جدول جو
جدول جو

معنی یلامع - جستجوی لغت در جدول جو

یلامع
(یَ مِ)
ساز و سلاح درخشان همچو خود و تیغ و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، جمع واژۀ یلمع. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یلمع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لامع
تصویر لامع
درخشان، درخشنده، تابان
فرهنگ فارسی عمید
(یَ مِ)
جمع واژۀ یرمع به معنی سنگریزه های سپید تابان نرم که از شکستن شکسته و ریزه گردد. (آنندراج) ، هلیون اسفیراج. (و اسفیداج غلط است). (یادداشت مؤلف). و رجوع به یرامیع شود
لغت نامه دهخدا
(یَمِ)
جمع واژۀ یلمق. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به یلمق و یلمه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تابنده. تابان. (دهار). درخشان. روشن. درفشان. رخشنده:
لیک سرخی بر رخی کولامع است
بهر آن آمد که جانش قانع است.
مولوی.
- مثل برق لامع، سخت بشتاب، عظیم درخشان
لغت نامه دهخدا
(یَ مَ)
برق بی باران، سراب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). کوراب. (ملخص اللغات) ، دروغگوی را هم بدان تشبیه دهند. (منتهی الارب) (آنندراج). دروغگوی. (ناظم الاطباء) (دهار) ، سنگ سپید که از آفتاب نیک تابد. (دهار). ریگ. ج، یلامع. (یادداشت مؤلف) ، مرد راست کمان. (دهار)
لغت نامه دهخدا
درخشنده تابان درخشنده درخشان تابنده تابان: لیک سرخی بررخی کولامع است بهر آن آمد که جانش قانع است. (مثنوی لغ) جمع لوامع یامثل (مانند) برق لامع. سخت بشتاب سریع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یلامق
تصویر یلامق
((یَ مِ))
جمع یلمق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لامع
تصویر لامع
((مِ))
درخشان، روشن
فرهنگ فارسی معین
تابان، تابنده، درخشان، درخشنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد