غنجیدن، ناز و کرشمه، دلال سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن خرجین، جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، ایزغنج، غرار، غراره، جوالق، شکیش نوزاد کرمی شکل حشرات، لارو، حشره ای که نوزاد کرمی شکل آن از آفات سیب و گوجه است، نوعی کرم که در گیاه پنبه تولید می شود و غنچه و گل آن را می خورد غنج زدن: سخت آرزومند بودن مثلاً دلم برای آن غنج می زند
غنجیدن، ناز و کرشمه، دلال سُرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گُلگونِه، غازِه، غَنجَر، غَنجار، غَنجارِه، گَنجار، آلگونِه، آلغونِه، بُلغونِه، غُلغونِه، گُلگونِه، گُلغونِه، وُلغونِه، لَغونِه، والگونِه، بَهرامَن خُرجین، جَوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچِه، بارجامِه، گُوال، گالِه، ایزُغُنج، غِرار، غِرارِه، جِوالِق، شَکیش نوزاد کرمی شکل حشرات، لارو، حشره ای که نوزاد کرمی شکل آن از آفات سیب و گوجه است، نوعی کرم که در گیاه پنبه تولید می شود و غنچه و گل آن را می خورد غنج زدن: سخت آرزومند بودن مثلاً دلم برای آن غنج می زند
بیانکی می گوید فارسی است به معنی فشار برای گرفتن آب چیزی. (یادداشت مؤلف). آلات و ظروف نقره ای یا آهنین را با دست فشار دادن. (از شعوری ج 2 ورق 443). ظاهراً دگرگون شدۀ تنج باشد از مصدر تنجیدن. (یادداشت لغت نامه)
بیانکی می گوید فارسی است به معنی فشار برای گرفتن آب چیزی. (یادداشت مؤلف). آلات و ظروف نقره ای یا آهنین را با دست فشار دادن. (از شعوری ج 2 ورق 443). ظاهراً دگرگون شدۀ تنج باشد از مصدر تنجیدن. (یادداشت لغت نامه)
گردشده و بهم آمده که غنجه نیز گویند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا) : گنج بود و فتاده اندر کنج کرده ضعفش ز بینوایی غنج. آذری (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا)
گردشده و بهم آمده که غنجه نیز گویند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا) : گنج بود و فتاده اندر کنج کرده ضعفش ز بینوایی غنج. آذری (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا)
فروشندگانی که تعارف بسیار کنند و در برابر قیمت پیشنهاد شده مدتها مقاومت میکنند. (از دزی ج 1 ص 101) ، گندم مخلوط به جو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، طعام مخلوط به جو. (از اقرب الموارد)
فروشندگانی که تعارف بسیار کنند و در برابر قیمت پیشنهاد شده مدتها مقاومت میکنند. (از دزی ج 1 ص 101) ، گندم مخلوط به جو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، طعام مخلوط به جو. (از اقرب الموارد)
یغتج. نوعی از مار خوش خطوخال زردرنگ که در باغها و سبزه زارها به هم می رسد و می گویند زهر ندارد و یفتج و یفتنج نیز گویند. (از برهان) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) : مار یغتنج اگرت دی بگزید نوبت مار افعی است امروز. شهید بلخی (از لغت فرس اسدی). که گیسو چو یغتنج و زلف چو کژدم. علی قرط
یغتج. نوعی از مار خوش خطوخال زردرنگ که در باغها و سبزه زارها به هم می رسد و می گویند زهر ندارد و یفتج و یفتنج نیز گویند. (از برهان) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) : مار یغتنج اگرت دی بگزید نوبت مار افعی است امروز. شهید بلخی (از لغت فرس اسدی). که گیسو چو یغتنج و زلف چو کژدم. علی قرط