جدول جو
جدول جو

معنی یقور - جستجوی لغت در جدول جو

یقور
(یُ)
یقر. یغور. یغر. رجوع به یقر و یغر و یغور شود
لغت نامه دهخدا
یقور
بنگرید به یغور ستبیر و عظیم الجثه (از لحاظ تشبیه به خمیرورآمده)
تصویری از یقور
تصویر یقور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یاور
تصویر یاور
(پسرانه)
کمک و همدست و یار، یاری دهنده، کمک کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یاور
تصویر یاور
یارور، یاری ور، مددکار، یاری دهنده
افسر ارتش بالاتر از سروان، سرگرد
قطعه چوب یا فلزی که با آن چیزی را در هاون بکوبند، دستۀ هاون، برای مثال قدر از سر گرز او ساخت یاور / قضا از سر خصم او کرد هاون (نزاری - مجمع الفرس - یاور)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وقور
تصویر وقور
باوقار، بردبار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صقور
تصویر صقور
صقرها، چرغ ها، پرندگان شکاری شبیه باز به اندازۀ کلاغ خاکستری رنگ با لکه های سیاه و سفید، جمع واژۀ صقر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقور
تصویر مقور
قیر اندود شده، گرد بریده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقور
تصویر عقور
ویژگی سگی که گاز می گیرد، هار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یدور
تصویر یدور
ترکیب ید با عنصر دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(قَیْ یو)
گمنام و ناشناخته نسب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بقر گاو، خواه نر خواه ماده. (آنندراج). گاوان. (مؤید الفضلاء) : از صهیل خیول و رغاء جمال و شهیق و زئیر سباع وکلاب و خوار بقور و تغاد اغنام. (جهانگشای جوینی).
این اسد غالب شدی هم بر بقور
گر نبودی نوبت آن گاو زور.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(تَ تَرْ رُ)
گذشتن اکثر شب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تهور. (اقرب الموارد). رجوع به تقور شود، پیچیدن مار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پراکنده و متفرق شدن ابر دائره وار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شعیر است که به فارسی جو نامند، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مرد بردبار و باوقار و آهسته. (منتهی الارب) (آنندراج). وقار و بردباری. (ناظم الاطباء). وقار. (اقرب الموارد). ’تاء’ آن مبدل ’واو’ است چنانکه در تراث و وراث. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
اسم جمع بقر. (منتهی الارب). رجوع به بقر شود
لغت نامه دهخدا
چارپای خرد، مشتق از کلمه پیکوس لاتینی، (النقود العربیه ص 160)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وقور
تصویر وقور
بردبار آرام: زن یا مرد آهسته و بردبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یسور
تصویر یسور
پیروز، منگیا گر (قمار باز)
فرهنگ لغت هوشیار
از یوغور ماق: ترکی زمخت نا هنجار ستبر گنده ستبیر و عظیم الجثه (از لحاظ تشبیه به خمیرورآمده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاور
تصویر یاور
یاری دهنده، مددکار، نصیر، ولی
فرهنگ لغت هوشیار
گرد بریده، کتران مالیده زفت مالیده هر چیز گرد بریده قوار ساخته، قطران مالیده، یکی از اشکال خط عربی (پیدایش خط و خطاطان 88)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیور
تصویر قیور
گمنژاد گم تبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقور
تصویر فقور
جمع فقر، نیازمندی ها تنگدستی ها اندوهان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صقر، از ریشه پارسی چرغ ها چرغ چرخ، هر مرغ شکاری از باز شاهین و جز آن، جمع اصقر صقور صقار صقاره صقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقور
تصویر شقور
نیاز، جمع شقر، کار های دلخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقور
تصویر حقور
صاحب حق دارنده حق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقور
تصویر اقور
آغوز گردو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقور
تصویر بقور
جمع بقر، گاوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقور
تصویر عقور
سگ گزنده جانور گزنده گزنده (سگ و جز آن) گاز گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقور
تصویر عقور
((عَ))
گزنده، گاز گیرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وقور
تصویر وقور
((وَ))
آهسته و بردبار
فرهنگ فارسی معین
درجه نظامی که سابقاً در ارتش معمول بود و به جای آن سرگرد برگزیده شد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاور
تصویر یاور
((وَ))
یاری دهنده، پشتیبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یغور
تصویر یغور
((یُ))
بزرگ، درشت، بدشکل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاور
تصویر یاور
معاون، آسیستان
فرهنگ واژه فارسی سره