جدول جو
جدول جو

معنی یل - جستجوی لغت در جدول جو

یل
پهلوان، دلیر، دلاور، مبارز، برای مثال بیامد سپه سربه سر بنگرید / هزاروصدوشصت یل برگزید (فردوسی - ۸/۲۱۳)، بیامد سوی کاخ دستان، فراز / یل پهلوان رستم سرفراز (فردوسی۲ - ۱/۴۹۰)
نوعی نیم تنۀ سادۀ زنانه
تصویری از یل
تصویر یل
فرهنگ فارسی عمید
یل
(یَ)
تاج خروس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یل
(یَ)
جامۀ نیم تنه زنان. نیم تنه زنانه، و امروز این کلمه بیشتر در روستاها مستعمل است. قسمی جامۀ کوتاه زنان که فقط نیمۀ تن را می پوشید: یل من یراق می خاد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
یل
(یَ)
شجاع و دلیر و پهلوان و مبارز و جنگجوی پر زور و قوت. (ناظم الاطباء). شجاع و دلیر. (آنندراج). شجاع و دلاور و بهادر و پهلوان را گویند. (برهان). مرد مبارز. (لغت فرس اسدی). پهلوان و دلاور را گویند. (فرهنگ جهانگیری) :
گر این هفت یل را به چنگ آوریم
جهان پیش کاووس تنگ آوریم.
فردوسی.
بیامد سوی کاخ دستان فراز
یل پهلوان رستم سرفراز.
فردوسی.
مگر پور دستان سام یلی
گزین نامور رستم زابلی.
فردوسی.
به روز نبرد آن یل ارجمند
به تیغ و به تیر و به گرز و کمند
برید و درید و شکست و ببست
یلان را سر و سینه و پای و دست.
فردوسی.
جایی که برکشند مصاف از پی مصاف
وآهن سلب شوند یلان از پس یلان.
فرخی.
حاجت آمد به معاونت یلان غور. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 115).
از آن ده دلاور یل نامدار
که سالار بد هریکی بر هزار.
اسدی.
یلی شد که در خم خام کمند
گسستی سر ژنده پیلان ز بند.
اسدی.
چو عهد عدو جرم آفاق تیره
چو تیغ یلان روی مریخ احمر.
ناصرخسرو.
بخاستند یلان سپاه تو هریک
چو طوس و نوذر و گرگین و بیژن و میلاد.
مسعودسعد.
هر کجا هست در اسلام یکی مهتر چیر
هر کجا هست در اسلام یکی سرور یل.
امیرمعزی.
در رزم یلان پی نبردند
در بزم سران پی کلاهند.
خاقانی.
ای خدیو ماه رخش، ای خسرو خورشیدچتر
ای یل بهرام زهره، ای شه کیوان دها.
خاقانی.
کو آن سپه کشیدن و توران شکستنش
یال یلان و گردن گردان شکستنش.
خاقانی.
سحرگهی که یلان تیغ برکشند چو صبح
به عزم رزم کنند از برای کینه یساق.
خاقانی.
فلسفی مرد دین مپندارید
حیز را جفت سام یل منهید.
خاقانی.
چهل پنجه هزاران مرد کاری
گزین کرد از یلان کارزاری.
نظامی.
یلان کماندار و نخجیرزن
غلامان باترکش و تیرزن.
سعدی.
چو شد رایت گرد یزدی پدید
یل زوده از اصفهان هم رسید.
نظام قاری.
