جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با یلامق

یلامق

یلامق
جَمعِ واژۀ یلمق. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به یلمق و یلمه شود
لغت نامه دهخدا

یلامع

یلامع
ساز و سلاح درخشان همچو خود و تیغ و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، جَمعِ واژۀ یلمع. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یلمع شود
لغت نامه دهخدا

یلمق

یلمق
پارسی تازی گشته یلمه معین یلمه را ترکی دانسته برهان و غیاث یلمه را پارسی دانسته اند یلمه گونه ای جامه است لایه دار قبا جامه پوشیدنی: وچون آفتاب جهانتاب درنقطه حمل که بیت الشرف اوست بنفخات نسیم بهاری وقطرات مدامع ابرآزاری زمین را سندس اخضر و کوهسار را یلمق احمر
فرهنگ لغت هوشیار

یلمق

یلمق
معرب یلمه که به معنی قباست. (از منتهی الارب) (آنندراج). مأخوذ از یلمۀ فارسی و به معنی آن. ج، یلامق. (ناظم الاطباء). معرب یلمۀ فارسی. قبا. (از المعرب جوالیقی ص 355) (یادداشت مؤلف). یلمه. (دهار). و رجوع به یلمه شود، زره دارای چند تکه. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

یلاق

یلاق
ایلاق. نام شهری است به ترکستان. (لغت فرس اسدی نسخۀ خطی نخجوانی) :
الا رفیقا تا کی مرا شقا و عنا
گهی مرا غم یغما گهی بلای یلاق.
زبیبی (از لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا