژگان دو پهلو، چشم مالیدن، جمع لامق، چشم مالندگان میانه راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یلامق
تصویر یلامق
((یَ مِ))
جمع یلمق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یلمه
تصویر یلمه
((یَ مِ))
قبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلمق
تصویر تلمق
((تَ لَ مُّ))
خوردن
فرهنگ فارسی معین
ییلاق، کوهستان
فرهنگ گویش مازندرانی