جدول جو
جدول جو

معنی یغنج - جستجوی لغت در جدول جو

یغنج
(یَ نَ)
یغتج. ماری بود زرد بی زهر، می گزد و زخم نکند و بیشتر در معادن و باغ باشد. (از لغت فرس اسدی). و رجوع به یغتنج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غنج
تصویر غنج
(دخترانه)
کرشمه، ناز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غنج
تصویر غنج
غنجیدن، ناز و کرشمه، دلال
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن
خرجین، جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، ایزغنج، غرار، غراره، جوالق، شکیش
نوزاد کرمی شکل حشرات، لارو، حشره ای که نوزاد کرمی شکل آن از آفات سیب و گوجه است، نوعی کرم که در گیاه پنبه تولید می شود و غنچه و گل آن را می خورد
غنج زدن: سخت آرزومند بودن مثلاً دلم برای آن غنج می زند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یغتنج
تصویر یغتنج
نوعی مار زرد رنگ غیر سمّی، برای مثال مار یغتنج اگرت دی بگزید / نوبت مار افعی ست امروز (شهیدبلخی - شاعران بی دیوان - ۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغنج
تصویر تغنج
غنج و دلال نمودن، ناز و کرشمه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنج
تصویر غنج
به هم آمده و گرد شده، غنچه
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
یخنی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، غذای پخته. (ناظم الاطباء). و رجوع به یخنی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
بیانکی می گوید فارسی است به معنی فشار برای گرفتن آب چیزی. (یادداشت مؤلف). آلات و ظروف نقره ای یا آهنین را با دست فشار دادن. (از شعوری ج 2 ورق 443). ظاهراً دگرگون شدۀ تنج باشد از مصدر تنجیدن. (یادداشت لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
(غُ نُ)
کرشمه و ناز. (منتهی الارب). غنج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غنج شود
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
پیر کلان سال در لغت هذیل. یقال:فلان غنج القوم، ای شیخهم. (منتهی الارب) (آنندراج). لغتی است در عنج بعین مهمله. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
گردشده و بهم آمده که غنجه نیز گویند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا) :
گنج بود و فتاده اندر کنج
کرده ضعفش ز بینوایی غنج.
آذری (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(یَغْ)
قریه ای از نواحی نخشب به ماوراءالنهر. نسبت بدان یغنوی است. (یادداشت مؤلف). قریه ای است از نواحی نخشب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَبْ بُ)
ناز کردن. (از تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ناز و کرشمه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
فروشندگانی که تعارف بسیار کنند و در برابر قیمت پیشنهاد شده مدتها مقاومت میکنند. (از دزی ج 1 ص 101) ، گندم مخلوط به جو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، طعام مخلوط به جو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ غُ)
تخم گشنیز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ تَ)
یغتج. نوعی از مار خوش خطوخال زردرنگ که در باغها و سبزه زارها به هم می رسد و می گویند زهر ندارد و یفتج و یفتنج نیز گویند. (از برهان) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) :
مار یغتنج اگرت دی بگزید
نوبت مار افعی است امروز.
شهید بلخی (از لغت فرس اسدی).
که گیسو چو یغتنج و زلف چو کژدم.
علی قرط
لغت نامه دهخدا
تصویری از تغنج
تصویر تغنج
نازک کردن، کرشمه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنج
تصویر غنج
ناز کردن، حرکت چشم و ابرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صغنج
تصویر صغنج
سبز گرا (سبزقبا) از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنج
تصویر غنج
نوزاد حشره که به صورت کرم است، یکی از آفات سیب و گوجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تغنج
تصویر تغنج
((تَ غَ نُّ))
ناز و کرشمه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غنج
تصویر غنج
گلگونه، سرخاب، مجازاً آرایش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غنج
تصویر غنج
((پس.))
پسوند دال بر آغشتگی و آلودگی، بیمارغنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غنج
تصویر غنج
ناز کردن، ناز و کرشمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غنج
تصویر غنج
((غُ نْ))
به هم آمده و گرد شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غنج
تصویر غنج
((غَ یا غِ))
سرین، کفل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غنج
تصویر غنج
نیکو، خوش
فرهنگ فارسی معین
خوش، خوشی، عشوه، کرشمه، ناز، جوال، خورجین، سرین، کفل، غازه، گلگونه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تپش شدید قلب از سر شوق
فرهنگ گویش مازندرانی