جدول جو
جدول جو

معنی یف - جستجوی لغت در جدول جو

یف
در کتب احادیث شیعه رمز است از الطرائف (ابن طاوس)، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شریف الدین
تصویر شریف الدین
(پسرانه)
دارای دین و آیین پاک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حنیف
تصویر حنیف
(پسرانه)
درست و پاک، راستین، خداپرست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حیفا
تصویر حیفا
(دخترانه)
نام بندری در فلسطین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حنیفه
تصویر حنیفه
(دخترانه)
مؤنث حنیف، درست و پاک، راستین، خداپرست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیریفان
تصویر بیریفان
(دخترانه)
دوشیدن شیر گوسفند توسط دختران در کوهستان هنگام بهار (نگارش کردی: بریان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پریفام
تصویر پریفام
(دخترانه)
زیبا چون پری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیفته
تصویر شیفته
(دخترانه)
افسون شده، عاشق، مجنون، دیوانه، مجذوب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شریفه
تصویر شریفه
(دخترانه)
مؤنث شریف، ارزشمند، عالی، سید، ارجمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یفاع
تصویر یفاع
تل، پشته، زمین بلند
فرهنگ فارسی عمید
(یَ فا / یَفْ فا)
پشته و زمین بلند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جای بلند. (دهار). زمین بلند. (مهذب الاسماء) (غیاث). فراز. (نصاب الصبیان). تل. ربوه. آنچه بلند باشد از زمین. (یادداشت مؤلف) : اجناس وحوش و طیوردر حضیض و یفاع او قرار گرفته. (سندبادنامه ص 120). در بدو ایفاع به یفاع معالی رسیده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 397). اعلام علم و ادب به یفاع قدر علمای آن دیار مرتفع و منشور. (المعجم فی معاییر اشعار العجم)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
پیرمرد ناتوان و ضعیف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ تَ)
آب صافی که بوی و رنگ و مزۀ آن برگشته باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
شهری است به طخارستان. (منتهی الارب) (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(یَ تَ)
ابونصر بن ابی الفتوح یفتلی. از فرمانروایان خراسان بود. اخباری از او و از جنگ با قراتکین که در نواحی بلخ رخ داده روایت شده است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(یَ تَ)
منسوب است به یفتل که شهری است در طخارستان. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
بفج. لعاب دهن را گویند و آبی که در وقت حرف زدن از دهن مردم برآید. (برهان). یفج غلط و بفج صحیح است. (یادداشت مؤلف). مصحف بفج است. (از حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به بفج شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
رسیدن یافوخ کسی را، زدن بر یافوخ کسی. (منتهی الارب). رجوع به یافوخ شود
لغت نامه دهخدا
(یَ فِ)
خاقان چین. (ناظم الاطباء). رجوع به یغر شود، شاه و شاهنشاه. (ناظم الاطباء). بیانکی می گوید فارسی است به معنی امپراطور و شاهنشاه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
جمع واژۀ یفع. (ناظم الاطباء) ، جاهای بلند. (آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به یفع شود
لغت نامه دهخدا
(یُ)
جمع واژۀ یافع. (منتهی الارب) (تاج العروس) (ناظم الاطباء). رجوع به یافع شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
به معنی یفن است. (آنندراج). رجوع به یفن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
برآمدن برکوه، گوالیدن و نزدیک بلوغ رسیدن و دارای بیست سال شدن کودک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ فَ نَ)
گاو ماده و یا گاو مادۀ آبستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
مردمان پیر. (ناظم الاطباء) (آنندراج). سخت پیر. (یادداشت مؤلف). جمع واژۀ یفن. (منتهی الارب) ، متفنن یعنی مردمان ذوفنون. (ناظم الاطباء). متفنن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ فَ)
پیر کلانسال فرتوت. (ناظم الاطباء). پیری پیر. (مهذب الاسماء). پیر فرتوت. (غیاث) ، گوسالۀ چهارساله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ عَ)
تأثیر در چیزی که قبول اثر کند چون گرم کردن و بریدن و آن مقوله ای از مقولات عشر ارسطوست. (یادداشت مؤلف). مقابل انفعال یا ان ینفعل. هرچیزی که در چیزی دیگر تأثیر کند حالت مؤثریت شی ٔ را فعل، و متأثریت شی ٔ دیگر را انفعال یا ان ینفعل می نامند. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی سجادی ص 47) ، می کند. انجام می دهد.
- یفعل ما یشاء، هرچه خواهد کند: یفعل اﷲ ما یشاء و یحکم ما یرید. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 639).
تا دلیل قوت است و تا نشان قدرت است
یفعل اﷲ ما یشاء و یحکم اﷲ ما یرید.
امیرمعزی
لغت نامه دهخدا
پشته زمین بلند زمین بلند پشته: اعلام علم و ادب به یفاع قدرعلما آن دیار مرتفع و منشور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یفع
تصویر یفع
پشته، کودک بالیده
فرهنگ لغت هوشیار
تاثیر در چیزی که قبول اثر کند چون گرم کردن و بریدن و آن مقوله ای از مقولات عشر ارسطوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یفن
تصویر یفن
پیر کلانسال، گوساله چهار ساله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یفنه
تصویر یفنه
گاو ماده، ماده گاو آبستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یفوع
تصویر یفوع
جای بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یفین
تصویر یفین
پیر کلانسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یفاع
تصویر یفاع
((یَ))
زمین بلند، پشته
فرهنگ فارسی معین