جدول جو
جدول جو

معنی یقق - جستجوی لغت در جدول جو

یقق
(یَ قَ / قِ)
ابیض یقق، نیک سپید. ج، یقائق. (از منتهی الارب) (از آنندراج). سخت سپید. (دهار). سفیدی سخت سفید. (مهذب الاسماء). ثعالبی ذیل اقسام رنگها آرد: فی ترتیب البیاض: ابیض. ثم یقق. ثم لهق... (فقه اللغه ص 40). و ذیل اشباع و تأکیدآرد: ابیض یقق. (ص 46) : و یشاهد ایضاً فی الحلزونات المضاهیه فی القدر للانمله البیاض الیقق و السواد الحالک. (الجماهر بیرونی ص 155). فانا نأخذ من الابیض الیقق ثم یشرب حمره یسیره. (الجماهر ص 50)
لغت نامه دهخدا
یقق
(یَ قَ)
پنبه. (از ناظم الاطباء) ، پیه خرمابن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یسق
تصویر یسق
یاسا، ترتیب، نظم، تعبیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یقه
تصویر یقه
آن بخش از لباس که دور گردن قرار دارد، گریبان
فرهنگ فارسی عمید
(شِ قَ)
جمع واژۀ شقّه. (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شقّه شود
لغت نامه دهخدا
(سُ قُ)
غیبت کنندگان مردم را. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ قَ)
جمع واژۀ عقّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ قُ)
ناقۀ باردار. ج، عقاق، جمع واژۀ عقوق. (منتهی الارب). جمع واژۀ عقوق، و جمع آن عقاق است. (از اقرب الموارد) ، بمعنی عقق و عاق. رجوع به عقق شود، دشمنان دور، قطعکنندگان صلۀ رحم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ)
برق که میان ابر درخشد. (منتهی الارب). آنچه از شعاع برق در ابر بماند. (از اقرب الموارد) ، آزاردهنده پدر و مادر را و نافرمان. (منتهی الارب) : ولد عقق، به معنی عاق است یعنی فرزندی که نافرمانی پدر خود کند و شفقت و احسان را بر او ترک کند و او را خوار سازد. (از اقرب الموارد) : ذق عقق، جزای کار خود را بچش، ای عاق. (از اقرب الموارد). و رجوع به منتهی الارب شود
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
باردار گردیدن، و باردار نگردیدن، از اضداد است. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). عقاق. عقاق. رجوع به عقاق شود، شکافته شدن. (از اقرب الموارد). کفته شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ قَ)
جمع واژۀ شقّه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به شقّه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ قَ / شَ قَ)
جامۀ پیش شکافته. خلاف جبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
گول شتاب کار،
کوه گرداگرد زمین و محیط دنیا، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، پرنده ای است که آن را بوزریق نامند، (از اقرب الموارد)،
مرد نیک دراز، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، مرد بلند ناهنجار و نیک دراز، (ناظم الاطباء)، رجوع به قوق و قواق شود
لغت نامه دهخدا
(شَ قَ)
درازی اسب. (منتهی الارب). اسمی است از اشق. (از اقرب الموارد). و رجوع به اشق و شقاء شود
لغت نامه دهخدا
(پُ گَ دَ)
دست بر هم زدن با اصول چنانکه صدا از آن بلند شود. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هَُ قُ)
بسیارگایندگان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
درازا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طول بطور عام. و گویند طولی با باریکی بسیار. (از اقرب الموارد) ، دوری و فاصله بین دوچیز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ وَ)
دراز شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
جمع واژۀ قیقه. (اقرب الموارد). رجوع به قیقه شود، جمع واژۀ قیقاءه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قیقاءه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ صَمْ مُ)
احق شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ قَ)
جمع واژۀ دقّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دقّه شود
لغت نامه دهخدا
(حُ قَ)
جمع واژۀ حقه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حقه شود
لغت نامه دهخدا
(حُ قُ)
جج حق ّ. (منتهی الارب). رجوع به حق شود
لغت نامه دهخدا
بقن. نامی است که بومیان بنوعی ماهی که از دریاچۀ تساد صید کنند، دهند. (دزی ج 1 ص 102). رجوع به بقن شود، تره و سبزی و هر سبز مأکول. ج، بقولات. (ناظم الاطباء).
- بقول الاوجاع، گیاهی که دردهای شکم را زایل کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب).
- بقول المائده، سبزی خوردنی، مانند تره، جعفری، ترتیزک، نعناع، ریحان، مرزه، پودنه، تربچه. (یادداشت مؤلف).