، تناور و جسیم و قوی و توانا و زوردار. (ناظم الاطباء) ، رهایافته و آزادشده و مطلق العنان و بر سر خود گذاشته شده. (ناظم الاطباء). رهاکرده شده و به سر خود گردیده و مطلق العنان را گویند. (برهان). یله و رهاکرده ومطلق العنان. (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ اوبهی). یله. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یله شود، اسبی که در فراخی چرا می کند. (ناظم الاطباء) ، چیزی را گویند که از چیزی آویخته باشند، چیزی که از چیزی برآمده باشد. (برهان) ، دلی که از غم و اندیشه فارغ باشد. (ناظم الاطباء) (برهان). دل فارغ از غم و اندیشه بود. (فرهنگ جهانگیری) ، سود و فایده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یل
(یُ)
نوعی کرجی دراز و باریک سریعالسیر با پاروزنان بسیار. (یادداشت مؤلف). نوعی قایق
لغت نامه دهخدا
یل
دلیر، دلاور، پهلوان، مبارز
تصویری از یل
تصویر یل
فرهنگ لغت هوشیار
یل
((یَ))
پهلوان، دلاور، جمع یلان
تصویری از یل
تصویر یل
فرهنگ فارسی معین
یل
نوعی نیم تنه ی زنانه، پهلوان و نیرومند، پسوند فاعلی به معنی: گذارنده، آن که چیزی را می نهد یا می
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یلدوز
تصویر یلدوز
(دخترانه)
ستاره، اولدوز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یلدا
تصویر یلدا
(دخترانه)
نام بلندترین شب سال، آخرین شب پائیز در نیم کره شمالی و بلندترین شب سال که همزمان با میلاد مسیح (ع) است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یلان سینه
تصویر یلان سینه
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران ایرانی در زمان هرمز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یلب
تصویر یلب
جوشن چرمین، سپر چرمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یللی
تصویر یللی
وقت خود را بیهوده هدر دادن، ولگردی، خوش گذرانی، یللی تللی، بانگ و فریادی که در حالت خوشی و مستی برآورند
یللی زدن: یللی
یللی کردن: یللی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یللی زدن
تصویر یللی زدن
وقت خود را بیهوده هدر دادن، ولگردی، خوش گذرانی، یللی تللی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یللی کردن
تصویر یللی کردن
وقت خود را بیهوده هدر دادن، ولگردی، خوش گذرانی، یللی تللی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یلدا
تصویر یلدا
شب آخر پاییز و اول زمستان که مقارن است با ولادت حضرت عیسی و اول دی ماه، دراز ترین شب سال شمسی، کنایه از تاریک و طولانی، شب چلّه، شب یلدا برای مثال باد آسایش گیتی نزند بر دل تنگ / صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود (سعدی۲ - ۴۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یللی تللی
تصویر یللی تللی
یللی، وقت خود را بیهوده هدر دادن، ولگردی، خوش گذرانی، بانگ و فریادی که در حالت خوشی و مستی برآورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یلی زن
تصویر یلی زن
کسی که یللی بزند، آنکه در وقت خوشی و شادی بانگ بردارد، برای مثال گشته یلی زن همه بر بانگ نی / همچو زنان یله از بهر می (امیرخسرو - لغتنامه - یلی زن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یلمان
تصویر یلمان
قسمت برندۀ تیغ، لبۀ تیغ، ضرب شمشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یلک
تصویر یلک
مصغر یل، یل۲، کلاه گوشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یله کردن
تصویر یله کردن
ترک کردن، رها کردن، واگذاشتن، وانهادن، واهشتن، واهلیدن، هلیدن، بدرود گفتن، چپ دادن برای مثال گله کرد باید به گیتی یله / تو را چون نباشد ز گیتی گله (فردوسی - ۲/۳۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یلمق
تصویر یلمق
یلمه، جامۀ بلند، قبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یله
تصویر یله
رها، آزاد، ول، ول شده
یله کردن: واگذاشتن، رها کردن، برای مثال گله کرد باید به گیتی یله / تو را چون نباشد ز گیتی گله (فردوسی - ۲/۳۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یلنجج
تصویر یلنجج
پارسی تازی گشته یلنجوجاز دار بوی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یلق
تصویر یلق
سپید، گاوان سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یلقه
تصویر یلقه
بز سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یلل
تصویر یلل
کجدندانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یللی
تصویر یللی
شخص بی قید و بی بند و بار
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته یلمه معین یلمه را ترکی دانسته برهان و غیاث یلمه را پارسی دانسته اند یلمه گونه ای جامه است لایه دار قبا جامه پوشیدنی: وچون آفتاب جهانتاب درنقطه حمل که بیت الشرف اوست بنفخات نسیم بهاری وقطرات مدامع ابرآزاری زمین را سندس اخضر و کوهسار را یلمق احمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یله
تصویر یله
رها کرده شده، رها، متخلص، آزاد، مطلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یلنجوج
تصویر یلنجوج
پارسی تازی گشته یلنجوجاز دار بوی ها
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی پیامبر، راهنما پیغمبر راهنما. توضیح درفارسی بضرورت به سکون لام آمده: هریک عجمی ولی لغزگوی یلواج شناس تنگری جوی. (تحفه العراقین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یلوج
تصویر یلوج
ترکی پیامبر، راهنما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یلغار
تصویر یلغار
بنگرید به ایلغار ایلغار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یله
تصویر یله
مطلق
فرهنگ واژه فارسی سره