جدول جو
جدول جو

معنی یلمعی - جستجوی لغت در جدول جو

یلمعی
(یَ مَ عی ی)
مرد تیزخاطر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زیرک. (دهار). مرد روشن خرد، مرد دروغگوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، راست کمان. (دهار)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از المعی
تصویر المعی
مرد زیرک، باهوش، دروغ گو
فرهنگ فارسی عمید
(اَ مَ عی ی)
کسی که رای او همیشه بر صواب باشد و در فکر او خطا نیفتد و ناپرسیده از فراست خود معلوم کند و در ’کنز’ بمعنی زیرک آمده است. (غیاث اللغات). آنکه هرچه اندیشد چنان بود. (تفلیسی). آنکه هرچه اندیشه کند چنان آید. (مهذب الاسماء). مرد زیرک و تیزخاطر. (منتهی الارب). تیزیاب. تیزرای. (نصاب الصبیان). ذکی و متوقد. (اقرب الموارد). آنکه ظن بخطا نبرد. آنکه گمان او خطا نکند. تیزهوش. زیرک. زودیاب. مرد نیک زیرک که بچیزی چنان گمان برد که گویی دیده است یا شنیده. لوذعی ّ: اگرنه آن بودی که هرآینه در اطناب ذکر مصیبت این شهاب مضی ٔ و اسهاب شرح رزیت این نقاب المعی عمر بسر آوردی.... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 460) ، نیزۀ سخت گندم گون پوست سخت چوب. (منتهی الارب) (آنندراج). نیزه ای که چوب آن گندم گون و سخت باشد. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، سایۀ کثیف و سیاه. (منتهی الارب). سایۀ غلیظ سیاه. (از اقرب الموارد) ، درخت کثیف سایه. (منتهی الارب). درختی که سایۀ آن تیره باشد. (از اقرب الموارد) ، سردآب دهان. (منتهی الارب). پسری که آب دهانش سرد باشد. غلام المی، ای باردالریق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام دو تن از شعرای قرن نهم عثمانی: یکی درویش فرزند لامعی و ملازم خیرالدین افضل، از خواجگان سلطان سلیمان خان و این مطلع او راست:
فکر زلفکدر شب فرقنده جان اکلنجله سی
کیجه ایله مرغک اولور آشیان اکلنجه سی. دیگری عبداﷲ، از مردم بروسه اسلامبول ملازم چیوی زاده در اسلامبول. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(یَ مَ)
برق بی باران، سراب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). کوراب. (ملخص اللغات) ، دروغگوی را هم بدان تشبیه دهند. (منتهی الارب) (آنندراج). دروغگوی. (ناظم الاطباء) (دهار) ، سنگ سپید که از آفتاب نیک تابد. (دهار). ریگ. ج، یلامع. (یادداشت مؤلف) ، مرد راست کمان. (دهار)
لغت نامه دهخدا
تصویری از المعی
تصویر المعی
تیز هوش روشن خرد زیرک تیز هوش تیز رای
فرهنگ لغت هوشیار