جدول جو
جدول جو

معنی یغلغ - جستجوی لغت در جدول جو

یغلغ
تیر پیکان دار، برای مثال پرّ کرکس بین به رنگ خرمگس / یغلغی را کز کمان خواهد گشاد (خاقانی - لغت نامه - یغلغ)
تصویری از یغلغ
تصویر یغلغ
فرهنگ فارسی عمید
یغلغ
(یَ لَ / لِ)
تیر پیکان دار. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان) :
پرّ کرکس بین به رنگ خرمگس
یغلغی را کزکمان خواهد گشاد.
خاقانی.
و رجوع به یغلق شود، ظاهراً نوعی پوشاک است. یقلق: علمداران میان بند مصری و یغلغ یزدی و برگ تبریزی. (نظام قاری ص 154)
لغت نامه دهخدا
یغلغ
ترکی تیر پیکان دار
تصویری از یغلغ
تصویر یغلغ
فرهنگ لغت هوشیار
یغلغ
((یَ لَ))
تیر پیکان دار
تصویری از یغلغ
تصویر یغلغ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یغلا
تصویر یغلا
تابۀ کوچک دسته دار، روغن داغ کن
فرهنگ فارسی عمید
(لِ لِ)
آواز از سوئی به سوئی شدن مایعی، چنانکه هندوانۀ تباه چون او را بجنبانند. آواز آب در شکم. آواز آب در مشک چون بجنبانند
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
مرغی است غیر لکلک. (منتهی الارب). اللغلغ، و هو دون الاوزّ فی المقدار، لونه کلون الاوز الحبشی الی السواد، ابیض الجفن، اصفرالعین و یعرف فی مصر بالعراقی. و یأتی فی مبادی ٔ طلوع زرعها زمن اتیان الکراکی الیها. من شأنها ان یتقدمها واحد منها کالدلیل لها ثم قد تکون صفاً واحداً ممتداً کالحبل و دلیلها فی وسطها متقدم علیها بعض التقدم. و قد یصف خلفه صفین ممتدّین یلقیانه فی زاویه حاده حتی یصیر کانه حرف جیم بلاعراقه، متساویه الطرفین و من خاصتها انها اذا کبرت حدث فی بیاض بطونها و صدورها نقط سود. و الفرخ منها لایعتریه ذلک. (صبح الاعشی ج 2 ص 63)
لغت نامه دهخدا
(یَ لِ)
یغلغ. تیر پیکان دار: به دست بندگانت در کمان شد ابر نیسانی
که از وی یغلق و یاسج همی بارید چون باران.
مجیر بیلقانی.
بر یغلقت ز بچۀ سیمرغ شش پر است
گرچه ملوک جز تو در این عرصه دیگرند.
مجیر بیلقانی.
در زهرۀ روس رانده زهراب
کانداخته یغلق پران را.
خاقانی.
گوییا کمان در دست بندگانت ابر نیسانی بود که از او باران یغلق و یاسج می بارید. (راحهالصدور راوندی).
کمان گشته ز سهم یغلقت چرخ
دوان گرد جهان افغان گرفته.
؟ (از راحهالصدور راوندی).
در نظرگاه راست اندازی
یغلقش را به موی شد بازی.
نظامی.
هنوزش پرّ یغلق در عقاب است
هنوزش برگ نیلوفر در آب است.
نظامی.
دوان آمدش گله بانی به پیش
شهنشه برآورد یغلق ز کیش.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(یَ/ یُ)
یغلاوی. تاوه ای که در آن چیزی بریان کنند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان). به معنی یغلو باشد. (فرهنگ جهانگیری). و رجوع به یغلاوی و یغلو شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
قدحی بود از سروی گاو که بدان شراب خورند. (اوبهی). مأخوذ از ترکی است و آن جامی است که از شاخ کرگدن ساخته باشند. پیالۀ شرابخوری چوبین. یالغی. (از ناظم الاطباء). طاس چوبین که بدان سیکی خوردندی. سروی گاو که در وی شراب آشامیدندی. ظرف شراب. اما ظاهراً کلمه مصحف بالغ است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بالغ شود
لغت نامه دهخدا
(یَ لِ)
مخفف یرلیغ و به معنی آن. (یادداشت مؤلف). یرلیغ. (ناظم الاطباء). فرمان و حکم:
در یرلغ غم تو ز بس ناله های سخت
خون شد دل چریک و رعایا و لشکری.
پوربهای جامی.
یرلغ بده ای سایۀ خوبان جهان
تا پیش قدت جنگ کند سروروان.
(یادداشت مؤلف).
و رجوع به یرلیغ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ نِ ؟)
نام یکی از شعرای عرب است
لغت نامه دهخدا
چوبکی است که بر دول آسیا طوری نصب کنند که چون آسیا بگردش در آید سر آن چوب حرکت کند و بدول خورد و دول را بجنباند و دانه بتندی در گلوی آسیا ریزد: چون لکلک است کلکت بر آسیای معنی طاحون ز آب گردد نزلکلک معین. زان لکلک ای برادر گندم ز دول بجهد در آسیا در افتد معنی زهی مبین. (مولوی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یغلق
تصویر یغلق
ترکی تیر پیکان دار تیرپیکان دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یعلغ
تصویر یعلغ
تیرپیکان دار
فرهنگ لغت هوشیار