جدول جو
جدول جو

معنی یفاع - جستجوی لغت در جدول جو

یفاع
تل، پشته، زمین بلند
تصویری از یفاع
تصویر یفاع
فرهنگ فارسی عمید
یفاع
(یَ فا / یَفْ فا)
پشته و زمین بلند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جای بلند. (دهار). زمین بلند. (مهذب الاسماء) (غیاث). فراز. (نصاب الصبیان). تل. ربوه. آنچه بلند باشد از زمین. (یادداشت مؤلف) : اجناس وحوش و طیوردر حضیض و یفاع او قرار گرفته. (سندبادنامه ص 120). در بدو ایفاع به یفاع معالی رسیده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 397). اعلام علم و ادب به یفاع قدر علمای آن دیار مرتفع و منشور. (المعجم فی معاییر اشعار العجم)
لغت نامه دهخدا
یفاع
پشته زمین بلند زمین بلند پشته: اعلام علم و ادب به یفاع قدرعلما آن دیار مرتفع و منشور
فرهنگ لغت هوشیار
یفاع
((یَ))
زمین بلند، پشته
تصویری از یفاع
تصویر یفاع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دفاع
تصویر دفاع
از کسی حمایت کردن، بدی و آزاری را از خود یا از دیگری دور کردن، وطن و ناموس و حقوق خود را از دستبرد دشمن حفظ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یراع
تصویر یراع
نوعی مگس، مگس شب تاب، نی و قلم، در موسیقی کنایه از نی لبک، جبان، ترسو، بددل، احمق
فرهنگ فارسی عمید
(دَفْ فا)
سخت دفع کننده: رجل دفاع عن عرضه، مردی ناموس پرست. (یادداشت مرحوم دهخدا). کثیرالدفع. (اقرب الموارد) ، کسی که استخوان کاسه را یک سو کند تا بجای وی گوشت پاره آید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
به صورت معرفه، علم است مر ماده گوسپند را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ صُ)
دور کردن از کسی. (از منتهی الارب). دور کردن. (دهار). دفع کردن از کسی. (تاج المصادر بیهقی) (از ترجمان القرآن جرجانی) (از اقرب الموارد) ، همدیگر را راندن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مزاحم کسی شدن، گویند: سید غیرمدافع. هرگاه در سروری او مزاحم ورقیبی نباشد. (از اقرب الموارد) ، دارادار کردن حق کسی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مماطله کردن حق کسی را. (از اقرب الموارد) ، یاوری کردن و حمایت کردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، حریص و آزمند شدن و فرورفتن در کاری. (از اقرب الموارد). مدافعه. و رجوع به مدافعه شود، دفع شر. (ناظم الاطباء) ، از دستبرد دشمن (انسان، حیوان) حفظ کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، بازداشتن. پس زدن.
- ساز و کار (مکانیسم) دفاع، اصطلاحی در پسیکانالیز، حاکی از رفتاری که لاعن شعور برای دفاع از محکومیت یا انتقاد خیالی یا احتمالی از شخص سرمیزند. اینگونه رفتار انحاء مختلف دارد از قبیل: توجیه (تعویض محرکات غیراجتماعی با آنچه مقبول عموم است) ، تکبیت (ممانعت از اشتغال خاطر به افکار پریشان کننده) ، ترجیع (بازگشت به رفتار کودکانه و دلخوشی های بچگانه) ، تجسم (منسوب داشتن انگیزه هایی که مورد قبول خویشتن واقع نشده به دیگران) ، تمثل (ازآن خود تلقی کردن امیال و اهواء دیگران) ، تعالی (’لیبیدو’ را متوجه به مقاصد مفید و مثبت کردن) ، تقلیب (ظاهر شدن تنازعات روحی بصورت علائم جسمی). (دایرهالمعارف فارسی).
، (اصطلاح فقه) در مقابل جهاد است و آن در موقعی است که دشمنان بر مردم مسلمان هجوم آوردند و حمله نمایند، و آن بر همه افراد واجب است. دفاع از حقوق اولیۀ هر فردی است جهت حفظ مال و جان و عرض و ناموس خود. (از فرهنگ علوم نقلی، از شرح لمعه ج 2 ص 325) ، (اصطلاح حقوق) پاسخ طرف مقابل در هر دعوی. (فرهنگ فارسی معین). ادعای طرف مقابل دارندۀ دعوی در مقابل تعقیب. رجوع به دعوی در همین لغت نامه و به فرهنگ حقوقی شود.
- دفاع به معنی اخص، چنین است که مدعی علیه، حقوق ادعائی مدعی را انکار کند. (فرهنگ حقوقی).
- دفاع به معنی اعم، آن دو فرد دارد: الف: ایراد، و آن چنین است که مدعی علیه ادعای مدعی را ماهیهً نفی نکند بلکه آنرا بنحوی که ایراد شده صالح برای جواب دادن نداند. ب: دفاع به معنی اخص. (از فرهنگ حقوقی). و رجوع به دفاع به معنی اخص شود.