- بقول دشتینه، هر گیاه بری و وحشی که به بیابان و مزارع روید مانند: شاهترج، تفاف، طرخسقون و جز آن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ قَ)
پاره ای از پیه خرمابن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ / قِ)
گریبان. (برهان). گریبان و یخه. (ناظم الاطباء). گریبان. جیب. قبهالثوب. گریوان. (یادداشت مؤلف) :
دستت بود به گردن مقصود همچو جیب
مانند یقّه گر بکشی گوشمال دوست.
نظام قاری.
برای لشکر سرماست قلعۀ جبه
که دارد از یقه و جیب گرد خندق و سور.
نظام قاری.
معاندش چو فراویز رانده اند از آن
چو یقّه بازپس افتاد بهر جمع امور.
نظام قاری.
و رجوع به دیوان البسۀ نظام قاری ص 55، 65، 93، 125، 126، 179، 186، 138 شود.
- دست از یقۀ کسی برنداشتن، او را ول نکردن. آزاد نگذاشتن او را. دست از سر او برنداشتن. مزاحم او شدن: هنوز از تلهای حلاجی پاک نشده از برم می کشیدند و دست از یقه ام برنمی داشتند و چون دستار از هم می ربودند. (دیوان نظام قاری ص 130).
- دست به یقه شدن (دست و یقه شدن) ، گریبان همدیگر را گرفتن به قصد منازعه و ستیز. (یادداشت مؤلف) : اگر صد بار با جل سیاه دربان دست و یقه شود یک سر سوزن حجابش دامنگیر نشود. (دیوان نظام قاری ص 148).
نمانده تاب مر او را وزین نمطبا برد
شویم دست و یقه سال و ماه با صرصر.
نظام قاری (دیوان ص 18).
- یقه برگردان، کت یا پالتو یا پیراهنی که یقۀ آن پهن است و بر سینه برگردانده می شود. (یادداشت مؤلف).
- یقه درانی کردن، گریبان چاک زدن. در تداول عامه، سخت جانب داری و دفاع کردن از کسی یا چیزی.
- یقه سرخود، یقه که جداگانه و جدا از قسمت اصلی لباس نباشد. که با دوختن به قسمت اصلی لباس متصل نشده باشد بلکه از خود لباس و دنبالۀ آن باشد. یقه ای که از دنبالۀ خود لباس تعبیه شود.
- یقۀ کسی را گرفتن، گریبان او را گرفتن.
- ، با خواهش و ابرام انجام کاری را از او خواستن. (از فرهنگ لغات عامیانه).
- یقۀ مقلب (بامقلب) ، برگشته. یقه برگردان: یقۀ مقلب که هم مشورۀ چارقب بود این حکایت مخفی به سمع او رسانید. (دیوان نظام قاری ص 151).
سر بام است گریبان یقۀ بامقلب
آن کنیسه که زدند از پی دفع امطار.
نظام قاری (دیوان ص 12).
یقۀ مقلب به گوش استاده است
دگمه گو با جیب کم کن مشوره.
نظام قاری (دیوان ص 25).
چون کشد بر دوش بار یقۀ مقلب بگو
جامه ای کز نازکی بار گریبان برنتافت.
نظام قاری (دیوان ص 52).
و رجوع به دیوان البسۀ نظام قاری ص 138، 145، 151 شود.
- یقه وار، مانند یقه. همچون یقه:
ای فلک چند مرا بی سروپا می داری
یقه وار از همه رختم به قفا می داری ؟!
نظام قاری (دیوان ص 108).
، به طور محکم و مضبوط گرفتن گریبان کسی را. (ناظم الاطباء) (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یلق
تصویر یلق
سپید، گاوان سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یقه
تصویر یقه
گریبان، یخه
فرهنگ لغت هوشیار
سیاست، فسق (سنگلاخ) : برنددست بدست اهل عشرتم همه روز چوقحبه ای که بزورش برندشب به یساق. (ملافوقی)، ترتیب وساختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یقا
تصویر یقا
ترکی گریپان گریبان نوژه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یقظ
تصویر یقظ
بیدار
فرهنگ لغت هوشیار
نادان شتابکار: مرد، زاغ کبود قیق آوای ماکیان، آواز بلند فریاد آواز ماکیان چون خروس را به جهت سفاد بخواند، فریاد و آواز بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یقه
تصویر یقه
((یَ قِ))
گریبان، یقه، قسمتی از لباس که در دور گردن قرار می گیرد، یخه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیق
تصویر قیق
((قَ یا ق))
فریاد و آواز بلند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یقه
تصویر یقه
گریبان
فرهنگ واژه فارسی سره