جدول جو
جدول جو

معنی یقنه - جستجوی لغت در جدول جو

یقنه
(یَقَ نَ)
رجل یقنه، آنکه هرچه بشنود یقین نماید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). خوش باور. میقان. یقن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یقن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قینه
تصویر قینه
کنیز، خنیاگر، آرایشگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حقنه
تصویر حقنه
داروی مایعی که از طریق مقعد داخل روده ها می کنند، اماله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یزنه
تصویر یزنه
آیزنه، شوهرخواهر
فرهنگ فارسی عمید
(یَ قَ قَ)
پاره ای از پیه خرمابن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وُ نَ)
آشیانۀ مرغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، چاهک زمین یا مانند آن در پشت پشته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). اقنه. (منتهی الارب). ج، وقنات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ نَ / نِ)
شوهر خواهر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از غیاث) (آنندراج) (از انجمن آرا). آیزنه. ظأم. ظأب. شوی خواهر. (یادداشت مؤلف). در تداول امروز آذربایجان به کسر یاء تلفظ شود
لغت نامه دهخدا
(یَ نَ)
یرنا. یرناء. یرناء. حنا. (تذکرۀ ضریر انطاکی). و رجوع به حنا و یرناء و یرناء شود
لغت نامه دهخدا
(یُ نَ)
قناعت کرده شده.
- اقل ما یقنع، کمترین چیزی که بدان قناعت کرده شود. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ ظَ)
یقظه. بیداری. خلاف نوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از غیاث). بیداری. (دهار). مقابل نوم.
- بین النوم و الیقظه، میان خواب و بیداری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ ظَ / ظِ / یَ ظَ / ظِ)
یقظه. بیداری و هشیاری. (ناظم الاطباء). به معنی بیداری که معمولاً به سکون قاف خوانند، به فتح قاف است. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز) :
خویش را در خواب کن زین افتکار
سر ز زیر خواب در یقظه برآر.
مولوی.
نام کالانعام کرد آن قوم را
زآنکه نسبت کو به یقظه نوم را.
مولوی.
، (اصطلاح عرفان) در اصطلاح صوفیان بدین معنی است که خداوند تعلق نفس یعنی روح را بر سه قسم قرار داده است: یکی آن که لمعان کند ضوء آن بر جمیع اجزای بدن اعم ازظاهر و یا باطن آن که آن را یقظه نامند. دیگر آن که منقطع شود ضوء آن بالکلیه که موت گویند و سه دیگر آن که منقطع شود ضوء آن از ظاهر بدن دون الباطن که نوم گویند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سجادی)
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ)
قلعه ای است به اران. (منتهی الارب). نام قلعه ای است در ارّان از نواحی جنزه (گنجه). (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کُ را)
بیدار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ص 108)
لغت نامه دهخدا
(یَ فَ نَ)
گاو ماده و یا گاو مادۀ آبستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان سمیرم پائین بخش حومه شهرستان شهرضا، در 48هزارگزی مغرب شهرضا، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 1442 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(یانْنَ)
شطی است در اسپانیا و پرتغال که دو شهر مارده و بطلیوس را مشروب میکند و در اقیانوس اطلس میریزد. طول آن 640 کیلومتر است. (از حلل السندسیه)
یکی از قلاع مشهور جزیره صقلیه (سیسیل) که ابوالصواب کاتت یانی بدان منسوب است. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
برای نسبت در کلمات آید: عامیانه، شادیانه، سغدیانه:
با چنگ سغدیانه و با بالغ و کباب
آمد بخوان چاکر خود خواجه با صواب.
عماره.
موشکان طبل شادیانه زدند.
عبید زاکانی
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ)
تیزی دریافت و زودفهمی. لقانه. لقن. لقانیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ قِنْ نَ)
جمع واژۀ قن ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، یرا گرفتن اندام و چین دار شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، فربه شدن. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، برگردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، رفتن گیاه زمین. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، سست شدن و استرخاء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
داه سرودگوی یا عام است. (منتهی الارب). و ابوعمره گوید هر بنده را عرب قین و هر کنیز را قینه خواند. کنیز و خواننده و گویند کنیز خواننده باشد یانباشد. (از اقرب الموارد) ، کون یا مهرۀ پشت نزدیک کون یا مابین هر دو سرین یا مغاکچه ای که آنجاست، و از اسب، گوی است مابین اسفل سرین که متصل ران است و در آن جای است گوی، زن مشاطه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ)
دهی است به دمشق و در قدیم مقابل باب صغیر بودو در این روزها بستانها و باغهاست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ نَ)
خانه در کوه. (مهذب الاسماء). خانه سنگین. ج، اقن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(خُ قُ نَ)
جمع واژۀ خقان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
نوعی از درد شکم. ج، احقان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
هاون و آن ظرفی است که چیزها در آن کوبند. (از برهان). هاون. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی) :
همچو یاور شده سرگرزت
تا چو یانه کند سر دشمن.
فتاحی نیشابوری.
- امثال:
اگر مردی سر یانه را بشکن. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 228).
، بزرک و آن تخمی است که روغن از آن گیرند و به عربی کتان خوانند. (از برهان) (آنندراج). کتان. (انجمن آرا). تخم کتان که از آن روغن کشند. (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حقنه
تصویر حقنه
اماله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یمنه
تصویر یمنه
سوی راست دست راست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یفنه
تصویر یفنه
گاو ماده، ماده گاو آبستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یقظه
تصویر یقظه
بیداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقنه
تصویر وقنه
آشیانه نشیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قینه
تصویر قینه
کنیزک، آوازه خوان: زن، آرایشگر زن، فرودمهره پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یزنه
تصویر یزنه
((یَ نِ))
آیزنه، شوهر خواهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یقظه
تصویر یقظه
((یَ ظِ))
بیداری، هوشیاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یانه
تصویر یانه
هاون، بزرک و تخم کتان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حقنه
تصویر حقنه
((حُ نِ))
اماله، وارد کردن داروی مایع از طریق مقعد
فرهنگ فارسی معین