جدول جو
جدول جو

معنی یقده - جستجوی لغت در جدول جو

یقده
مقداری، کمی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یاده
تصویر یاده
یاد، قوۀ حافظه، رشوه
فرهنگ فارسی عمید
نوعی گل و بوته که با رشته های زری یا نقره ای بر روی پارچه می دوزند، نوعی رشتۀ زری یا نقره ای از نوع گلابتون که در یراق دوزی و نقده دوزی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقده
تصویر عقده
امیال سرکوب شده که عوارض آن در زندگی فرد ظاهر می شود،
کنایه از دشمنی، کینه، ناراحتی، درد دل، کنایه از امر پیچیده و دشوار، موضوع لاینحل، گره، کنایه از پیوند
عقدۀ حقارت: در علم روانشناسی کنایه از حالت سرکوفتگی و افسردگی توام با کینه توزی که به سبب ناکامی، تحمل رنج، خفت و حقارت پدید می آید
عقدۀ دل: غم دل، غم، غصه، گله، شکایتی که در دل نهفته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ قَدْ دَ)
راه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مقدّ شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ دَ)
بن زبان. (منتهی الارب). اصل و ریشه لسان، جمع واژۀ عاقد. (از اقرب الموارد). رجوع به عاقد شود، یکی عقد. (از منتهی الارب). واحد عقد، و آن ریگهای برهم نشسته و متراکم است. (از اقرب الموارد). و رجوع به عقد شود
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ)
پرنده ای است سرخ رنگ به بزرگی گنجشک و به فارسی آن را زورک گویند. سقیده. ج، سقد. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ تُلْ اَ)
شهری است نزدیک یزد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و آن به اعتبار این که اسمی است هر سرزمین خرم را، منصرف است و به اعتبار علمیت غیر منصرف می باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شهری است در جهت مفازه و کویر، در نزدیکی یزد از نواحی فارس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ دَ)
سرزمینی است پرنخل. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ قِ دَ)
یکی عقد. (ناظم الاطباء). واحد عقد و آن ریگهای برهم نشسته و متراکم است. (از اقرب الموارد). رجوع به عقد شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
قوت حافظه را گویند. (برهان) (آنندراج). ظاهراً از ساخته های فرقۀ آذرکیوان است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(شِ دَ)
حشیشی است بسیارپیه و بسیارشیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گیاهی نیک پرشیر. (از ناظم الاطباء) (از مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
آبی است از بنی عمرو بن کلاب در ذی بحار. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یَقَ نَ)
رجل یقنه، آنکه هرچه بشنود یقین نماید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). خوش باور. میقان. یقن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یقن شود
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ قَ)
پاره ای از پیه خرمابن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ ظَ / ظِ / یَ ظَ / ظِ)
یقظه. بیداری و هشیاری. (ناظم الاطباء). به معنی بیداری که معمولاً به سکون قاف خوانند، به فتح قاف است. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز) :
خویش را در خواب کن زین افتکار
سر ز زیر خواب در یقظه برآر.
مولوی.
نام کالانعام کرد آن قوم را
زآنکه نسبت کو به یقظه نوم را.
مولوی.
، (اصطلاح عرفان) در اصطلاح صوفیان بدین معنی است که خداوند تعلق نفس یعنی روح را بر سه قسم قرار داده است: یکی آن که لمعان کند ضوء آن بر جمیع اجزای بدن اعم ازظاهر و یا باطن آن که آن را یقظه نامند. دیگر آن که منقطع شود ضوء آن بالکلیه که موت گویند و سه دیگر آن که منقطع شود ضوء آن از ظاهر بدن دون الباطن که نوم گویند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سجادی)
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ ظَ)
یقظه. بیداری. خلاف نوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از غیاث). بیداری. (دهار). مقابل نوم.
- بین النوم و الیقظه، میان خواب و بیداری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُ را)
بیدار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ص 108)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
حب الفقد. (از تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به فقد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ قِدْ دَ)
جمع واژۀ قدّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قد شود، جمع واژۀ قرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قرب شود
لغت نامه دهخدا
(تِ دَ / تَ دَ / تَ قِ دَ)
گشنیز. (منتهی الارب) (آنندراج). گشنیز و کزبره. (ناظم الاطباء). به لغت بربر گشنیز را گویند و آن رستنیی باشد که بیشتر در آشهای بیمار کنند و بعربی کزبره خوانند. (برهان). بزبان اهل بربر گشنیز را گویند... که فارسی نخواهد بود. (انجمن آرا). کزبره. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 99). کزبره بری است. (تحفۀ حکیم مؤمن). صاحب نشوءاللغه کزبره را کلمه اعجمی و مرادف آن را تقده کلمه متروک عربی آورده است. رجوع به همین کتاب ص 94 شود، زیرۀ رومی، دیگ افزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ قُدْ دَ)
جمع واژۀ قدّ. (اقرب الموارد). رجوع به شود، شب راندن شتر را برای آمدن بر آب وقت صبح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، نزدیک زاییدن رسیدن ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج). نزدیک زاییدن رسیدن زن و همچنین اسب و گوسپند. (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی). پابه ماه شدن، نزدیک رسیدن اسب و شتر بدرآوردن دندان ثنیه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، نزدیک گردانیدن قدح بپر کردن. (تاج المصادر بیهقی). نزدیک پری رسانیدن آوند را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، صاحب شتران قوارب شدن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
جای آتش. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یقظه
تصویر یقظه
بیداری
فرهنگ لغت هوشیار
زیره رومی از گیاهان نادرست گویی نادرست نویسی نغزه گل و بوته ای که با نخ مخصوص ابریشمی زری یا نقره یی بر روی پارچه های گرانبها می انداختند نوعی رشته فلزی نوار مانند و بسیار باریک از نوع گلابتون وسایررشته های درخشان و زینتی که در یراق بافی و علاقه بندی و غیره بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقده
تصویر عقده
گره و بستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقده
تصویر سقده
زورک پرنده سرخرنگ به بزرگی گنجشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقده
تصویر تقده
گشنیز، زیره، دیگ افزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقده
تصویر رقده
پر خواب: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یقظه
تصویر یقظه
((یَ ظِ))
بیداری، هوشیاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاده
تصویر یاده
((دَ))
قوه حافظه، رشوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وقده
تصویر وقده
((وَ دَ))
گرمای سخت، حرارت سوزان، یک باره شعله ور شدن
فرهنگ فارسی معین
((نَ دِ یا دَ))
گل و بوته ای که با نخ مخصوص ابریشمی زری یا نقره ای روی پارچه های گرانبها می انداختند، نوعی رشته فلزی نوار مانند وبسیار باریک از نوع گلابتون و سایر رشته های درخشان و زینتی که در یراق بافی و علاقه بندی و غیره به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقده
تصویر عقده
((عُ دِ))
گره، حالت سرخوردگی و کینه به علّت دست نیافتن به مطلوب مورد نظر
عقده دل: غم دل، غصه درونی
عقده گشا: گره گشا، مشکل گشا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاده
تصویر یاده
ذهن
فرهنگ واژه فارسی سره