یقظه. بیداری. خلاف نوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از غیاث). بیداری. (دهار). مقابل نوم. - بین النوم و الیقظه، میان خواب و بیداری. (یادداشت مؤلف)
یقظه. بیداری. خلاف نوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از غیاث). بیداری. (دهار). مقابل نوم. - بین النوم و الیقظه، میان خواب و بیداری. (یادداشت مؤلف)
یقظه. بیداری و هشیاری. (ناظم الاطباء). به معنی بیداری که معمولاً به سکون قاف خوانند، به فتح قاف است. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز) : خویش را در خواب کن زین افتکار سر ز زیر خواب در یقظه برآر. مولوی. نام کالانعام کرد آن قوم را زآنکه نسبت کو به یقظه نوم را. مولوی. ، (اصطلاح عرفان) در اصطلاح صوفیان بدین معنی است که خداوند تعلق نفس یعنی روح را بر سه قسم قرار داده است: یکی آن که لمعان کند ضوء آن بر جمیع اجزای بدن اعم ازظاهر و یا باطن آن که آن را یقظه نامند. دیگر آن که منقطع شود ضوء آن بالکلیه که موت گویند و سه دیگر آن که منقطع شود ضوء آن از ظاهر بدن دون الباطن که نوم گویند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سجادی)
یقظه. بیداری و هشیاری. (ناظم الاطباء). به معنی بیداری که معمولاً به سکون قاف خوانند، به فتح قاف است. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز) : خویش را در خواب کن زین افتکار سر ز زیر خواب در یقظه برآر. مولوی. نام کالانعام کرد آن قوم را زآنکه نسبت کو به یقظه نوم را. مولوی. ، (اصطلاح عرفان) در اصطلاح صوفیان بدین معنی است که خداوند تعلق نفس یعنی روح را بر سه قسم قرار داده است: یکی آن که لمعان کند ضوء آن بر جمیع اجزای بدن اعم ازظاهر و یا باطن آن که آن را یقظه نامند. دیگر آن که منقطع شود ضوء آن بالکلیه که موت گویند و سه دیگر آن که منقطع شود ضوء آن از ظاهر بدن دون الباطن که نوم گویند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سجادی)
دهی است از دهستان سمیرم پائین بخش حومه شهرستان شهرضا، در 48هزارگزی مغرب شهرضا، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 1442 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان سمیرم پائین بخش حومه شهرستان شهرضا، در 48هزارگزی مغرب شهرضا، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 1442 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
شطی است در اسپانیا و پرتغال که دو شهر مارده و بطلیوس را مشروب میکند و در اقیانوس اطلس میریزد. طول آن 640 کیلومتر است. (از حلل السندسیه) یکی از قلاع مشهور جزیره صقلیه (سیسیل) که ابوالصواب کاتت یانی بدان منسوب است. (از معجم البلدان یاقوت)
شطی است در اسپانیا و پرتغال که دو شهر مارده و بطلیوس را مشروب میکند و در اقیانوس اطلس میریزد. طول آن 640 کیلومتر است. (از حلل السندسیه) یکی از قلاع مشهور جزیره صقلیه (سیسیل) که ابوالصواب کاتت یانی بدان منسوب است. (از معجم البلدان یاقوت)
برای نسبت در کلمات آید: عامیانه، شادیانه، سغدیانه: با چنگ سغدیانه و با بالغ و کباب آمد بخوان چاکر خود خواجه با صواب. عماره. موشکان طبل شادیانه زدند. عبید زاکانی
برای نسبت در کلمات آید: عامیانه، شادیانه، سغدیانه: با چنگ سغدیانه و با بالغ و کباب آمد بخوان چاکر خود خواجه با صواب. عماره. موشکان طبل شادیانه زدند. عبید زاکانی
داه سرودگوی یا عام است. (منتهی الارب). و ابوعمره گوید هر بنده را عرب قین و هر کنیز را قینه خواند. کنیز و خواننده و گویند کنیز خواننده باشد یانباشد. (از اقرب الموارد) ، کون یا مهرۀ پشت نزدیک کون یا مابین هر دو سرین یا مغاکچه ای که آنجاست، و از اسب، گوی است مابین اسفل سرین که متصل ران است و در آن جای است گوی، زن مشاطه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
داه سرودگوی یا عام است. (منتهی الارب). و ابوعمره گوید هر بنده را عرب قین و هر کنیز را قینه خواند. کنیز و خواننده و گویند کنیز خواننده باشد یانباشد. (از اقرب الموارد) ، کون یا مهرۀ پشت نزدیک کون یا مابین هر دو سرین یا مغاکچه ای که آنجاست، و از اسب، گوی است مابین اسفل سرین که متصل ران است و در آن جای است گوی، زن مشاطه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
هاون و آن ظرفی است که چیزها در آن کوبند. (از برهان). هاون. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی) : همچو یاور شده سرگرزت تا چو یانه کند سر دشمن. فتاحی نیشابوری. - امثال: اگر مردی سر یانه را بشکن. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 228). ، بزرک و آن تخمی است که روغن از آن گیرند و به عربی کتان خوانند. (از برهان) (آنندراج). کتان. (انجمن آرا). تخم کتان که از آن روغن کشند. (الفاظ الادویه)
هاون و آن ظرفی است که چیزها در آن کوبند. (از برهان). هاون. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی) : همچو یاور شده سرگرزت تا چو یانه کند سر دشمن. فتاحی نیشابوری. - امثال: اگر مردی سر یانه را بشکن. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 228). ، بزرک و آن تخمی است که روغن از آن گیرند و به عربی کتان خوانند. (از برهان) (آنندراج). کتان. (انجمن آرا). تخم کتان که از آن روغن کشند. (الفاظ الادویه)