- دفاع مشروع، کسی که مورد تعرض قرار گیرد اساساً باید به قوای دولتی متوسل شود. ولی در موقع ضرورت (نداشتن وقت) می تواند به قوای شخصی از خود و دیگری وعرض خود و مال خود با رعایت شرایط خاص دفاع نماید، این دفاع را اصطلاحاً دفاع مشروع گویند و آنرا شرایطی است. رجوع به فرهنگ حقوقی و به مواد 41 و 184 و 186- 188 قانون مجازات عمومی در ایران شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قفعه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قفعه شود
لغت نامه دهخدا
(قُفْ فا)
بیماریی است که پای گوسفند را کج گرداند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به مادۀ قبل شود، گیاهی است درهم کشیده و شبیه به شاخ و سرون سخت و محکم که به خشک آن کف الکلب گویند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قفاع شود
لغت نامه دهخدا
(قَفْ فا)
آنکه مال را خرج نکند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بیماریی است که پای گوسفند را کج گرداند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
رفاع. (منتهی الارب). رجوع به رفاع شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
سربند شیشه. (منتهی الارب) (آنندراج). سربند شیشه و بطری. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ وفعه، و آن غلاف قاروره است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
جمع واژۀ یفع. (ناظم الاطباء) ، جاهای بلند. (آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به یفع شود
لغت نامه دهخدا
(نُفْ فا)
جمع واژۀ نافع. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
سودمندی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منفعت. (ناظم الاطباء) (المنجد). فایده. نفیعه. (المنجد). اسم است از مصدر نفع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ناحیتی به جنوب عمان و عمان مملکتی است واقع در جنوب بحر فارس که آن را بحر عمان نیز گویند حد شرقی آن که کوه راس الحدید باشد متصل به بحر هند و حد جنوبی از طرف بحر به بنادر بلاد یافع که عبارت از مطرقه و مصیره و مرباطو حضرموت و ثریم و قس و شحر و ظفار است و واقع بین بلاد عمان و یمن و حد غربی آن متصل به بلاد نجد. (مجمعالتواریخ میرزا خلیل مرعشی چ اقبال آشتیانی ص 33)
لغت نامه دهخدا
(دُفْ فا)
موج بزرگ ازدریا. (منتهی الارب). معظم موج و سیل. (از اقرب الموارد) ، سیل بزرگ، هر چیز بزرگ که بدان مثل وی دفع کرده شود. (منتهی الارب). چیزعظیم و بزرگ که بدان مانند خودش را دفع کنند، کثیر و بسیار از مردم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
کودک بالیده. (آنندراج). جوان بلندبالا. (کنز اللغات). مردآسا شده. (السامی فی الاسامی). کودک که هیئت مردان گرفته باشد. (دهار). غلام یافع، کودک بالیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مردآسا شده و انثی یافعه. (السامی فی الاسامی). گوالیده. بالیده. نزدیک بلوغ رسیده. (یادداشت مؤلف). ج، یفعه، یفعان. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، میوۀ پخته. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بالیدن و گوالیدن کودک و نزدیک به بلوغ رسیدن او، (از ’ی ف ع’) (منتهی الارب)، گوالیدن کودک و نزدیک به بلوغ رسیدن، (آنندراج)، مردآسا شدن کودک، (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : ... در بدو ایفاع بیفاع معالی رسیده و به آداب سیف و سنان مرتاض گشته، (ترجمه تاریخ یمینی ص 397)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ یفع. (آنندراج) (منتهی الارب). جمع واژۀ یافع. (از دهار) (ناظم الاطباء). رجوع به یفع و یافع شود، آمادۀ پریدن شدن مرغ و یا بال جنبانیدن آن وقت فرود آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آهنگ کردن مرغ به رفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، به خشم آوردن کسی را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یفوع
تصویر یفوع
جای بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایفاع
تصویر ایفاع
جمع یفع، کودکان بالیده گوالیدن کودک بالنده شدن کودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفاع
تصویر دفاع
دفع کردن از کسی، همدیگر را راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاع
تصویر رفاع
انبار کردن چاش (غله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفاع
تصویر قفاع
کژ دست و پایی ازبیماری های ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفاع
تصویر لفاع
چادر که زنان بر خود پیچند بالا پوش، گلیم گستردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاع
تصویر نفاع
سود رسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفاع
تصویر وفاع
سر بند شیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یراع
تصویر یراع
نی نای، کلک (قلم)، بزدل، گول، کرم شب تاب شب افروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یافع
تصویر یافع
کودکی که نزدیک به سن بلوغ رسیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفاع
تصویر دفاع
((دِ))
از دستبرد دشمن حفظ کردن، بازداشتن، پس زدن، پاسخ طرف مقابل در هر دعوی، جنگی که مسلمانان با کافران کنند برای جلوگیری از حمله آنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دفاع
تصویر دفاع
پدافند
فرهنگ واژه فارسی سره